اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 8 ارديبهشت ماه 1403
19 شوال 1445
2024-04-27
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 93
بازدید امروز: 4248
بازدید دیروز: 8986
بازدید این هفته: 4248
بازدید این ماه: 40555
بازدید کل: 14908646
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



شعر خشمي عليه ِ فساد تمدن ، به علت ِ وجود تعقل اس

                                                   

                                                    حمید امیدی

يادداشت حمید امیدی  بر مجموعه شعر : "فرم داخلي شنوايي" علي فتحي مقدم :

 

شعر خشمي عليه ِ فساد تمدن ، به علت ِ وجود تعقل است

( فاستر ديمن ) خواندن شعرهاي دو مجموعه ي اخير علي فتحي مقدم ، به ويژه " فرم داخلي شنوايي " ، ديدن نقاشي هاي پيكاسو و بيشتر ديدن ِ تابلوي معروف گرنيكا را به ياد مي آورد . در مورد هر دو ، سراغ گرفتنِ از ما به ازاي بيروني ، از تابلو / متن ، بي نتيجه است . آن جا براي ديدن ِ نقشبر تابلو ، بايد فرم داخلي ِ بينايي را مهياي ديدن كرد ، و اين جا ، براي شنيدن ِكلمه در/ از متن ، " فرم ِ داخلي شنوايي " را بايد رام ِ شنيدن . آنجا تلاش براي چينش ِ واقعي تصاوير ، كاري بي هوده به نظر مي آيد ، و اين جا تلاش براي چينش ِ معنايي ِ تعابير . به گمانم فتحي مقدم ، شايد همان پيكاسو ي نقاش است كه رو آورده به ديدن / شنيدن كلمه هايش ، تا قابليت شكل نگرفته ي تصوير را با كلمه اش بگسترد عنواني كه در پوست شما به اهتزاز درآورده ام / همان تنبلي چشم است / كه قرمز مايل به واسطه / گوشه اي از ( گو ) ش را/ ابتدا حين شنيدن جا به جا مي كند /وَ سپس عذرخواهي ، / كه اعتراف بر پوست تپانچه چيز ديگري ست!       ( فرم داخلي شنوايي . شعرِ : هبوط در سطلدم ِ در . ص 35 )

"فرم داخلي شنوايي" بازآفرينيِ صحنه ي رخ داده شده نيست ، رخ دادن ِ صحنه است ، رخ دادن ِ لذت ، وسوسه ، ميوه ، كلمه ، آگاهي ، شرم ، تنهايي ، اروتيسم ، گناه ، هبوط ، بريدن ، ريدن ، مستراح ، تهوع ، رنج ، خدا ، شيطان ، مرگ ، و ... و رخ دادن ِ وجود و اظطراب ِ وجود ... و :

پري ! / بلندي اين خواب شوخي نيست /بايد به بلنده ي پيش از بلنديِ اين خواب برگردي / كفش هاي سانتي مانتال / كه قرمزِ جيغ است / در خيابان شماره ي پنج گم كني / وَ براي اهميت موضوع / تظاهر به خودكشي كافي ست / تا به ريش مرگ / در حقيقت اين شعر بخندي ( شعر 2 . ص7 )  

•           در ادامه مي خواهم به دو يا چند موضوع بپردازم كه به گمانم در مجموعه ي فرم داخلي شنوايي به نوعي برجسته گي دارند :

1.         اروتيسم

2.         ژوييسانس : ماوراي اصل لذت 

3.         تن... تن ... تن ... بدن

4.         وَ...

1) اروتيسم : در ساحت ِ شعري فتحي مقدم

1-1 ) در حوزه ي ادبيات ، اعم از شعر و نثر ، امر اروتيك حضوري با پيشينه ئي دراز داشته ، با كاركردها و نقش آفريني ها ، و در بِسترها و بَسترهاي گونه گون ، و نيز تحليل ها و تاويل هائي كه بر آن مي رفته است . در عصر پيشامدرن ، امر اروتيك ، اگر چه در متنِ زندگي حضور فعال و معمول / غير معمولِ زمانه ي خود را داشته ( كما اين كه حالا هم حضور معمول / نامعمولِ زمانه ي خود را دارد . ) اما درمتنِ متن و نوشتار ، حضوري هميشه حاشيه ئي داشته است . با ورود به عصر مدرن است كه اروتيسم مشغله ئي ذهني شده و در انواع گفتمان هاي روان شناختي ، فلسفي ، ادبي و ... بدل به امر و موضوع ِ مورد ِ شناخت مي شود . كه پس از صورت بندي و خروج از سامانه ي جمعيِ گفتمان ها ، نگره ي پيشين جامعه تحت تاثير خروجي ها قرار مي گيرد .

در تحليل ميشل فوكو ، و در حالي كه منكر كنشِ جسمي / روانيِ آميزش جنسي نيست : « اما اين گفتمان ها "جنس"را چون چيزي مقدم بر خود ِ گفتمان ها عرضه مي دارند و درصدد مهار و سركوب ِ همانجنسي برآمده اند كه در واقع خود در حال ساختن و پرداختن آن هستند » به زعم فوكو :«اين فرايند وارونه مي شود و جنس نه به منزله ي علت ، كه چون معلول بررسي مي شود » و البته او "جنس" را هم صرفن آميزش جنسي نمي داند ، بلكه اعم از آن : «اعمالي خاص كه ما آن ها را جنسي مي ناميم ، تمايزات زيست شناختي ، اعضاي بدن ، واكنش هاي رواني و مهم تر از همه ، معاني اجتماعي » ( نظريه ي ادبي . ص 14 )

1-2 ) امر ِ اروتيك در "فرم داخلي شنوايي" حضوري پر رنگ ، متمايز و ويژه دارد . حضوري نه نمايشي و ابزاري كه بخواهد به كمك آن ، شاعر ، توجه ِ مخاطب را و حتا خود را متوجه به چيزي غير آن كند. اروتيك ِ شعر / متن هاي فتحي مقدم ( با توجه به تكه متن ها و مقدمه ئي كه در ابتداي مجموعه آمده ) تمايل ِ به تصوير سازي هاي سينمایي هم ندارد كه بر پرده ي ذهنِ شاعر / مخاطب نقش ببندد، صرف به چنگ آوردن "اصل ِ لذت ِ" پيشاتمدني اش. شاعر به زعم خود هنوز تن به تمدن دارد ، بي آن كه تنانگي اش به مثابه ي آميزش جنسي رو شود :

هرچند تمدن انتزاعي كلمه ها را / هنوز اجتماعي ترين رفتار حقوق بشري در متن مي دانم / اما در باغ ملك يا سوئد يا ... /به هر حال خرد انساني كلمه هاست / كه روي كتيبه هاي باستاني / بدون عينك ذره بيني هم قابليت ديداري دارد ( شعر 3 . ص 9 ) 

اشاره به "تمدن ِ انتزاعي كلمه ها" براي شاعر جنبه ي جانبداري ِ ارزشي ندارد . كه نه راه گريزي از تمدن دارد و نه توان ماندن در بي تمدن . هم تمدن برايش ايجاد اضطراب مي كند و هم بي تمدن. نوساني نفس گير دارد بين هر دو . به بياني هم حق به فرويد مي دهد كه : « اضطراب هائي ست كه بشر براي تمدن مي پردازد » و هم حق را به آدلر كه گفت : « اضطراب هائي ست كه بشر از بي تمدني مي پردازد » اين دو ، گزاره هائي منطقي و از نوع صوري اش نيستند كه رد يكي ، قبول آن ديگري را طلب كند . پارادوكسي در سناريوئي كه بشر برايش پيچيده اند . پي ِ اين دو گانه را در اسطوره هاي سامي هم مي توان گرفت :

 

 

اما تو پري ! / چاك پيراهن ات را ببند /با اين شكاف / اينجا ايران است / وَ گاهي كه فكر مي كنم به گم شدن اشيا - / در قاره ي سبز زني بريتانيايي / تجارت كاندوم را / تهديدي عليه فراموشي ملت ها مي دانم / كه در عين ِحال - / ببخشيد كه در عين ِ فشار ! / گاهي عواقب فرا منطقه اي/  علي الخصوص انسان ستيزي افراطي به همرا دارد  ( شعر 3 . ص  9 و 10 )

لحن ِ خطاب ِ به پري ظريفانه وشرمگينانه است ، از طرفي چاكِ پري اشاره به گرايش انسان به وضعيت ِ عريانگي ِ –به تعبير اريك فروم – پيشا انساني و پري بوده گي ِ او دارد ، و از طرفي او را به  نفله و از دست شدن هشدار  مي دهد . تعبير "شكاف" ، ارجاعي دو سو دارد ، يكي به شكاف ميان دو پستان و ميل ِ به حضور ِ در وضعيت ِ پيش آگاهي ِقبل از هبوط ، و ديگري تذكر به وجود شكاف ِ ايجاد شده مابين دو وضعيت ِ"فرهنگ" و "بي فرهنگ" . تعابير "وضعيت" و"فرهنگ" و "بي فرهنگ" را به عمد آورده ام كه در آن فرهنگ و بي فرهنگ دو اسم باشند براي نامگذاري دو وضعيت ، و بي هيچ اضافه بار ِ ارزشي ِ اخلاقي بر هيچ يك از آن دو . اينجا ايران است ، با لوازم و لواحق تمدن ايرانيت . و بايد به چارچوب هر تمدني موقرانه ، هم تن داد و زيركانه ، هم تن نداد . به اعتقاد فرويد بشر براي بقا و حفاظت در مقابل طبيعت ، محتاج تمدن مي شود و براي ايجاد تمدن ، محتاج فرهنگ ، و اين دو استوار بر مشي ِ مهار لذت اند - يعني تمدن و فرهنگ ، مهاري براي اصل لذت اند – و اين مهار لذت هم البته بايدكه عادلانه باشد . در دنياي كنوني كه بر مدار اصل لذت مي چرخد و مصرف بي رويه و بي مهار ، آيا آدمي در اين جهان لجام گسيخته ، عملن به مواجهه و عداوت با تمدن نخاسته است ؟ سويه ي تكنيكي تمدن و استفاده ي از ابزار براي جمعي زيستن اگر با سويه ي تاكتيكي ِ فرهنگ كه مقوم هايش اصل عدالت و حقوق بشر است ، همراه نشود ، ابناء بشر را به غرق آباد مي كشاند و به تعبير شاعر "عواقب فرا منطقه اي و علي الخصوص انسان ستيزي افراطي به همراه دارد" : 

پري ! / عرياني رخت ها / پوشش مناسبي براي زخم هاي خاورميانه نيست /  بايد دهان هاي روحي دمكراتي داشت / تا از مكيدن آلتي نفت خيز / در روسپي خانه ي اعراب دلخور نشد / بايد شكاف ميان ران ها را / با مزه ي باروت پر كني / تا وقتي كه پستان هاي ورزيده ات / جزاير سه گانه را شير مي دهند / به ظرافت ِ چادر ِ ملي / در نيروگاه هاي هسته اي پي ببريم /- وقتي كه پشت صحنه ي زني در تهران لخت مي شوم / شايد بگويي غيرتت كجاست مرد / اما براي من كه از اغتشاشات يك دهه ي اخير مي آيم / خودسوزي پيش از فمنيست ها / خودسازي پيش از فمنيست ها / زيادي شورش كردن نيست / وَ آن روز هم كه نوار بهداشتي ها وُ لوازم آرايش تو را / در ذهن خيابان آتش مي زديم / كانال هاي ماهواره اي مگر مي دانستند / اينجا ايران است / وَ ما از مذاكرات جنسي وسط ران هایمان رنج مي بريم ؟  ( شعر 3 . ص 11 )

شعر "پري خواني دو وَ رفتار حقوق بشري در متن" شايد تنها شعري از مجموعه باشد كه به شكلي ملموس به گرفتاري هاي سياسي / اجتماعي پرداخته و شاعر دغدغه اش را نسبت به آن انعكاس داده است . و اما در باقي ِ شعرها به گمانم چنين نباشد . در اغلب شعرها شاعر بيشتر به دنياي درون ِخود نقب مي زند و اگر سخني هم با ديگري دارد در فضاي مبهم ِدرون شكل مي بندد .

در اروتيسمي كه در شعر 8 و در صفحه ي 31رخ مي نماياند ، اشياء قابليت و فاعليت ويژه ئي مي يابند . به طوري كه : «اشياءصرفن اعياني خنثا نيستند كه براي تامل ما در مقابل مان قرار گرفته باشند.»  بلكه : «هر كدام از آن ها با بدن و سبك زندگي ما در سخن است .» ( جهان ادراك . ص 58 و 59 )

در اين شعر بساط عيش با ميوه ها و بساط ميوه ها با عيش گرم است ، فقط دلم براي خيارها مي سوزد كه تحقيرند.

معاشقه ( نخوانيد : كردن ِ عشق ) و مساكسه ( نخوانيد : سكس ورزي ) و مجانسه ( نخوانيد : جنس به جنس شدن ) چنان در رخدادن است كه :

"هيچ تابلويي رئاليستي / گلابي تازه به دنيا آمده ام را / به منظره ي خودش راه نمي دهد" ( شعر 8 . ص32 )

و باز چنان در رخ دادن است كه :

"تالاپ تلوپ هلوها بر نبض من / وَچيرگي رنگ ها بر نبض ميز است / كه اندوه پرواز – بر كشاله ي ران هاي موز را /تحقير مي كند / تكه تكه شدن بافت هاي منتزع پرتقال را / تحقير مي كند / وَ حس لامسه ي مرا / وَ حس بويايي         شنوايي          حتا ديداري مرا تحقير مي كند" ( شعر 8 . ص 32 ) 

همه چيز ِ عشق و جنس و سكس ،  بر نبض و در نبض مي گذرد و نه در فاهمه و لامسه و بويائي و شنوائي ، و حتا ديداري .

"فرم داخلي شنوائي" ، مقوله ي اروتيك را در خود استعاره مي كند و نه كنايه . از منظر ريچارد بوتبي : "آن چه در اين دو مَجاز متفاوت است ، تمهيداتي است كه به جا به جائي تحقق مي بخشند .قابليت استعاره به جابه جائي موضعي منوط است . بالعكس ، كنايه حاصل نوعي لغزش بر سطح ميدان وضعي است . پيوند كنايه نه به واسطه ي ورود محتوائي جديد به مكان موضعي ،بلكه به دليل حركتي جانبي پديد مي آيد " ( فرويد در مقام فيلسوف . ص 203 و204 ) از اين رو ، فرم داخلي شنوائي ، مجموعه ئي از استعاره ها را در قالب جفت هائي بيخ گوش ما مي نهد . جفت هائي چون :

( اروتيك – عصيان و تهوع )

( اروتيك – سياست و اجتماع )

( اروتيك – هرزه گي و دل زده گي )

( اروتيك – عشق و سكس )

( اروتيك – فلسفه )

( اروتيك – رنج و لذت )

و اين گونه ، شاعر ، اروتيسم را به ايوان مي كشد ، تا در امن ِ اندروني ِ شعر ، مخاطبش را به كنار كشد . شايد كه به همين سبب هم اشاره هاي اروتيك در شعر فتحي مقدم ، با اروتيسمي كه در شعرهاي ديگران رخ مي دهد ، متفاوت تر است .

2 ) ژويي سانس : ماوراي اصل لذت

2 - 1 ) همين ابتدا تكليف ِ خود ِمخاطبم را با سوژه ي پخش شده در "فرم داخلي شنوايي"  نا- مشخص كنم :

سوژه ئي كه در متن ، به جاي من دارد درد مي كشد ، يك روان نژند است ، "انسان نرمال" نيست ."خودگفتاري" مي كند كه به "خود رهائي" برسد ، اما هرچه بيشتر مي گويد باز هم "و َ " كم مي آورد . "و َ " براي او اميد است و ادامه ي گفتار ، و "و ُ " برايش بوئي از كم آوردن ِ گفتار دارد :

قطع اميد قطع جريان است ساكن مي كند تورا و َ هر چه قدر هم كه از "و َ " خوش ات بيايد باز هم اطراف "وُ" گير افتاده اي و َ بايد منتظر بماني تا كي و َ كجا دفن ات كنند مثل زباله هاي بيمارستاني   ( مقدمه . ص 1 )

و اساسن هر انسان ِ تنها ، روان نژنداست ، و هر كه نيم سركي در دنياي درون ببرد ، رنجوري ناگزير به روان اش مي چسبد .انسان نرمال مصداق همان ضرب المثل است كه : «خواهي نشوي رسوا ، هم رنگ جماعت شو» و اما انسان ِ تنها ، رسوائي را قبل از ضرب ِ اين ضرب المثل ، به جان باخته است ، به اميد اين ، كه فردانيت ِ خود را نباخته باشد . همه چيز ِ انسان ِ نرمال را"همه كس" به پيش مي راند ، ذائقه و فاهمه و ادا و اطوار و گفتار و همه چيزش را ، تا جائي كه چيزي از او باقي نماند . و اما انسان ِ تنها و نا- نرمال ، اسم ِ او "هيچ كس" است . همه سعي او اين است كه اگر چه نه به يكباره ،اما به تدريج ، و اگر چه نه به تمامي ، اما تا آن جا كه در توان دارد"كس"ها را و حتا "خود" را از خود به در كند . به زعم لاكان :«روان كاوي براي افرادي است كه دو خصيصه را دارا باشند : خواب آشفته و تصميم به فهميدن» ، و در تعريف او «افراد نرمال كساني هستند كه هيچ چيز در اين دنيا قادر نيست خواب شان را آشفته كند . نرمال بودن پارادايم آسيب شناسي رواني است زيرا به طور بنيادي ، غير قابل درمان است» ( مكتب لكان . ص 37 ) از اين رو به گمان من مقدمه ئي كه بر پيشخوان مجموعه آمده ، نثري ست كه شعريت در آن به زيبائي منتشر است. و هر چه موجز ، ماجراي وسيع ِ رفته بر انسان ِ تنها و آ- نرمال را برملا مي كند. و ماندن در دل ِ اين تنهائي هم ، دل شير مي خواهد . و به زعم خود ِ شاعر : «انگار  پا روي خرطوم شير گذاشتن است لعنتي! »

2 - 2 ) در بعضي از مباحث خود ، لاكان ،از دو مفهوم كليدي استفاده مي كند كه خانم ميترا كديور در كتاب خود ، "مكتب لكان" ، به دليل ترجمه ناپذيري اين دو مفهوم ، آن ها را با نام اصلي شان به كار مي برد و به شرح مبسوط آن ها در اين كتاب پرداخته است :

«يكي سِمپتوم ، رنجي كه فرد درخواست رها شدن از آن را دارد و به سه شكل مختلف ظاهر و ابراز مي شود :

-           به صورت چيزي كه درست كار نمي كند . يك جاي كار مي لنگد .

-           به صورت چيزي در وجود فرد كه از آن سر در نمي آورد . آن را نمي فهمد .

-           به صورت يك درد ، و رنج جسمي .

و ديگري ژوئي سانس ، به اين معني كه هر سمپتوم براي صاحبش نوعي ارضاء به همراه دارد . فرويد اين ارضاء را سود يا نفع ناميد و آن را به دو صورت نفع اوليه و نفع ثانويه از هم تفكيك كرد . لكان براي اين ارضاء ، كلمه ي بسيار شيوا و غير قابل ترجمه ي ژوئي سانس را به كار برد .» ( مكتب لكان . ص 10 11 )

در صفحه ي 13 و بر پيشاني شعر 4 از مجموعه ي فرم داخلي شنوايي آمده كه :

در من شاعري ست كه از يك جنون هرزه سود مي برد . جنوني كه قابليت همخوابگي با هر بستر مخيلي را دارد . و َ در چنين وضعيتي ست كه "نطفه" حيات انتزاعي خود را در هرزگي ديداري اين بستر آغاز مي كند وَ ارضاء پلك در لحظه ي شكل گيري گزاره ها ، گاهي كشف وُ شهود جنسی اين رابطه با متن ميشود .

اذعان ِ سوژه به وجود ِ شاعر / روان نژندي ناشناس در ناخودآگاه اش ، كه از يك جنون ِ (بخوانيم : درد ) هرزه ( بخوانيم: بي مهار ) ، سود ( بخوانيم : لذت – همان ژوئي سانس ) مي برد . جنوني كه قابليت همخوابگي با هر بستر مخيلي را دارد . و اين بستر مخيل ، آيا همان بستر كلمات نيست؟ و مگر نه اين كه به قول فرويد : "ناخودآگاه ساختاري زباني دارد . " پس هر بستري مي خواهد باشد ، كافي آن است كه سوژه را به تخيل وا دارد . اصلن براي او سكسيت ِ       ( بخوانيم : جنسيت ِ) بستر ،موضوعيت ندارد ، فقط كافي است طرفِ همخوابگي اش موصوف به صفت ِ فاعلي ِ"مخيل" باشد . و در چنين وضعيتي ست كه "نطفه" ( حاصل ِارتباط  ِ همخوابگي ) ، حيات انتزاعي خود را در هرزگي ديداري اين بستر آغاز مي كند . و تازه اين شروع كار است . سوژه نمي خواهد در بُعد تصويري و ديداري ِ عاطفه ي سكسي ( نخوانيم : آميزش جنسي ) بماند ،كه مي خواهد به بُعد نمادين و در ساحت واژه بلغزد . سوژه مگر كه نمي خواهد ناخودآگاه را به جولان بياورد و آشفته اش كند ، و اين گونه ، گاهي به ژوئي سانس دست يابد ؟ :

" ارضاء پلك در لحظه ي شكل گيري گزاره ها ، گاهي كشف وُ شهود جنسی اين رابطه با متن مي شود ."

و شاعر از اين مدخل وارد گفت و شنود در شعرش مي شود :

از پشت / هر دري دردي دارد / از  پشت / هر دردي يك تاريخ * غلظت خون گرفته ام لابد / لابد كه سطر به سطر از رَحِم مادر / توالت عجيبي در سر مي پرورانم / كه به اشتباه ، / از هر مسير ِ كهنه ِ غمي / دست از ارضاي پلك هايم برنمي دارند * فرنگي گريه دارم وُ / اينجايي ادرار مي كنم / فرنگي گريه دارم وُ / صابون نرم كننده روي پوست ام بخواب / -  مارك خرچنگ را بهتر مي پسندد زخم هاي من ! -  * بذار لاي پاهاي پدر هوايي تازه كند غربت / بذار سرپوش مناسبي براي دردهايت در مسير مثانه ام باشم/ تا ترس اينكه عناصر زنانه / وقتي كه لخت مي شوي / وقتي كه خجالت داري و ُ / لب مي جوي مثل ناخن هاي مرضيه / كروموزم هاي اجدادي ام را به فاك ندهم

اينجا هم ، دوگانه ي توامان ِ "درد/ ارضاء" كه در ژوئي سانس به آن اشاره شد ، به چشم مي آيد . و اگر چه طنزظريف در شعر ، چند پهلوئي را در زبان تقويت مي كند ، رد اروتيسم را در آن نمي توان ناديده گرفت : از پشت   ( نخوانيم :مقعد ) ، هر دري دردي دارد ، و هر درد البته تاريخي گنگ كه جغرافيا نمي شناسد :

فرنگي گريه دارم و ُ / اينجايي ادرار ميكنم ...و در ادامه هم اين تكرر دال هاست (نخوانيم : تكرر ادرار ها ) كه به چيزي شبيهِ گنگ ارجاع مي دهد و ژوئي سانس ( مفهومي كه دو مفهوم متضاد ِ درد و لذت را در خود مي پرورد ) باز هم سر مي رسد

بذار لاي پاهاي پدر هوايي تازه كند غربت/ بذار سرپوش مناسبي براي درد هايت در مسير مثانه ام باشم...

"غربت" ، لاي پاهاي پدر و هواي تازه ( لذت ) ، و درد هاي مسير مثانه ( درد ) ، غريبه گي مي كند. و عجيب اينكه كلمه ي "غربت" ، بار ِ عاطفي ِ هم "لذت" و هَم"درد" را با خود همزمان حمل مي كند . غربت ، هم درد دارد و هم لذت .سوژه كه از لذت ِ لاي پاهاي پدر و با هواي تازه ي غربت مي آيد ، مي خواهد سرپوش مناسبي باشد براي دردهايت (يم ) در مسير مثانه ام ( ات ) :

 تا ترس اينكه عناصر زنانه / وقتي كه لخت مي شوي/ وقتي كه خجالت داري وُ / لب مي جوي مثل ناخن هاي مرضيه / كروموزم هاي اجدادي ام را به فاك ندهم

3 ) تن ... تن ... تن ... بدن

ذهنيت ِ انسان ِ مدرن ، عينيت ِ انسان ِمدرن را هم به جد گرفته است ، و آدمي ديگر آن مرغ باغ ملكوتي نيست كه دو سه روزي قفسي ساخته اند از بدنش . انسان امروز آموخته كه با تنانگي هم مي شود روحانگي كرد و به عكس . از اين منظر بدن و تن را كه نمي شود در شعر فتحي مقدم نديد. همان اندازه كه فرم داخلي شنوايي ، شنيدني ست ، همان اندازه هم، فرم خارجي بينايي، ديدني ست

اوضاع تخمي تر از اين حرف ها بود / كه بتوانم تحريك شدن تجربه هايم را كنترل كنم / كه بتوانم دور از چشم هايش / فاصله ي ميان لامپ ها را خاموش / وَ تاريكي مطلق را / وقتي كه دارد به لب هايم مي چسبد /بهانه قرار دهم * به سرم زده از موهايش چيزهايي كم كنم / كه فاصله ي ميان دندانهايم را / وقتي كه در حال شمارش عصب ها و َ كشيدن آن هايم پر كند * بارها به سرم زده از رختخواب ها / وَ ملحفه هايي كه سزاي فاسد شدن جسم اند / رابطه اي بسازم كه سوراخ ها / وقتي كه در من شروع به راه رفتن مي كنند / كش و قوس صداي گربه اي به گوش برسد / كه از كنجكاوي غريزي ِ در بسترم بر مي گردد - / تا از ناخن هاي ريخته بر فرش / تراژدي مضحكي با خود بلعيده باشد * چقدر گفتم به تركيب موهايت دست نبر !/ چقدر گفتم : بلندي مناسبي كه بتوانم رنگ ها را با تو قسمت كنم دست نمي دهد / امابا اين وجود تو دست بردي / چيزي را كم كردي كه پيش از اين / مخفيگاه انگشتان كشيده ي مردي بود / كه در تاريكي معطر ناخن هايش / زن ، / خلوت حفره ها را پُر كردن است وُ / پاشيدن ِ نامفهوم صدا / در آستانه ي دايره گي * جرمي كه غضروف ها با خارج شدن از شعاع / وَ نرم شدن ميان حفره ها مرتكب مي شوند / درگيري جنسي ِ آينه اي ست كه در ناخن هايم خواب رفته است / و البته ! / سرپوش ، / بر عملكرد حلزوني كه در خود راه مي رود وُ / تحولات غريزي خود را / زيست مي كند * همين كه خنديدن زردرنگ لامپ هاي پرمصرف را از صداي نامفهوم كليدها دور مي كنم / همين كه روشنايي سفيد دندان ها را/ لاي رخت ها در آب مي پاشم / انگشتانم ماهي خوار كوچكي مي شوند / كه منقار / به هواي سينه هاي تو كوبيدن داشت ! * اغلب كه باد مي آيد و ُ / برسطح انگشتانم به خواب مي زني / سوزش انتزاعي چشم ها / قسمت هايي از شقيقه ي مرا مي جود / وَ يا به قول آن زن – وقتي در من سرود مي خواند / اشتهاي براي لوليدن در ملحفه ها / براي لوليدن در سوراخ هاي رانده شده / وَ دايره هاي عقيم ( كه فاجعه را بيشتر مي كنند ) بيشترمي شود . * من حدس مي زنم اوضاع تخمي تر از اين حرف ها بود / كه بتوانم تحريك شدن تجربه ها را / وقتي كه باد در دايره ها مي پيچد / وَ سايه اي در شكمم درد مي گيرد كنترل كنم * من حدس مي زنم قرار ملاقات با موهايت / وَ چيزهاي بيشتري كه براي پنهان كاري / فاصله ي ميان دندان هايم را / به طرز عجيبي پر كرده بود .(شعر: كنجكاوي غريزي ص17) 

4 ) و َ ...

4 – 1 ) در ايماژهائي كه در فرم داخلي شنوايي رخ مي دهد ، مساله ، ادراك ِ همزمان دو شئ نيست ( كه رويكرد گشتالتي به ادراك هم اين را نمي پذيرد ) ، آن چه رخ مي دهد در هم تنيده گي اجسام است ، كه گوئي دو جسم در داغي هم شناورند ، و َ هَم آميزي صور است چنان كه روياي همديگرند .سيلان هاي تند ذهني / رواني ، پرش هاي كلامي / معنائي ، برش هاي تصويري / معنائي/ واژه گاني در بندها و حتا سطرها ، غريب گرداني و گروتسك پررنگ در تصوير و معنا وكلمه ، همه و همه تمهيداتي اند كه فرم داخلي شنوائي ، هم بر آن ها مي گسترد ، و همآن ها را مي گستراند . جاهائي يك جمله ي بلند ِ پدر دار ، به جاي يك اسم ِ بي پدر مي نشيند :

هر مي تواند باشدي كه تو فرض كني هست (ص 26 )

و بسيار جاها ديده مي شود شبكه هاي معنائي / تصويري ، با پخش ِ هارمونيك و اما ناآشناي واژه ها ، به زيبائي در هم مي تنند و گستره ئي از معنا / تصويرها ساخته مي شود . در شعر 1 ، صفحه ي 4 و بند آخر مي خوانيم :

به هر جهت ترسيم كابل ها / در اين شب ِروسپي / بخشي از اعتصاب ِ به اعصاب است / لخت مي شود ديگر ! / وَ كلمه ها / كه از برق گرفتگي من ارگاسم مي شوند /  ناباورانه در سكوت ِ شعر / فوت مي كنند

شبكهء آ ) لخت ، ترسيم كابل ، اعصاب ،برق گرفتگي ، شب ، و ...

شبكهء ب ) لخت ، روسپي ، شب ِ روسپي ،ارگاسم ، شب ، ...

با حضور واژه ها و تركيب هاي منفرد در دل سطرها و بندها ، شبكه هاي تصوير / معنا در هم تكثير مي شوند . و گاهي به نظر مي رسد يافتن ارتباط بين آن ها ممكن نيست و همان طور كه ماركس ارنست مي گويد : «همه چيز منوط است به بهره گيري از رويارويي اتفاقي دو ( يا چند ) واقعيت بي ربط در بستري كه براي آن ها مناسب نيست » ( فرويد در مقام فيلسوف . ص 200 ) اما فضاي چينش اجزاي به ظاهر بي ربط چنان است كه آن بهره گيري كه ماركس ارنست گفته ، دست مي دهد، و شعر در القاي شعريت خود به زيبائي مي شعرد .

4 – 2 ) زبان در "فرم داخلي شنوايي" در اوج اجراي خود است و به زيبائي در خودش اتفاق مي افتد . فرديت ِپررنگ ِ پاشيده در متن ِ زبان و زبان ِ متن ِ فتحي مقدم ، راه نفوذ ِ آسان را در نگاه هاي اول ، بر مهمان / مخاطب ِ خود مي بندد . مشعلي از تاريكي مي خواهد و فرمِ داخلي ِ شنوائي هم . گوئي عدم قطعيت هاي زنبرگ اين جا هم نمود دارد ، و هر چه بر تاريكي و سكوت ِ بصري بيفزائيم به همان اندازه ، فرم داخلي اما ، جان مي گيرد و به كار مي افتد . خلاصه كنم كه هر وقت شعر فتحي مقدم را ، بي حمل ِ اين شرحه شرحه ها، مي خوانم ، مرا به درونم پرتاب مي كند ، تا پيرامونم . مي كشاندم به تاريكا و به نوعي برايم بيشتر بهره ي ( و نه از نوع ِ بانكي اش ) روان شناختي دارد تا ديگر  بهره / بهره كشي ها .

4 – 3 ) و َ... به پاس حرمت ِ شاعر براي"كلمه"، حرفم را با لاكان به آخر مي برم :

« رابطه ء سوژه با خود ِ آرماني اش ، كه سوژه از طريق آن به دل كاركرد تخيلي راه مي يابد و مي آموزد كه خود را به عنوان شكل يا فرمي بازشناسد ، ممكن است مدام در نوسان و تغيير باشد . هر بار كه سوژه خودش را به مثابه ي يك شكل يا يك خود ( اگو ) درك مي كند ، هر بار كه خودش را در جايگاه خويش بر مي گمارد ، قامتش ، ايستايي اش و ميلش به خارج فرا فكنده مي شود و از همين بخش خارجي است كه ناممكن بودن همزيستي بشري تبلور مي يابد . اما به لطف خداوند ، سوژه در جهان نماد سكني مي كند ، يعني جهان ديگراني كه سخن مي گويند .و... گفتار همان بُعدي است كه سوژه از طريق آن به شكلي معتبر خودش را در دل سطحي نمادين يكي و يكپارچه مي سازد . » 

ارجاعات :

1 ) نظريه ي ادبي . جاناتان كالر . نشرمركز 1382

2 ) جهان ادراك . موريس مرلو – پونتي .نشر ققنوس 1391

3 ) فرويد در مقام يك فيلسوف . ريچارد بوتبي . نشر ققنوس 1384

4 ) مكتب لاكان . ميترا كديور . نشراطلاعات 1381 

-----------------------------------------

 1) همه ي شعرها از مجموعه ي " فرم داخلي شنوايي " انتخاب شده اند .

 2)عنوان يكي از فصل هاي كتاب " مكتب لكان "



حمید امیدی








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات