يادداشت حمید امیدی بر مجموعه شعر : "فرم داخلي شنوايي"
علي فتحي مقدم
:
شعر خشمي عليه ِ فساد تمدن ، به علت ِ وجود
تعقل است
( فاستر ديمن ) خواندن شعرهاي دو مجموعه ي اخير علي
فتحي مقدم ، به ويژه " فرم داخلي شنوايي " ، ديدن نقاشي هاي پيكاسو و
بيشتر ديدن ِ تابلوي معروف گرنيكا را به ياد مي آورد . در مورد هر دو ، سراغ
گرفتنِ از ما به ازاي بيروني ، از تابلو / متن ، بي نتيجه است . آن جا براي ديدن ِ
نقشبر تابلو ، بايد فرم داخلي ِ بينايي را مهياي ديدن كرد ، و اين جا ، براي شنيدن
ِكلمه در/ از متن ، " فرم ِ داخلي شنوايي " را بايد رام ِ شنيدن . آنجا
تلاش براي چينش ِ واقعي تصاوير ، كاري بي هوده به نظر مي آيد ، و اين جا تلاش براي
چينش ِ معنايي ِ تعابير . به گمانم فتحي مقدم ، شايد همان پيكاسو ي نقاش است كه رو
آورده به ديدن / شنيدن كلمه هايش ، تا قابليت شكل نگرفته ي تصوير را با كلمه اش
بگسترد عنواني كه در پوست شما به اهتزاز درآورده
ام / همان تنبلي چشم است / كه قرمز مايل به واسطه / گوشه اي از ( گو ) ش را/ ابتدا
حين شنيدن جا به جا مي كند /وَ سپس عذرخواهي ، / كه اعتراف بر پوست تپانچه چيز
ديگري ست! ( فرم داخلي شنوايي . شعرِ : هبوط
در سطلدم ِ در . ص 35 )
"فرم داخلي
شنوايي" بازآفرينيِ صحنه ي رخ داده شده نيست ، رخ دادن ِ صحنه است ، رخ دادن
ِ لذت ، وسوسه ، ميوه ، كلمه ، آگاهي ، شرم ، تنهايي ، اروتيسم ، گناه ، هبوط ،
بريدن ، ريدن ، مستراح ، تهوع ، رنج ، خدا ، شيطان ، مرگ ، و ... و رخ دادن ِ وجود
و اظطراب ِ وجود ... و :
پري ! / بلندي اين خواب شوخي نيست /بايد به
بلنده ي پيش از بلنديِ اين خواب برگردي / كفش هاي سانتي مانتال / كه قرمزِ جيغ است
/ در خيابان شماره ي پنج گم كني / وَ براي اهميت موضوع / تظاهر به خودكشي كافي ست
/ تا به ريش مرگ / در حقيقت اين شعر بخندي ( شعر 2 . ص7 )
•
در ادامه مي خواهم به دو يا چند موضوع بپردازم كه به
گمانم در مجموعه ي فرم داخلي شنوايي به نوعي برجسته گي دارند :
1.
اروتيسم
2.
ژوييسانس : ماوراي اصل لذت
3.
تن... تن ... تن ... بدن
4.
وَ...
1) اروتيسم : در ساحت ِ
شعري فتحي مقدم
1-1 ) در حوزه ي
ادبيات ، اعم از شعر و نثر ، امر اروتيك حضوري با پيشينه ئي دراز داشته ، با
كاركردها و نقش آفريني ها ، و در بِسترها و بَسترهاي گونه گون ، و نيز تحليل
ها و تاويل هائي كه بر آن مي رفته است . در عصر پيشامدرن ، امر اروتيك ، اگر
چه در متنِ زندگي حضور فعال و معمول / غير معمولِ زمانه ي خود را داشته ( كما اين
كه حالا هم حضور معمول / نامعمولِ زمانه ي خود را دارد . ) اما درمتنِ متن و
نوشتار ، حضوري هميشه حاشيه ئي داشته است . با ورود به عصر مدرن است كه اروتيسم
مشغله ئي ذهني شده و در انواع گفتمان هاي روان شناختي ، فلسفي ، ادبي و ... بدل به
امر و موضوع ِ مورد ِ شناخت مي شود . كه پس از صورت بندي و خروج از سامانه ي جمعيِ
گفتمان ها ، نگره ي پيشين جامعه تحت تاثير خروجي ها قرار مي گيرد
.
