اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 10 فروردين ماه 1403
20 رمضان 1445
2024-03-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 257
بازدید امروز: 6471
بازدید دیروز: 13187
بازدید این هفته: 19658
بازدید این ماه: 105264
بازدید کل: 14680379
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



شعر برزخی و برزخ شعر

                                      
     
                                          نسرین فرقانی


 شعر برزخی و برزخ شعری ، در میل به هستی شناسی شعر در گسست و پیوست و بازسازي نگرشی به کتاب فرم داخلی شنوایی علی فتحی مقدم

 

کتاب " فرم داخلی شنوایی " اثر علی فتحی مقدم  چاپ نشر پاریس با یک مقدمه ، و سیزده شعر(که سه تای آخر شعر منثورند) ؛ و نیز سرنوشت و پانوشت هایی در آغاز و انجام متن ها - که کوششی است در جهت نزدیک کردن خواننده و مفاهمه با وی - ، کتابی است خاص و از لونی دیگر که مخاطبان مختلف با سلایق متفاوت را درگیر می کند و به چالش فکری – روحی می کشاند ، حتی اگر به لحاظ سلیقه ی شعری با آن در یک راستا نباشند ؛ و در صورت انتخاب مخاطب آن بشمار نروند. شکل عرضه ، شکل بهره گیری از ظرفیت های زبان ، شکل گفتگو با مخاطب(درمقدمه ، سرنویس ها ، و متن) و ایجاد سئوال و رانه ی انگیزشی کاملا طبیعی ؛ و انتقال همذات پندارانه ی دغدغه ها ، کنکاش ها ، و چالش های راوی به خواننده ، متفاوت و مخصوص خود شاعر است.دنیای متن در آثار او ، دنیای عجیبی است که درعین بر آمدن ازواقعیات ، چنان سازه های عجیبی آن را پر کرده است که اولین برخورد خواننده با متن شگفتی است ومیل به خوانش دوباره.این شگفتی برساخته ی عوامل مختلفی می تواند باشد ، اما بیش از بقیه ، نگاه و زاویه ی دید مختص او ؛ و بهم آمیختگی مرزها ، حیطه ها ، و تعابیر ، و لغزیدگی و لغزانندگی آن ها ، و نیز تعلیق در تعلیق و رها بودن همه چیز جلب نظر می کند ، به نحوی که شاید اولین چیزی که در ذهن مخاطب از نو بازنگریسته می شود تعریف شعر و پیوندش با هستی مولف و جهان ؛ و جایگاه زبان فیمابین آنهاست.کنش های متن و تلاش های مولف بیشتر به نظر می رسد در جهت نمایایندن خود طبیعی تعامل ذهن و ورح و رخدادهاست ، رها از هر قید عرفی و مدنی ، و هنجارهای مستحسن شمرده شده. در همین حالت است که او شعر را یک بیرون ریزی می داند ، یا یک پاکروبی ، لایروبی ، یا گندزدایی از ترشح چرکین زخم های مزمن و متعفن که لابدی جز بویناکی ، بدمنظری ، و رمانندگی ندارند. هر آنچه که درون را انباشته و با تصرف حیات او ، به زندگی زجرآور و چندش وارش ادامه می دهد :

زخم ها هویت درد اند !

زخم ها چیزی را استحاله نمی کنند و فقط تلاش می کنند هویت و مظلومیت خود را حفظ کنند و اگر خلاف این به شخص تحمیل شود ، شخص هویت خودش را در تظاهربه زخم هایش باخته است ....

باید اعتراف کرد که کف صابون ، کف رودخانه ، کف زمین ، کف دست کف همه چیز شاید یک پای شان در این وضعیت هستی شناسانه ی من محور گیر کرده است که هر چه می کنی که از خود درون دورشان کنی اما اجازه نمی دهند وَ تنها باید منتظر بمانی تا کی وَ کجا دفن ات کنند مثل چیستی و چرایی زباله های بیمارستانی که زبان خاص خودشان را دارند وَ در فرم داخلی شنوایی خودشان است که خاک می شوند تا لبریز از یک حس اجباری، شاخه های زائد روحی شان را با تمام وجود سرکوب کنند .( مقدمه ص 5)

شاعری کثیف ترین پیشه هاست ! ( ص 43)

اما او در این کثیف نگاریِ بناچار ، دائم در دلهره ی کلمه است و روزی بی آن زیستن ، چرا که این کلمه است که منجی او از پرتگاه حقیقت است که خود را به وی تحمیل می کند و مانع می شود از گریز و گریز.گزیری که لابد است و شعر تجلی تام آن لابدی :

