یاداشت محمد حسن مرتجا بر کتاب
فرم داخلی شنوایی علی فتحی مقدم:
شاعر وکلمه در حل شدنی مداوم و مستمر ،
معنا خیز و معنا ستیز ، با اشارات پیگر ناخودآگاه ، رویه و درون معمولی و تکراری
هستی و نیستی – وحتا برزخ میان این دو را می شکنند . تا سفر به زبان و مخفی ها
امکان پذیر شود . سفری که می تواند از عکس و بر عکس خود رقم بخورد ، سفری که از
گشودن خواب آغاز و با رسیدن به گوش سوم ،
رسیدن را رقم می زند ، رسیدنی زیر رگبار نگاه "نرسیدن! "مگر نه
نرسیدن شکل واقعی شاعر است " و شاعر
به معنای تام و تمام انبوهی از حجم نرسیدن است که زمان در بغل دارد . وبا هر شعر
سهمی از این نرسیدن را رسید و رصد می کند
.
گشودن خواب
یکی از فشار قوی ترین فاز هاست
واو که کنار تو " نول " زندگی می
کند
معنا ستیزی مدارها را
به جریان رئالیستی فاز متر خود با خته است
وگرنه باید بلعیدن گوش هایش را
در زبان دیگری بیرون از این همه کم بود
که در حین حال
مانع از کیفیت صدا
و رسید نش به گوش سوم این شعر می شود
" فرم داخلی شنوایی
" لبالب از حضور شاعری است که توضیح دادن جهان را بر نمی تابد . به ناگزیر او
راه در کلمه می جوید و کلمه در او .... تا جایی که این تقابل دو تایی بشکند و کلمه
گی و مغنا طیس آن مملو از سو و سویه ای شود که جهت نمی پذیرد . و در پی استحاله
هست و دیگر ودیگر تر ..... کافی است روی بگیرد و بگرداند تا تخیلش جای خود با فرا
چنگ آوردن سوژه عوض کند " و باقی راه را به آئین و روش شاعر بسپرد " که اجرا را به دوش بگیرد . اجرایی که در
ازدحام عصیان و اندوه و همه آن چیزهایی که در هستی و نیستی روی نشان می دهند . هم
به چالش کشیدن خواست ِ اوست . و هم حال مخاطب که از خوانش کار بدست آمده . انگار
شاعر چنان خیره به مضمون می شود .که می
خواهدآخرین مانع نیز برداشته شود . واز استعاره نیز حال زدایی ..... تا با شک به
مضمون , قطعیت را از بین ببرد . و سطر و شعری را روش کند . که از آنِ خود اوست .به
همین جهت در ساختار شعر علی فتحی مقدم بر جستگی محتوا جز ویژه گی های کاری
اوست.البته این محتوا بیرون از زبان نیست . بلکه جزیی از درونه ی زبان است. زبانی
که تصویرها و دیگر عناصر را در بر دارد:
حس خوبی که بگویم از گوجه فرنگی ها
که بگویم شب است و بخش هایی از سالاد
جای خوبی برای دیدن خوب هایم بود
نه
به من دست نمی دهد
اینها دلیل خوبی برای هویج های رنده شده نیست
برای خیار های تحقیر شده ای که مقابلم عریا
ن اند
وچنگال های سه بعدی
که با پوست روش شان سکس می کنند عریان اند
و اندام ورق ورق شده ی شان عریان است
ومن که می بینمشان" عر یانم عریانم عریانم"
حتی هنگامی که شاعر از حس های عاشقانه ، و
گاه تا مرز اورتیک می گوید رخنه ی دیگر مفاهیم هستی شناسانه در شعرش رخنه می کند .
تا " تفرد " شکل نگیرد . او
ازتفرد دوری می کند . اما شا عری که تخیلش خوب کار می کند . به نظرم باید به دیگر
دغدغه های شعر: اعم از ساخت و اجرا و هارمونی و فرم هم فکر کند . در شعر بالا که قسمتی از یک شعر بلند ست
این خواست , هماهنگ و زیبا پیش می رود و
کار و اجرا متمایز و پیش رونده :
تو که مرکزی برای تکثر عشقی
و دهان کلمه ها را در متن می گشایی
می توانی هر چه از این شراب
فاصله ی پیراهنم را پر کنی
هنوز کمی منتظرت بودم
جایی از دلم را پیش تو پهن است
هنوز که رابطه ، علاقه ی خوبی هاست ! ص:33
میان این همه که جهان بینی شعری او را تشکیل
می دهند . از تلخی و عصیان گرفته . تا حس های عاشقانه ، و قیام بر علیه ی تعریف هایی
که درهویت شاعرانه و پیرامونش زیسته اند . نوع نگاه شاعر به قضیه ی شاعری کلاسه شده نیست . به عبارتی نمی توان
گفت که او شاعر شعر ساده است ،یا پیچیده ، یا شعر زبان – حجم یا محتوا اندیش
و...... همه ی این ها به شکلی در کار بروز دارندو ندارند . و این نه که ایرادی است
. که حسنی هم هست . اگر شاعر با ظرافت همینطور ادامه دهد ... گویی در کار با کلمات
شاعر فرصتی داردتا نوع نگاه و ذهنیت خود را در بستری نو بسراید . تا اشباع شده گی
بر او راهی نداشته باشد . البته این نوع تفکر را می توان به نوعی بر عهد ه ی
" مخاطب گذاشتن" دانست تا خود هر گونه می خواهد با شعر به اتفاق و لذت
برسد . چه او موقعیت خود را می سراید .موقعیتی که گاه شکل پارادوکس وار و غیر فرموله
بندی شده دارد . ولاجرم راهی نیست جز این همه را با تخیل وتفکر خود متحول کند . نه
اینکه آنها را در متن جابه جا کند . مسلم اینکه علی فتحی مقدم همان راه اول را
دنبال می کند و می داند : اندیشیدن و تخیل در بعد جزئیات آسان نیست باید آن را به
جان بخری وعذاب و دویدن تا نهایت درد سر را برگزینی ... درست است . که شعر به لذت
متن در اکثر موارد می رسد . ولی دردی که صرف این لذت دردآلود می شود . شاعر را گاه به سکوت و چرایی این کار
می رساند
.
از نشانه های کم خونی
حرکت کند مورچه ها اطراف لب
و صدای جیغ
به رنگ هوشنگ ایرانی است ص:45
مسئله ی دیگر اینکه . شعر علی فتحی مقدم به
بازی های زبانی تن نمی دهد مخصوصا از نوعی که دلیل زبانی نداشته باشد که معمولا
زود هم دست به دست می شود .به عبارتی شعر او
اگر نسبتی با شعر زبان دارد . ( از همان تعریف ِ شعر اتفاقی است که در زبان
می افتد ) می باشد . ودر پی آن است که در درون زبان سیر کند و همراه با کشف پنهان
ها و لایه های غیر متعارف , شعر خود را ببندد ..... به گونه ای که زبان برای او
بار کش محتوا نیست ، اهمیت دارد . و ارجاعات به خود دارد ، تا در خود سوژه گی جهان
شاعر را باز کند ، هم از این رو آنجا که شاعر به پارگراف ها وهوای میان آنها و ایستگاه
های شعری باوسواس وایجاز می نگرد .لذت
خوانش شعر چند برابر می شود .البته این بر می گردد به این موضوع که فرهنگ واژه گانی
علی فتحی مقدم در این کار گسترده است . وبعضی کلمات و نام ها در نحو وچینش برامدگی
های موسیقیایی را تحت تاثیر قرار می دهند . تا خوانش و اجرا روند هم را به شکلی
پوشش داده باشد
.......
بنا براین می توانیم بگوییم با مجموعه ای زیبا
و عمیق و پر ازکشف و شهود رو برویم – وبا توانی شاعرانه که مخاطب خود را در انتظار
وادامه ی مجموعه های دیگرش نگه می دارد برای علی فتحی مقدم آرزوی ادامه این روند
موفق و درونی را دارم . و می دانم او ذاتی شاعرانه داردوجان بی قرارش در این مهم
خود نیز منتقد کارهای خودش است و نیز پیگیری نقد و نظرها ..... به قول خودش :انسان تنها محکوم به درک خویش است
. او درک خویش می کند" تا چیزی به مفهوم تنهایی اش اضافه کند .
بر پوست زنی با هجاهای سبزه نوشتم
فلاسفه از رصد خال
پای هر ابرویی عاجز العقل اند
و بالا روی از این پرزهای زبانی را
یائسگی شنیداری می دانم
که افزایش قرتی گری فلفسی به همراه دارد
عنوانی که در پوست شما به اهتراز در اورده
ام
همان تنبلی چشم است
که قرمز مایل به واسطه
گوشه ای از گوش را
ابتدا حین شنیدن جابه جا می کند
و سپس عذر خواهی
که اعتراف بر پوست تپانچه چیز دیگریست
. ص"35