در تحليل ميشل فوكو ، و در حالي كه منكر
كنشِ جسمي / روانيِ آميزش جنسي نيست : « اما اين گفتمان ها "جنس"را چون
چيزي مقدم بر خود ِ گفتمان ها عرضه مي دارند و درصدد مهار و سركوب ِ همانجنسي
برآمده اند كه در واقع خود در حال ساختن و پرداختن آن هستند » به زعم فوكو :«اين
فرايند وارونه مي شود و جنس نه به منزله ي علت ، كه چون معلول بررسي مي شود » و
البته او "جنس" را هم صرفن آميزش جنسي نمي داند ، بلكه اعم از آن :
«اعمالي خاص كه ما آن ها را جنسي مي ناميم ، تمايزات زيست شناختي ، اعضاي بدن ،
واكنش هاي رواني و مهم تر از همه ، معاني اجتماعي » ( نظريه ي ادبي . ص 14 )
1-2 ) امر ِ اروتيك در
"فرم داخلي شنوايي" حضوري پر رنگ ، متمايز و ويژه دارد . حضوري نه
نمايشي و ابزاري كه بخواهد به كمك آن ، شاعر ، توجه ِ مخاطب را و حتا خود را متوجه
به چيزي غير آن كند. اروتيك ِ شعر / متن هاي فتحي مقدم ( با توجه به تكه متن ها و
مقدمه ئي كه در ابتداي مجموعه آمده ) تمايل ِ به تصوير سازي هاي سينمایي هم ندارد
كه بر پرده ي ذهنِ شاعر / مخاطب نقش ببندد، صرف به چنگ آوردن "اصل ِ لذت
ِ" پيشاتمدني اش. شاعر به زعم خود هنوز تن به تمدن دارد ، بي آن كه تنانگي اش
به مثابه ي آميزش جنسي رو شود :
هرچند تمدن انتزاعي كلمه ها را / هنوز
اجتماعي ترين رفتار حقوق بشري در متن مي دانم / اما در باغ ملك يا سوئد يا ... /به
هر حال خرد انساني كلمه هاست / كه روي كتيبه هاي باستاني / بدون عينك ذره بيني هم
قابليت ديداري دارد ( شعر 3 . ص 9 )
اشاره به "تمدن ِ انتزاعي كلمه
ها" براي شاعر جنبه ي جانبداري ِ ارزشي ندارد . كه نه راه گريزي از تمدن دارد
و نه توان ماندن در بي تمدن . هم تمدن برايش ايجاد اضطراب مي كند و هم بي تمدن.
نوساني نفس گير دارد بين هر دو . به بياني هم حق به فرويد مي دهد كه : « اضطراب
هائي ست كه بشر براي تمدن مي پردازد » و هم حق را به آدلر كه گفت : « اضطراب هائي
ست كه بشر از بي تمدني مي پردازد » اين دو ، گزاره هائي منطقي و از نوع صوري اش
نيستند كه رد يكي ، قبول آن ديگري را طلب كند . پارادوكسي در سناريوئي كه بشر
برايش پيچيده اند . پي ِ اين دو گانه را در اسطوره هاي سامي هم مي توان گرفت :
اما تو پري ! / چاك پيراهن ات را ببند /با
اين شكاف / اينجا ايران است / وَ گاهي كه فكر مي كنم به گم شدن اشيا - / در قاره ي
سبز زني بريتانيايي / تجارت كاندوم را / تهديدي عليه فراموشي ملت ها مي دانم / كه
در عين ِحال - / ببخشيد كه در عين ِ فشار ! / گاهي عواقب فرا منطقه اي/ علي
الخصوص انسان ستيزي افراطي به همرا دارد ( شعر 3 . ص 9 و 10 )
لحن ِ خطاب ِ به پري ظريفانه وشرمگينانه
است ، از طرفي چاكِ پري اشاره به گرايش انسان به وضعيت ِ عريانگي ِ –به تعبير اريك
فروم – پيشا انساني و پري بوده گي ِ او دارد ، و از طرفي او را به نفله و از
دست شدن هشدار مي دهد . تعبير "شكاف" ، ارجاعي دو سو دارد ، يكي
به شكاف ميان دو پستان و ميل ِ به حضور ِ در وضعيت ِ پيش آگاهي ِقبل از هبوط ، و
ديگري تذكر به وجود شكاف ِ ايجاد شده مابين دو وضعيت ِ"فرهنگ" و
"بي فرهنگ" . تعابير "وضعيت" و"فرهنگ" و "بي
فرهنگ" را به عمد آورده ام كه در آن فرهنگ و بي فرهنگ دو اسم باشند براي نامگذاري
دو وضعيت ، و بي هيچ اضافه بار ِ ارزشي ِ اخلاقي بر هيچ يك از آن دو . اينجا ايران
است ، با لوازم و لواحق تمدن ايرانيت . و بايد به چارچوب هر تمدني موقرانه ، هم تن
داد و زيركانه ، هم تن نداد . به اعتقاد فرويد بشر براي بقا و حفاظت در مقابل
طبيعت ، محتاج تمدن مي شود و براي ايجاد تمدن ، محتاج فرهنگ ، و اين دو استوار بر
مشي ِ مهار لذت اند - يعني تمدن و فرهنگ ، مهاري براي اصل لذت اند – و اين
مهار لذت هم البته بايدكه عادلانه باشد . در دنياي كنوني كه بر مدار اصل لذت مي
چرخد و مصرف بي رويه و بي مهار ، آيا آدمي در اين جهان لجام گسيخته ، عملن به
مواجهه و عداوت با تمدن نخاسته است ؟ سويه ي تكنيكي تمدن و استفاده ي از ابزار
براي جمعي زيستن اگر با سويه ي تاكتيكي ِ فرهنگ كه مقوم هايش اصل عدالت و حقوق بشر
است ، همراه نشود ، ابناء بشر را به غرق آباد مي كشاند و به تعبير شاعر
"عواقب فرا منطقه اي و علي الخصوص انسان ستيزي افراطي به همراه دارد" :
پري ! / عرياني رخت ها / پوشش مناسبي براي
زخم هاي خاورميانه نيست / بايد دهان هاي روحي دمكراتي داشت / تا از مكيدن
آلتي نفت خيز / در روسپي خانه ي اعراب دلخور نشد / بايد شكاف ميان ران ها را / با
مزه ي باروت پر كني / تا وقتي كه پستان هاي ورزيده ات / جزاير سه گانه را شير مي
دهند / به ظرافت ِ چادر ِ ملي / در نيروگاه هاي هسته اي پي ببريم /- وقتي كه پشت
صحنه ي زني در تهران لخت مي شوم / شايد بگويي غيرتت كجاست مرد / اما براي من كه از
اغتشاشات يك دهه ي اخير مي آيم / خودسوزي پيش از فمنيست ها / خودسازي پيش از
فمنيست ها / زيادي شورش كردن نيست / وَ آن روز هم كه نوار بهداشتي ها وُ لوازم
آرايش تو را / در ذهن خيابان آتش مي زديم / كانال هاي ماهواره اي مگر مي دانستند /
اينجا ايران است / وَ ما از مذاكرات جنسي وسط ران هایمان رنج مي بريم ؟ (
شعر 3 . ص 11 )
شعر "پري خواني دو وَ رفتار حقوق بشري
در متن" شايد تنها شعري از مجموعه باشد كه به شكلي ملموس به گرفتاري هاي
سياسي / اجتماعي پرداخته و شاعر دغدغه اش را نسبت به آن انعكاس داده است . و اما
در باقي ِ شعرها به گمانم چنين نباشد . در اغلب شعرها شاعر بيشتر به دنياي درون
ِخود نقب مي زند و اگر سخني هم با ديگري دارد در فضاي مبهم ِدرون شكل مي بندد .
در اروتيسمي كه در شعر 8 و در صفحه ي 31رخ
مي نماياند ، اشياء قابليت و فاعليت ويژه ئي مي يابند . به طوري كه : «اشياءصرفن
اعياني خنثا نيستند كه براي تامل ما در مقابل مان قرار گرفته باشند.» بلكه :
«هر كدام از آن ها با بدن و سبك زندگي ما در سخن است .» ( جهان ادراك . ص 58 و 59
)
در اين شعر بساط عيش با ميوه ها و بساط
ميوه ها با عيش گرم است ، فقط دلم براي خيارها مي سوزد كه تحقيرند.
معاشقه ( نخوانيد : كردن ِ عشق ) و مساكسه
( نخوانيد : سكس ورزي ) و مجانسه ( نخوانيد : جنس به جنس شدن ) چنان در رخدادن است
كه :
"هيچ تابلويي
رئاليستي / گلابي تازه به دنيا آمده ام را / به منظره ي خودش راه نمي دهد" (
شعر 8 . ص32 )
و باز چنان در رخ دادن است كه :
"تالاپ تلوپ هلوها
بر نبض من / وَچيرگي رنگ ها بر نبض ميز است / كه اندوه پرواز – بر كشاله ي ران هاي
موز را /تحقير مي كند / تكه تكه شدن بافت هاي منتزع پرتقال را / تحقير مي كند / وَ
حس لامسه ي مرا / وَ حس
بويايي شنوايي
حتا ديداري مرا تحقير مي كند" ( شعر 8 . ص 32 )
همه چيز ِ عشق و جنس و سكس ، بر نبض
و در نبض مي گذرد و نه در فاهمه و لامسه و بويائي و شنوائي ، و حتا ديداري .
"فرم داخلي
شنوائي" ، مقوله ي اروتيك را در خود استعاره مي كند و نه كنايه . از منظر
ريچارد بوتبي : "آن چه در اين دو مَجاز متفاوت است ، تمهيداتي است كه به جا
به جائي تحقق مي بخشند .قابليت استعاره به جابه جائي موضعي منوط است . بالعكس ،
كنايه حاصل نوعي لغزش بر سطح ميدان وضعي است . پيوند كنايه نه به واسطه ي ورود
محتوائي جديد به مكان موضعي ،بلكه به دليل حركتي جانبي پديد مي آيد " ( فرويد
در مقام فيلسوف . ص 203 و204 ) از اين رو ، فرم داخلي شنوائي ، مجموعه ئي از
استعاره ها را در قالب جفت هائي بيخ گوش ما مي نهد . جفت هائي چون
:
( اروتيك – عصيان و
تهوع )
( اروتيك – سياست و
اجتماع )
( اروتيك – هرزه گي و
دل زده گي )
( اروتيك – عشق و سكس
)
( اروتيك – فلسفه
)
( اروتيك – رنج و لذت
)
و اين گونه ، شاعر ، اروتيسم را به ايوان
مي كشد ، تا در امن ِ اندروني ِ شعر ، مخاطبش را به كنار كشد . شايد كه به همين
سبب هم اشاره هاي اروتيك در شعر فتحي مقدم ، با اروتيسمي كه در شعرهاي ديگران رخ
مي دهد ، متفاوت تر است
.
2 ) ژويي سانس : ماوراي
اصل لذت
2 - 1 ) همين ابتدا
تكليف ِ خود ِمخاطبم را با سوژه ي پخش شده در "فرم داخلي شنوايي"
نا- مشخص كنم :
سوژه ئي كه در متن ، به جاي من دارد درد مي
كشد ، يك روان نژند است ، "انسان نرمال" نيست ."خودگفتاري" مي
كند كه به "خود رهائي" برسد ، اما هرچه بيشتر مي گويد باز هم "و َ
" كم مي آورد . "و َ " براي او اميد است و ادامه ي گفتار ، و
"و ُ " برايش بوئي از كم آوردن ِ گفتار دارد
:
قطع اميد قطع جريان است ساكن مي كند تورا و
َ هر چه قدر هم كه از "و َ " خوش ات بيايد باز هم اطراف "وُ"
گير افتاده اي و َ بايد منتظر بماني تا كي و َ كجا دفن ات كنند مثل زباله هاي
بيمارستاني ( مقدمه . ص 1 )
و اساسن هر انسان ِ تنها ، روان نژنداست ،
و هر كه نيم سركي در دنياي درون ببرد ، رنجوري ناگزير به روان اش مي چسبد .انسان
نرمال مصداق همان ضرب المثل است كه : «خواهي نشوي رسوا ، هم رنگ جماعت شو» و اما
انسان ِ تنها ، رسوائي را قبل از ضرب ِ اين ضرب المثل ، به جان باخته است ، به
اميد اين ، كه فردانيت ِ خود را نباخته باشد . همه چيز ِ انسان ِ نرمال
را"همه كس" به پيش مي راند ، ذائقه و فاهمه و ادا و اطوار و گفتار و همه
چيزش را ، تا جائي كه چيزي از او باقي نماند . و اما انسان ِ تنها و نا- نرمال ،
اسم ِ او "هيچ كس" است . همه سعي او اين است كه اگر چه نه به يكباره
،اما به تدريج ، و اگر چه نه به تمامي ، اما تا آن جا كه در توان
دارد"كس"ها را و حتا "خود" را از خود به در كند . به زعم
لاكان :«روان كاوي براي افرادي است كه دو خصيصه را دارا باشند : خواب آشفته و
تصميم به فهميدن» ، و در تعريف او «افراد نرمال كساني هستند كه هيچ چيز در اين
دنيا قادر نيست خواب شان را آشفته كند . نرمال بودن پارادايم آسيب شناسي رواني است
زيرا به طور بنيادي ، غير قابل درمان است» ( مكتب لكان . ص 37 ) از اين رو به گمان
من مقدمه ئي كه بر پيشخوان مجموعه آمده ، نثري ست كه شعريت در آن به زيبائي منتشر
است. و هر چه موجز ، ماجراي وسيع ِ رفته بر انسان ِ تنها و آ- نرمال را برملا مي
كند. و ماندن در دل ِ اين تنهائي هم ، دل شير مي خواهد . و به زعم خود ِ شاعر :
«انگار پا روي خرطوم شير گذاشتن است لعنتي!
»
2 - 2 ) در بعضي از
مباحث خود ، لاكان ،از دو مفهوم كليدي استفاده مي كند كه خانم ميترا كديور در كتاب
خود ، "مكتب لكان" ، به دليل ترجمه ناپذيري اين دو مفهوم ، آن ها را با
نام اصلي شان به كار مي برد و به شرح مبسوط آن ها در اين كتاب پرداخته است
:
«يكي سِمپتوم ، رنجي كه
فرد درخواست رها شدن از آن را دارد و به سه شكل مختلف ظاهر و ابراز مي شود
:
-
به صورت چيزي كه درست كار نمي كند . يك جاي كار مي لنگد
.
-
به صورت چيزي در وجود فرد كه از آن سر در نمي آورد . آن
را نمي فهمد .
-
به صورت يك درد ، و رنج جسمي .
و ديگري ژوئي سانس ، به اين معني كه هر
سمپتوم براي صاحبش نوعي ارضاء به همراه دارد . فرويد اين ارضاء را سود يا نفع
ناميد و آن را به دو صورت نفع اوليه و نفع ثانويه از هم تفكيك كرد . لكان براي اين
ارضاء ، كلمه ي بسيار شيوا و غير قابل ترجمه ي ژوئي سانس را به كار برد .» ( مكتب
لكان . ص 10 11 )
در صفحه ي 13 و بر پيشاني شعر 4 از مجموعه
ي فرم داخلي شنوايي آمده كه
:
در من شاعري ست كه از يك جنون هرزه سود مي
برد . جنوني كه قابليت همخوابگي با هر بستر مخيلي را دارد . و َ در چنين وضعيتي ست
كه "نطفه" حيات انتزاعي خود را در هرزگي ديداري اين بستر آغاز مي كند وَ
ارضاء پلك در لحظه ي شكل گيري گزاره ها ، گاهي كشف وُ شهود جنسی اين رابطه با متن
ميشود .
اذعان ِ سوژه به وجود ِ شاعر / روان نژندي
ناشناس در ناخودآگاه اش ، كه از يك جنون ِ (بخوانيم : درد ) هرزه ( بخوانيم: بي
مهار ) ، سود ( بخوانيم : لذت – همان ژوئي سانس ) مي برد . جنوني كه قابليت
همخوابگي با هر بستر مخيلي را دارد . و اين بستر مخيل ، آيا همان بستر كلمات نيست؟
و مگر نه اين كه به قول فرويد : "ناخودآگاه ساختاري زباني دارد . " پس
هر بستري مي خواهد باشد ، كافي آن است كه سوژه را به تخيل وا دارد . اصلن براي او
سكسيت ِ ( بخوانيم : جنسيت ِ) بستر ،موضوعيت
ندارد ، فقط كافي است طرفِ همخوابگي اش موصوف به صفت ِ فاعلي ِ"مخيل"
باشد . و در چنين وضعيتي ست كه "نطفه" ( حاصل ِارتباط ِ همخوابگي
) ، حيات انتزاعي خود را در هرزگي ديداري اين بستر آغاز مي كند . و تازه اين شروع
كار است . سوژه نمي خواهد در بُعد تصويري و ديداري ِ عاطفه ي سكسي ( نخوانيم :
آميزش جنسي ) بماند ،كه مي خواهد به بُعد نمادين و در ساحت واژه بلغزد . سوژه مگر
كه نمي خواهد ناخودآگاه را به جولان بياورد و آشفته اش كند ، و اين گونه ، گاهي به
ژوئي سانس دست يابد ؟
:
" ارضاء پلك در
لحظه ي شكل گيري گزاره ها ، گاهي كشف وُ شهود جنسی اين رابطه با متن مي شود
."
و شاعر از اين مدخل وارد گفت و شنود در
شعرش مي شود
:
از پشت / هر دري دردي دارد / از پشت
/ هر دردي يك تاريخ * غلظت خون گرفته ام لابد / لابد كه سطر به سطر از رَحِم مادر
/ توالت عجيبي در سر مي پرورانم / كه به اشتباه ، / از هر مسير ِ كهنه ِ غمي / دست
از ارضاي پلك هايم برنمي دارند * فرنگي گريه دارم وُ / اينجايي ادرار مي كنم /
فرنگي گريه دارم وُ / صابون نرم كننده روي پوست ام بخواب / - مارك خرچنگ را
بهتر مي پسندد زخم هاي من ! - * بذار لاي پاهاي پدر هوايي تازه كند غربت /
بذار سرپوش مناسبي براي دردهايت در مسير مثانه ام باشم/ تا ترس اينكه عناصر زنانه
/ وقتي كه لخت مي شوي / وقتي كه خجالت داري و ُ / لب مي جوي مثل ناخن هاي مرضيه /
كروموزم هاي اجدادي ام را به فاك ندهم
اينجا هم ، دوگانه ي توامان ِ "درد/
ارضاء" كه در ژوئي سانس به آن اشاره شد ، به چشم مي آيد . و اگر چه طنزظريف
در شعر ، چند پهلوئي را در زبان تقويت مي كند ، رد اروتيسم را در آن نمي توان
ناديده گرفت : از پشت ( نخوانيم :مقعد ) ، هر دري دردي دارد ، و هر
درد البته تاريخي گنگ كه جغرافيا نمي شناسد
:
فرنگي گريه دارم و ُ / اينجايي ادرار ميكنم
...و در ادامه هم اين تكرر دال هاست (نخوانيم : تكرر ادرار ها ) كه به چيزي شبيهِ
گنگ ارجاع مي دهد و ژوئي سانس ( مفهومي كه دو مفهوم متضاد ِ درد و لذت را در خود
مي پرورد ) باز هم سر مي رسد
:
بذار لاي پاهاي پدر هوايي تازه كند غربت/
بذار سرپوش مناسبي براي درد هايت در مسير مثانه ام باشم...
"غربت" ، لاي
پاهاي پدر و هواي تازه ( لذت ) ، و درد هاي مسير مثانه ( درد ) ، غريبه گي مي كند.
و عجيب اينكه كلمه ي "غربت" ، بار ِ عاطفي ِ هم "لذت" و
هَم"درد" را با خود همزمان حمل مي كند . غربت ، هم درد دارد و هم لذت
.سوژه كه از لذت ِ لاي پاهاي پدر و با هواي تازه ي غربت مي آيد ، مي خواهد سرپوش
مناسبي باشد براي دردهايت (يم ) در مسير مثانه ام ( ات ) :
تا ترس اينكه
عناصر زنانه / وقتي كه لخت مي شوي/ وقتي كه خجالت داري وُ / لب مي جوي مثل ناخن
هاي مرضيه / كروموزم هاي اجدادي ام را به فاك ندهم
3 ) تن ... تن ... تن
... بدن
ذهنيت ِ انسان ِ مدرن ، عينيت ِ انسان
ِمدرن را هم به جد گرفته است ، و آدمي ديگر آن مرغ باغ ملكوتي نيست كه دو سه روزي
قفسي ساخته اند از بدنش . انسان امروز آموخته كه با تنانگي هم مي شود روحانگي كرد
و به عكس . از اين منظر بدن و تن را كه نمي شود در شعر فتحي مقدم نديد. همان
اندازه كه فرم داخلي شنوايي ، شنيدني ست ، همان اندازه هم، فرم خارجي بينايي،
ديدني ست:
اوضاع تخمي تر از اين حرف ها بود / كه
بتوانم تحريك شدن تجربه هايم را كنترل كنم / كه بتوانم دور از چشم هايش / فاصله ي
ميان لامپ ها را خاموش / وَ تاريكي مطلق را / وقتي كه دارد به لب هايم مي چسبد
/بهانه قرار دهم * به سرم زده از موهايش چيزهايي كم كنم / كه فاصله ي ميان
دندانهايم را / وقتي كه در حال شمارش عصب ها و َ كشيدن آن هايم پر كند * بارها به
سرم زده از رختخواب ها / وَ ملحفه هايي كه سزاي فاسد شدن جسم اند / رابطه اي بسازم
كه سوراخ ها / وقتي كه در من شروع به راه رفتن مي كنند / كش و قوس صداي گربه اي به
گوش برسد / كه از كنجكاوي غريزي ِ در بسترم بر مي گردد - / تا از ناخن هاي ريخته
بر فرش / تراژدي مضحكي با خود بلعيده باشد * چقدر گفتم به تركيب موهايت دست نبر !/
چقدر گفتم : بلندي مناسبي كه بتوانم رنگ ها را با تو قسمت كنم دست نمي دهد / امابا
اين وجود تو دست بردي / چيزي را كم كردي كه پيش از اين / مخفيگاه انگشتان كشيده ي
مردي بود / كه در تاريكي معطر ناخن هايش / زن ، / خلوت حفره ها را پُر كردن است وُ
/ پاشيدن ِ نامفهوم صدا / در آستانه ي دايره گي * جرمي كه غضروف ها با خارج شدن از
شعاع / وَ نرم شدن ميان حفره ها مرتكب مي شوند / درگيري جنسي ِ آينه اي ست كه در
ناخن هايم خواب رفته است / و البته ! / سرپوش ، / بر عملكرد حلزوني كه در خود راه
مي رود وُ / تحولات غريزي خود را / زيست مي كند * همين كه خنديدن زردرنگ لامپ هاي
پرمصرف را از صداي نامفهوم كليدها دور مي كنم / همين كه روشنايي سفيد دندان ها را/
لاي رخت ها در آب مي پاشم / انگشتانم ماهي خوار كوچكي مي شوند / كه منقار / به
هواي سينه هاي تو كوبيدن داشت ! * اغلب كه باد مي آيد و ُ / برسطح انگشتانم به
خواب مي زني / سوزش انتزاعي چشم ها / قسمت هايي از شقيقه ي مرا مي جود / وَ يا به
قول آن زن – وقتي در من سرود مي خواند / اشتهاي براي لوليدن در ملحفه ها / براي
لوليدن در سوراخ هاي رانده شده / وَ دايره هاي عقيم ( كه فاجعه را بيشتر مي كنند )
بيشترمي شود . * من حدس مي زنم اوضاع تخمي تر از اين حرف ها بود / كه بتوانم تحريك
شدن تجربه ها را / وقتي كه باد در دايره ها مي پيچد / وَ سايه اي در شكمم درد مي
گيرد كنترل كنم * من حدس مي زنم قرار ملاقات با موهايت / وَ چيزهاي بيشتري كه براي
پنهان كاري / فاصله ي ميان دندان هايم را / به طرز عجيبي پر كرده بود .(شعر:
كنجكاوي غريزي ص17)
4 ) و َ ...
4 – 1 ) در ايماژهائي
كه در فرم داخلي شنوايي رخ مي دهد ، مساله ، ادراك ِ همزمان دو شئ نيست ( كه
رويكرد گشتالتي به ادراك هم اين را نمي پذيرد ) ، آن چه رخ مي دهد در هم تنيده گي
اجسام است ، كه گوئي دو جسم در داغي هم شناورند ، و َ هَم آميزي صور است چنان كه
روياي همديگرند .سيلان هاي تند ذهني / رواني ، پرش هاي كلامي / معنائي ، برش هاي
تصويري / معنائي/ واژه گاني در بندها و حتا سطرها ، غريب گرداني و گروتسك پررنگ در
تصوير و معنا وكلمه ، همه و همه تمهيداتي اند كه فرم داخلي شنوائي ، هم بر آن ها
مي گسترد ، و همآن ها را مي گستراند . جاهائي يك جمله ي بلند ِ پدر دار ، به جاي
يك اسم ِ بي پدر مي نشيند :
هر مي تواند باشدي كه تو فرض كني هست (ص 26
)
و بسيار جاها ديده مي شود شبكه هاي معنائي
/ تصويري ، با پخش ِ هارمونيك و اما ناآشناي واژه ها ، به زيبائي در هم مي تنند و
گستره ئي از معنا / تصويرها ساخته مي شود . در شعر 1 ، صفحه ي 4 و بند آخر مي
خوانيم :
به هر جهت ترسيم كابل ها / در اين شب
ِروسپي / بخشي از اعتصاب ِ به اعصاب است / لخت مي شود ديگر ! / وَ كلمه ها / كه از
برق گرفتگي من ارگاسم مي شوند / ناباورانه در سكوت ِ شعر / فوت مي كنند
شبكهء آ ) لخت ، ترسيم كابل ، اعصاب ،برق
گرفتگي ، شب ، و
...
شبكهء ب ) لخت ، روسپي ، شب ِ روسپي
،ارگاسم ، شب ، ...
با حضور واژه ها و تركيب هاي منفرد در دل
سطرها و بندها ، شبكه هاي تصوير / معنا در هم تكثير مي شوند . و گاهي به نظر مي
رسد يافتن ارتباط بين آن ها ممكن نيست و همان طور كه ماركس ارنست مي گويد : «همه
چيز منوط است به بهره گيري از رويارويي اتفاقي دو ( يا چند ) واقعيت بي ربط در
بستري كه براي آن ها مناسب نيست » ( فرويد در مقام فيلسوف . ص 200 ) اما فضاي چينش
اجزاي به ظاهر بي ربط چنان است كه آن بهره گيري كه ماركس ارنست گفته ، دست مي دهد،
و شعر در القاي شعريت خود به زيبائي مي شعرد
.
4 – 2 ) زبان در
"فرم داخلي شنوايي" در اوج اجراي خود است و به زيبائي در خودش اتفاق مي
افتد . فرديت ِپررنگ ِ پاشيده در متن ِ زبان و زبان ِ متن ِ فتحي مقدم ، راه نفوذ
ِ آسان را در نگاه هاي اول ، بر مهمان / مخاطب ِ خود مي بندد . مشعلي از تاريكي مي
خواهد و فرمِ داخلي ِ شنوائي هم . گوئي عدم قطعيت هاي زنبرگ اين جا هم نمود دارد ،
و هر چه بر تاريكي و سكوت ِ بصري بيفزائيم به همان اندازه ، فرم داخلي اما ، جان
مي گيرد و به كار مي افتد . خلاصه كنم كه هر وقت شعر فتحي مقدم را ، بي حمل ِ اين
شرحه شرحه ها، مي خوانم ، مرا به درونم پرتاب مي كند ، تا پيرامونم . مي كشاندم به
تاريكا و به نوعي برايم بيشتر بهره ي ( و نه از نوع ِ بانكي اش ) روان شناختي دارد
تا ديگر بهره / بهره كشي ها .
4 – 3 ) و َ... به پاس
حرمت ِ شاعر براي"كلمه"، حرفم را با لاكان به آخر مي برم
:
« رابطه ء سوژه با خود
ِ آرماني اش ، كه سوژه از طريق آن به دل كاركرد تخيلي راه مي يابد و مي آموزد كه
خود را به عنوان شكل يا فرمي بازشناسد ، ممكن است مدام در نوسان و تغيير باشد . هر
بار كه سوژه خودش را به مثابه ي يك شكل يا يك خود ( اگو ) درك مي كند ، هر بار كه
خودش را در جايگاه خويش بر مي گمارد ، قامتش ، ايستايي اش و ميلش به خارج فرا
فكنده مي شود و از همين بخش خارجي است كه ناممكن بودن همزيستي بشري تبلور مي يابد
. اما به لطف خداوند ، سوژه در جهان نماد سكني مي كند ، يعني جهان ديگراني كه سخن
مي گويند .و... گفتار همان بُعدي است كه سوژه از طريق آن به شكلي معتبر خودش را در
دل سطحي نمادين يكي و يكپارچه مي سازد . »
ارجاعات
:
1 ) نظريه ي ادبي .
جاناتان كالر . نشرمركز 1382
2 ) جهان ادراك . موريس
مرلو – پونتي .نشر ققنوس 1391
3 ) فرويد در مقام يك
فيلسوف . ريچارد بوتبي . نشر ققنوس 1384
4 ) مكتب لاكان . ميترا
كديور . نشراطلاعات 1381
-----------------------------------------
1) همه ي شعرها
از مجموعه ي " فرم داخلي شنوايي " انتخاب شده اند .
2)عنوان يكي از
فصل هاي كتاب " مكتب لكان "
حمید امیدی