تمام دلهره ام روزی با دلهره بودن است! روزی بدون کلمه زیستن وَ روزی دیگر

بدون کلمه مردن وَ این اضطراب افسار گسیخته اگر مانع از آن شود که کلمه ای در ذهنم نطفه ببندد ، واقعیت به شکل تحقیرآمیزی پرتگاه خود را به حقیقت ذهن من تحمیل کرده است. پس شما به مکان دلهره های شاعر وارد شده اید. لطفن این شعر را با رعایت نکات ایمنی بخواندید.(ص 1(

می دانیم " شعر زاییده بروز حالت ذهنیست برای انسان در محیطی از طبیعت "  (براهنی) ؛ و برآیندِ ملازمه ی همه ی پدیده ها و رخدادها در صقع وجود آدمی با " خود " ها و " من " های او ، واقعه ای ناگهانی  که از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد و در این میان سکوت را کلمه پوش می کند و به اشتراک می گذارد ؛ و دیگری را در تجارب زیستی منحصر بفردش وارد و سهیم می کند. اما در این فرایند فزاینده ، اول باید بینا باشد به خود و خود هایش و صدایی که از سکوت و غوغایشان برمی خیزد و اول شنونده آن خود اوست ، که اگر شنونده ی دقیق و با حوصله ای باشد می تواند شنیده هایش را بشنوایاند و نگاه هستی شناسانه اش را عمومی کند :

" کسی که از شناخت خودش عاجز است که گوش هایش را به ناشنوایی زبانش مسلح کرده باشد " ص (39)

(محرم این گوش جز بیهوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست. مولانا)

" طراحی این قسمت / یک شعر کنده کاری شده است / شما می توانید خیساندن برنج ناهار را / با اشک های من تجربه کنید / وَ بعید می دانم فلاسفه مِن بعد موجب سلب آسایش کلمه ها / بر سفره ای که چیده ام شوند " ص(36)

البته نگاه او گرچه رنگ فلسفی ، نیمه فلسفی ، و شبه فلسفی دارد(و این هم مثل همه جای آثارش با دیگر حیطه ها خلط و درهم شده است) ، اما باورمند پای چوبین و بی تمکین استدلالیان است که " یائسگی شنیداری " را در پی می آورد :

" بر پوست زنی  با هجاهای سبزه نوشتم / فلاسفه از رصد خال / پای هر ابرویی عاجل العقل اند / وَ  بالاروی از این پرزهای زبانی را / یائسگی شنیداری می دانم / که افزایش قرتی گریِ فلسفی به همراه دارد " ص (35)

حتما به تعابیرو اصطلاحات ابتکاری او در این کلام توجه دارید. در جای خود از تحیل بی پایان او خواهم گفت که زمینه ی لازم را برای ساخت و احیای هنر سازه ها فراهم می کند.

او در شعرهایش به نوعی لذت خود آزار در شنیدن و شنواندن می رسد و گوش او دهانش می شود و پیش از آنکه آنچه درون کوزه است بیرون بتراود ، در خود می ریزد و خودش را سیراب می کند :

" شکل گوش ها / گاهی فرم داخلی شنوایی ست / یعنی قادر به تأمین صدا از بیرون نیست / و اگر اشتباه نکنم / مصرف کننده بیرون از این صداست / که خود را قصاص می کند " ص (41)

" مگر من از تو چه انتظاری اگر از دریچه ی این مداد تراش / چیزی بتکانی در پلک ام / تا جهانی به کفش هایم مطمئن شود / که هیچ صدایی بیرون از من شنوایی نکرد / مگر اینکه در درون من / به عبادت زبان خویش راه رفته باشد "

 ص (41)

به هر روی ، گفتن از شیوه شکل گیری شعر در نزد وی ، لازمه اش سخن گفتن ازنوع زبان  بکار گرفته ، شگردها ، لیزش ها و پرش هاست که در ابتدا بر آن بودم تا این مقال ها را جداگانه بررسی کنم و بر هر کدام عنوانی برگمارم ، اما شدت تنیدگی حیطه ها درهم ، و درهم شدگی ذاتی فضاها و موتیف ها مرا بر آن واداشت تا به پیروی از پیوستاری متن ، سیاق سطرها ، و حصرناپذیری مرزها  همگون و همچهر پیش بروم.

یکی از مقولات مهم در شعر شمردگی یک متن ، اعطای موهبت لذت است. رسالتی که از کلمه و تلفیق هنری آن در همنشینی ها و جانشینی ها ، بهره گیری بهینه و حداکثری از بی مرزی مدلول ها ، و گسترش میدان ها و سعه ی باز و ناتمام ، چشم داشته می شود.لذتی که ابتدا خود کلمه ، در اوج بهره گیری از زبان و درک بی نهایت ساخت و استفاده به رضایت مندی و ارگاسم می رسد ، و سپس مولف و خواننده و ابر خواننده و ابر مولف در پیوند با هم ، به این لذت بی نظیر می رسند. در نگاه فتحی مقدم دیدار با متن ، همراه با همخوابگی یک جنون هرزه (بی قید و رها) با هر بستر مخیل است که به هنگام تشکیل نطفه ی کلام ، لحظه ی ارضاء پلک در یک هرزه گردی دیداری  و شکل گیری گزاره هاست که در آن کشف و شهود جنسی (به عنوان نماد عمیق ترین و عینی ترین لذت) متحد کننده و درهم حلول کننده ی جنون و تخیل و متن می شود :

" در من شاعری ست که از یک جنون هرزه سود می برد. جنونی که قابلیت همخوابگی با هر بستر مخیلی را دارد.... "

گاهی همین جنون دائم در حرکت ورفتار ، و همان دردی که پشت هر دری ، و پشت هر دری تاریخی نشسته موجب می شود که خود آگاه از دانستگی و اشراف بیفتد و در روند شکل گیری و موفا بودن متن ، خود جملات و مسیر عبارات پشت هم به سمت انسجام و همراهی با فاعل درست و مشخصی پیش نرود  ، که این همان اجرا و نشان دادن عملی حالت جنون و عدم تسلط خود آگاهست :

" بگذار سرپوش مناسبی برای دردهایت در مسیر مثانه ام باشم / تا ترس اینکه عناصر زنانه / وقتی لخت می شوی / وقتی خجالت داری وُ / لب می جوی مثل ناخن های مرضیه / کروموزم های اجدادی ام را به فاکت ندهم " (سطر تا ترس اینکه.... که جمله ی جزای شرط است بدون فعل و فاعل روشن می ماند) ص(14)

اما در باب استفاده ی افسار گسیخته از واژه های تنانه و عینکی اروتیکی که همه ی مسائل ، حوادث ، و وجوه مفسرانه ی هستی را از پشت رنگ دودی آن می بیند ، لازم است ابتدا مقدماتی بگویم ، و سپس به اصل برگردم.چنان که پیش از این اشارت رفت ، فتحی مقدم برای نه فقط جسم ، بلکه برای روح و ذهن ، و همچنین کلمه - که حاصل درهمامیزی با خود ، با اتفاقات و کنشمندی ها و افکار  و احساسات برخاسته از آن ، و آنگاه با دیگریست – اوج لذت و سپس افت و سکوت قائل است.بیان این مطلب در جسم نهایی ترین لذت جنسی است ، که وی با تعمیم به دیگر حیطه ها و بکارگیری آن ، سعی در واقعی تر نمودن و ملموس نشان دادن و باورپذیری آن دارد.برای او مناسبات جنسی(از هر نوع ، با هر ارزش یا ضد ارزشی) جلوه ی واقعی ، طبیعی ، و اصیل ترین نمود زندگی بشر است که بخاطر اخلاقیات و رعایت هنجارها نادیده و مسکوت و مغفول گذاشته شده است ، اما در همه ی ابعاد زندگی انسان رسوخ و تاثیر بسزا دارد ؛  وقابلیت دارد تا بار بازنمایی همه مصایب و مطلوبات را برتابد و بپذیرد و زبان دومی موفاتر از اول برای بیان تام و تمام آن ها باشد و کلمه بسازد به تصریح یا استعاره تحویل دهد به وقت نیاز.و البته در لابلای وجه دیداری زبان اروتیکی متن که مشهود و مشحون است ،  او بیش از توجه به " زبان اروتیک " ، به " اروتیک زبان "  روی دارد و می اندیشد ، و به کسب بیشترین لذت نهفته در ظرفیت و استعداد ترکیبات و مفردات زبان که در معناهای متکثر هرزه گرد می شود و به اوج می رسد ؛ و در این راستا ، تنهایی معنی دارش در روایتی دیگر جور به مغازله و زیبایی ، و گستره ی مفهمومی کشیده می شود.بله باید گفت که به نحو روشنی " درد و زخم " ، با  "خود آزاری " ، و " لذت " نسبتی بس قریب پیدا می کند و هر کدام ترجمان دیگری می شود و سوراخی برای فوران آتشفشان روح که در موقع زوم برای یکدیگر روزن باز می کنند و فراخ می شوند به نسبت انبوهیِ احساس و پرورش و پردازش تخیل :

" همین است که " کف کردن " در چنین وضعیتی برای تو اوج هیجان می شود ، تعمد می شود ، وَ جنبه ی  آزاردهنده پیدا می کند ، اما همین که تلاش برای اجتناب از نوعی رسیدن است یعنی محصول یک ضد حال خودآزارانه ، یعنی عطش! که وقتی  به ارگاسم می رسد وَ شاهد کوتاهی دست از تظاهر به فهم زخم ها می شوی ، دلت می خواهد خودخوری کنی وَ از اینجا به بعد است که لب به اعتراف ، تورا به تسهیر انگیزه های پیشاکفی می کشاند ، قدردان ات می کند وَ همچنان انگیزه ها را در تو زنده نگه می دارد تا تعریف تنهایی در چنین وضعیتی برای تو ارزش باشد " من " باشد وقتی سزای با کلمه زیستن می شود " ص(3و4)

خلاصه اینکه پیوند غیرقابل تشکیک و تفکیک شعر و زندگی ، باعث می شود که مقوله های درد و لذت و الم همیشه در کنار تنهایی و کلمه باشد و بماند ؛ و دائم تجارب زیستی فرد قابلیت تبّدل و جای گیری در ناخودآگاه جمعی بیابد ؛ و اشتراک حوزه های فردی ، زمینه ساز درهم ریختگی و فروپاشی مرزها و محدوده ها شود ؛ و بشود از هر امری متعلق به سنخی دیگر ، با زبان و واژه های نسجی دیگر گزارشگری کرد ، درست مانند اینکه آبی بریزد روی صفحه ای که دست نویسی با مرکب و جوهر را در خود جای داده است. و این چنین است که هر کجا ردی از زخم و حزن هست ، ردی از کلمه هست ، و هر کجا حضوری از کلمه داریم ، آغشته به الفاظ اغلب عامیانه ی جنسی است ، چرا که مولف آن را صادقانه ترین و عینی ترین حالت نفس برمی شمارد ؛ و علاوه بر این ، انسان به لحاظ روانشناسی وقتی در تیررس و اصابت هیجانات اندوه ، خشم ، و بغض و دردی انبوه است ، دیگر غلبه ی خودآگاه زائل می شود و بی محابا ممکن است بخاطر فشاری پس رانده شده و یا احضار شده رک گو و زشت گو شود. همه ی آنچه که وقتی برای تایید شدن از طرف عرف و قانون های نوشته و ننوشته اش و مردود نشدن ، خود را ملزم و متعهد به پیروی می کرد ، بار وجوب آن برداشته می شود و آزادانه و باد وار در عرصه های حس و اندیشه می گردد و کنش هایش را آشکار می کند. و به این ترتیب شعر در طبیعی ترین حالت بدوی خویش شکل می گیرد و رشد می کند.شعر در این لحظات زبان عصیان وطغیانست ، طعم تلخ اعتراضست که بدون ابا از نوع آشکار شدگی اش ، کبودیش را به محیط اطراف پخش می کند ، که شاید بتوان نوعی خونمردگی کلمه اش نامید ، شاید شبیه آنکه مولانا شعر را " رنگ بی تاب خون " می خواند :

خون ببین در نظم شعرم شعر منگر بهر آنک

دیده و دل را به عشقش هست خون پالاییی

خون چو می‌جوشد منش از شعر رنگی می‌دهم

تا نه خون آلود گردد جامه خون آلاییی

نوعی عرق ریزی روح و سرکشی علیه دیوارهای بلند نظامی تکراری ، نوعی پا کوفتن کودکانه و رها بر خوشه های خشم و ترس. و در این حالت فرو ریختن هر قاعده و نظامی عرفی و اخلاقی. و در میان بویژه بسیار مساعد و مناسب برای همراهی با طنزی نیشدار و بی پروا که بی رحمانه بر هر کلام و امری فرود می آید و جز منظور نظرش کاریش با هیچ  ارزش  وسابقه ای نیست :

" مرد هنرمند خردپیشه را / عمر دو بایست  در این روزگار تا به یکی تجربه آموختی /  با دگری صحبت یک عمر گه خوری ست!

 هم چنین لمپنیسم گاه افراطی که در متن ها خودنمایی می کند برای نمایش فریاد اعتراضِ خشم های فروخورده وآشکارگی ترشحات عفن زخم های مزمن است :

" درِشو ببند عمو!/ گوز گوز وقتی که می خندی / تپش قلب می گیرد باسن ام

وَ لبخندت / دندان هایم را پر ابهام می کند / سیاسی می کند / اعتقادی می کند

جاسوس می کند / می کند به هر جهت گاهی که چه عرض کنم !" (ص 2)

اما همه ی مسئله در این است که آیا این همه افراط در بکارگیری این لحن تابوشکنانه و تسرّی دادنش به همه مقولات و موضوعات ضرورت دارد و شعر شدگی وابسته ی جدی به این امر است و بی تو شعر بسر نمی شود؟ شاید نتوان پاسخ خیلی  دقیق و اتوکشیده ای به این پرسش داد چرا که گاه به نظر می رسد تا حدی شعر مدیون این رهایی و لاقیدی است برای سیالیت و تعلیق خوش می نشیند ؛ و گاه هم هست که سنگینی این نگاه تند بر پلک های خواننده سنگینی می کند و سایه اش وجه فلسفی و روشنفکرمأبانه آن را تاریک می کند ؛ و بیشتر از آنکه تقویت لحن رادیکال و ستیزنده ی متن باشد ، خواننده دچار ابهامی مخلّ و رنگ دادن این لباس به نسج متن می شود که زیبایی بخش های نافذ و درگیر کننده اش را تحت الشعاع می گیرد و می کاهد :

" تحرک شمعی که کاندوم مرا گرم می کند / چیزی بیشتر از تاویل های ریخته اطراف لب دارد / و همین موضوع / فرصت مناسبی ست که آغوش تو را پیاده شوم / آغوش تو از شناسنامه ام جداست/ !این را همه می دانند / حتا زنان حامله ای که در جداره ی رحم هایشان / سایه ای از کسوف افتاده بود / و خود دیدم مقابل به مثل کردن هایشان با اشیا / وقتی که شوهران مرده داشتند"

البته نباید از نظر دور داشت که همین وجه باد وار و پرّان و برهنه از تصنع و تکلّف است که تخیّل مهار نشدنی او را اجازه پرواز و اوج می دهد و به این ترتیب زیبایی تصویرهای انتزاعی ترکیبی را پیش چشم خلق نمایان می کند ، البته با چاشنی افسوس و دریغ که در اغلب مزه های شعر، طعم و رنگ غالب است :

" اکنون چون چشم دفن شده در غیاب پلک / به جستجوی نور در غیاب آفتاب / چگونه باید رفت؟ / دریغ که در آن نقاشی نیمه کاره / تفریح تو با رنگ ها / اجازه نداد با تعویض پرده ها / آیفون تصویری در گوش نصب کنم / وَ همچنان که از عرض یکی به انتخاب روشنایی / روزنه ای عمود با دود از لای انگشت هایم بلند / شیب ملایم عطرها را / به اطراف گردن نزدیک کند " (ص 40)

مقدم در طنازی تلخش که نوعی واگویه ی رنجست ، در مسیر روایت و تعقیب تصاویر ، یک شبکه ی مویرگی بهم تنیده دال و مدلولی می سازد که آسان در هم می غلتند و می لغزند ، رنگ می دهند و می بازند و نقش و جایگاه نو می یابند ولی در نقش های  قدیم و نو قابلیت حضور و ایفای رل قابل قبول دارند.این تعلیق هم در ا جرا دیده می شود و هم در چیزی که متن از آن سخن می گوید ، حقایقی ناگفته در جریان بین گذشته و حال ، و نیز بین خود اکنونی و خودهای ماقبل ، همه چیز درهمه چیز که درگیر تعفن خویش است :

" زبان جگر می خواهد باز کند / عقده های سنگ شده در آکواریم اما نه ! / شناسایی نمی شوند / باید به گذشته برگشت / و در جایی دور از انتظار / همه چیز را از همه چیز / تعلیقِ تعفن خویش کرد " (ص16)

شاعر فرم داخلی شنوایی بر آنست تا به زبانی فراسو، فراملیتی ، و فرامدلولی دست پیدا کند ، زبانی که  هنجاری شکستنی مانع اش نباشد و ازعهده ی گزارش همه ی آنات و تجربیات انسانی برآید :

" باید به لاتین پناه برد / باید به مهاجرت درعمق بوسه رجوع کرد / فارسی جای مناسبی برای عشق بازی سیاسی نیست " (ص 11)

همچنین بسامد واژه ی " کلمه " نشان از دغدغه مندی جدی او در این باره دارد :

" هرچند تمدن انتزاعی کلمه را / هنوز اجتماعی ترین رفتار حقوق بشری در متن می دانم / اما در باغ ملک یا سوئد یا .... / به هر حال خرد انسانی کلمه هاست / که روی کتبه های باستانی / بدون عینک ذره بینی هم قابلیت دیداری دارد " (ص9)

 و البته این دغدغه مندی کلمه معمولا با نگاهی اجتماعی سیاسی و با مزه گس طنز گزنده مخصوص خودش مقترن می شود که نمونه های بسیار دارد :

" پری!  /عریانی رخت ها پوشش مناسبی برای زخم های خاورمیانه نیست

باید دهان های روحی دمکراتی داشت ....... " (ص10)

" اما تو پری!/ چاک پیراهن ات را ببند / با این شکاف / اینجا ایران است

وَ گاهی که فکر می کنم به گم شدن اشیاء -/ در قاره ی سبز زنی بریتانیایی / تجارت کاندوم را/ تهدیدی علیه فراموشی ملت ها می دانم " (ص 9)

حال می پرسم آیا شعرهای فتحی مقدم شعرهایی زبانی اند ، یا شعرهایی مضمون محور، یا شعرهایی پریشان و پاشانی ؟ شاید بشود گفت همه اینها و هیچ کدام، چرا که در مواضعی به هر کدام این ورطه ها می افتد و برمی خیزد و در دیگر موقعیت دل به جلوه ای دیگر می دهد و باز از آن هم می گریزد و بت عیار شعرش مرتب به جامه ای جدید رخ می نماید و در بند حالتی نمی ماند ، و این انتخاب بستگی به حال و هوا و ضربان تند و کند شعر دارد که چه بطلبد و میلش به چه باشد. گاهی نفس شعر در فضای هستی شناسانه ی " من " می گیرد و تنها به انتظار دفن شدن مانند زباله های بیمارستانی – که زبان خاص خودشان را دارند – پایش را می کشد و لخ لخ می کند غ و زمانی دیگر تر و فرز می شود و تعابیر نو می آفریند ، یا تعابی ابتکاری ، یا فعل های مرکب برساخته : " و پنجره هایی که علی الخصوص رو به قبر کلمه ای باز می شوند / کثیف است " (ص3)

" می آیم پروانه ها را/ که تخم گذارترین شکر گذارند/  از روی سورت مسئله پاک می کنم " (ص5)

"وقتی به سینه های نارس فرهنگشهر فکر می کنم" (اگرچه فرهنگشهر نام ناحیه ایست اما می تواند یک ترکیب نو تأویلی هم شمرده شود) (ص7)

گاهی نیز رویایی وار بازیش می گیرد و دست در نحو و نویسار کلمات می برد :

" دست از سرم به دلبری ای روزگار / جایی نمانده که تف به آرامی / جایی نمانده که تف به آ – رامی ، رامی همینجور نمان و نگاه کن! " (ص2)

" می توانی هرچه از این شراب / فاصله ی پیراهنم را پر کنی / هنوز کمی منتظرت بودم / جایی از دلم  را پیش تو پهن است / هنوز که رابطه / علاقه ی خوبی هاست! " (دست بردن در نحو کلام) (ص33)

و نیز گردش معنایی مقرون به نگره نیمه فلسفی که در کاربرد زبان در وجه استعاری و نمادین پای تأویل و تأخیرمعنا و سپیدخوانی را به متن باز می کند :

"  ام دور از دست های من / نزدیک تر از گیاهی پا به ماه / دری است که بوی دهان تو را می دهد / وَ به دل نگیر اگر صدای آرامسی که اطراف این در می ترکد / گوش های مرا در برابر فرم زبان تو سر می کند " (ص41)

همچنین ابتکار در تصرف در ساخت زبان و کارکرد کشیدن از ظرفیت های پنهان یا برساخته را می آزماید و تجربه می کند ، مثلا در استخدام اختلاف بین وَ ، و وُ : وُ در زمانی که پیوستن واژگان و عبارات مدنظر است به همراه استقلالشان از هم ، و وَ  وقتی که اسیر در فردیت و تنهایی خویشند – که البته  درین عرصه " وُ " ها ارجحند : " پری! / با این همه وُها کمرو ستون انسان اند "

در فعالیت های زبانی شعرهای فتحی مقدم گاهی نیز شاهد استخدام همزمان تکنیک های حسامیزی ، تشخیص ، شئی شدگی ، جانورانگاری هستیم :

" همین که خندیدن زردرنگ لامپ های پرمصرف را / از صدای نامفهوم کلیدها دور می کنم/ همین که روشنایی سفید دندان ها را / لای رخت ها در آب می پاشم / انگشتانم ماهی خوار کوچکی می شوند / که منقار/ به هوای سینه های تو کوبیدن داشت ! " (ص19)

همینجا تا از این مثال نگذشته ایم مایلم  به میل مفرط مولف به استفاده ازعلامت تعجب در انتهای برخی واژگان و سطرها ، و نیز کاربرد برخی علائم سجاوندی دیگر بدون ضرورتی خاص اشاره کنم که دیگر چندان متداول نیست و متن را از قضاوت نشدگی و رهایی می اندازد.

از دیگر امور در مورد زبان شعرها که گوشزد کردنش مفید می نماید مشاهده ی  چند صدایی ، لحن گردانی ، و تغییر مخاطب است در شعر هفتم  با پیشانی نوشت : آنچه تو را وادار به مبارزه می کند.... گاهی به شعرو عبارات  رسمی شعری مشغول می شود و گاهی رو به لحن محاوره ی تعلیمی صمیمی با پسرش ...(ص 26 و27)

اما در سه شعر منثور آخر ، نگاه متفاوت فلسفی پررنگ تر می شود و متن به سمت انتزاع می غلتد و کفه ی تصاویر از عینی- ذهنی بیشتر به سمت ذهنی  سنگینی می کند. متونی داستانک وار که عاری از هر ویژگی ظاهری شعر است ، اما در عین سادگی و برهنگی ظاهری ، انگیزاننده و چالش آفرین اند.

این همه که درباره ی زبان آثار گفتم دریغم می آید که اشاره به بسامد بالای برخی واژگان که راهبر ما به مشغولیات فکری روحی و اولیات مولف هستند نکنم. مثلا اعضای انسانی (از اعاظم و اسافل) : چشم ، گوش ، زبان ، مو ، ناخن ، دندان ، کمر ، جمجمه ، و ....

 افراد خویشاوند : پدر، مادر، برادر، خواهر ، زن

المان های طبیعی مانند  رنگ ، باد ، ماه ، گربه ، تاریکی ، شب

امور، حالات ، و اشیاء مرتبط با انسان :  زخم ، گریه ، عق زدن ، ادرار، مقعد ، درگیری جنسی ، رختخواب ، ملافه ، بستر ، زباله ، و....

مسایل درونی انسانی  و برخی صفات منتسب  به انسان : ذهن ، روح (و نیز جن)، غریزه ، کشف و شهود ، انتزاع ، روسپی ، هرزه ، ارضاء ، ارگاسم

اشکال هندسی : دایره ، سوراخ ، حفره ،روزنه ، شعاع ، خط ، علامت

حال گذرا و خلاصه به برخی ویژگی های مفهومی – معنایی اشاره می کنم :

1- حضور چشمگیر و خاص زن ، زن مادر ، و مادر (صص9-6 -18-13 -22- 25 و نیز در پری خوانی ها یک و دو صص5-12 )

2- مرگ اندیشی و تلاش برای نمایش یک خودکشی از منظری متفاوت (صص5- 6- 22-7)

3- ارزش منفی تلقی کردن ، عدم خوشبینی ، امید و رضایت از کار و کارگری (ص3-4)

4- حضور پرسوناژهای مختلف بصورت نمادین و نیز" من "های مختلف خود راوی (صص31-32-33-34)

5- جدا کردن رابطه جنسی و لذت ، از عشق (ص33-22)

6- کوشش در بیان و توضیح فرایند آفرینش شعر و ماهیت آن و گاه سیاه نمایی آن(صص43 -36-33-13-1-4-3- و مقدمه )

7- عدم تسلط خوداگاه بر رخدادهای شعری ، ولی درعین ناهشیاری هشیار عمل می کند و چنان که باید شعر را پیش می برد (ص17)

8- از دغدغه های راوی حذف هویت فردی و فردیت اوست ، محدوده ای که مال خودش هست و می ماند و ترکیب نمی شود با هیچ غیری در هیچ آمیزشی ، در عین اینکه بدنبال راه رستگاری و خروج از پیله است (ص22-21-13- 14)

9- صداقت و واقع بینی با وجود حسرت ، افسوس ، و نوعی یاس فلسفی(ص25-26)

10- توجه ، وفاداری و احترام به زخم ها و دردها و عدم انکار آنها و تاثیراتشان (ص 29-13- مقدمه)

 

اما در یک نگاه کلی پیوند ناگسستنی شعر و زندگی را به روشنی می توان در آثار فتحی مقدم دید.اینکه انسان در یک برزخ  بین جسم و روح دائم دست و پا می زند و نه به تمامه از اینست و نه از آن بصورت دقیقی در شعرهای وی انعکاس یافته است و به این ترتیب شعر برزخی و برزخ شعری ، در میل به هستی شناسی شعر در گسست و پیوست و بازسازی بشکلی مستمر زاده می شود و دوباره به آبهای سکوت فرو می رود و غرق می شود.زبان شعرهای او مواج و دائم در حرکت است ، وبا حلول و لغزندگی ساحت ها در هم ،با تلاش برای از اشرافیت انداختن زبان و سلطه ی معنایی و دستوری آن ، و نشان دادن پتانسیل های دیده نشده اش ؛ و نیز اسقاط ارزش ها و هنجارهای اجتماعی، دائم در یک سیر دیالکتیکی خود را می سازد و دوباره نابود می کند و فرو می سازد و سپس این مرگ و حشرو قیامت شعر از سر گرفته می شود ؛ و این روند به پریودهای روحی ماهیانه ، نه بلکه روزانه و لحظه ای می ماند  که زهدان شعر هیچ زمانی در آرام نیست از ساخت و ریختن ؛ و به این ترتیب منجربه ریزش نظام دال و مدلولی می شود. و شاید به همین دلیل است که متن های وی معنای متمرکز و سهل الوصولی ندارند و معنایی اگر جسته و یافته شود ماحصل کل فضای اربیتالی و لایه های اتمسفر متن است و صدایی اگر به گوش رسد ، طنینی از دهان فرم داخلی شنوایی خود اوست.

او به هر چیزی اتصال و ربطی به زندگی  و انسان دارد از زاویه ای متفاوت و نو چنگ می زند و هیچ چیز ، از هیچ نظر از نگاه خاص او درامان نیست ، او با دیدی ستیزنده و شکننده و با جسارتی تام از هر چیزی شعر می سازد و دنیای عین و ذهن را بهم می آشوبد ؛ و دیوار بلند بین واقعیت و تخیل را می شکند ازهر موجودی شخصیت می سازد و از هرلفظی استعاره و نماد و این چنین به اشباع شدگی وجه استعارگی واژگان می رسد.اجرای شعرهای او درعین اینکه گاهی دارای پرش و پریشانی است ، مدرن و نو است ، اما هم چنان مرکزیت در مضمون سازی حفظ ورعایت می شود.تعلیق ها متن چه حاصل از تخییل دائم پرّان او باشد ، چه برخاسته از وضعیت روحی لرزان و منعفش ، و چه  نتیجه ی فرایند برخورد و تعامل با رویدادها و هضم و بازآفرینی دوباره در ذهن ، به هر صورت به خواننده امکان  گردش آزادنه در متن از سر به ته و از ته به سر و توقف و حرکت دلبخواه درهر جهت را می دهد ؛ و می گذارد با سریان ها و جوشش ها ، و آمد وشدش ، بی قراری کند و در یک ناتمامی تمام نشدنی خود را در متن های او بجوید و بیابد.ذهنیت سورئال او در فوران دائم با جنبه های عینی زندگی در بده بستان است و به این صورت حرکت های اسکیزوفرنیک هنری مولد محتواهایی خاص در فرم های تازه می شود که همیشه وامدار صداقت و واقعیت و دور ماندن از تقلید و وانمود است با خاستگاهی که ضرورت های انسانی ایجاب می کند ؛ و از همین منظر، حضور گاه همزمان در سه حیطه ی روشفکری – فلسفی ، عامیانه و کوچه بازاری ، و اروتیک و عاشقانه توجیه پذیر می شود. ذهنیت معترض ، پرسشگر، و کاونده او مرزی نمی شناسد ، از هزار توهای وجودی عبور می کند و هر چیز که پیوندی با انسان داشته یا پیدا کند می تواند قابلیت شعر شدگی از منظری تازه بیابد. تصاویر شعرش گرچه حاصل هماغوشی رئال و سورئال هستند اما زنده و پر تحرک اند و نگاه خواننده را وادار به جست و خیز دائم و چالش و کلنجار با متن می کند و با این تمهید سهم مخاطب را افزون می کند و به ناتمامی خودش می افزاید.

اگرچه نمی توان گاه افراط در تغلیب یک نگاه و غلتیدن به یک سمت و سو را در جهت گیری های شعری- هنری وی نادید گرفت ، اما در مجموع در روزگاری که به کمتر شعری برمی خوریم که دارای امضاء شخصی و متمایز از مشابهات فراوان باشد ، آثار فتحی مقدم فروغی قابل قبول و چشمگیر در حرکت های نوین شعری است و بارقه ای از نوشوندگی.برای شاعر گرامی روزهای پربارتر با تجربه های موفق تر آرزومندم.








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات