اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 11 فروردين ماه 1403
21 رمضان 1445
2024-03-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 256
بازدید امروز: 978
بازدید دیروز: 12701
بازدید این هفته: 978
بازدید این ماه: 112472
بازدید کل: 14687587
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



دعوای دو جاشو

                                        

                              

                                  پدرام مجیدی



جولان موش در طبقه زیرین کشتی

دعوای دو جاشو

و صندلی‌هایی که انگار نه انگار

نشستم بر میز درب و داغان ویالون‌زن‌ها

وقتی که عصرها می‌نشینند راجع به زوال عصر ما گپ می‌زنند

ویالون‌زن‌های با موهای کمی‌ریخته

نازک

 و همچنان دعوای دو جاشو

آدم‌های داغانی بودند

آدم‌هایی که ابایی از داغان بودن‌شان نداشتند

آدم‌های سال‌ها نرفته در یک دفترچه تلفن

آدم‌هایی که از بی‌نشان بودن‌شان ابایی نداشتند

در بعیدترین جای دنیا

 

سفر اشکال هندسه‌ای متفاوتی دارد

بعضی ذوزنقه‌ای رفته‌اند

مرتب‌ها مربع

و گاهی مستطیل

به ندرت دایره‌ای

و خوشا به حال آن که بی‌شکل زد و رفت

به بعیدترین جای دنیا

 

مزرعه چغندر تنها بود

و اکالیپتوس‌ها به شکلی غم‌انگیز منتهی می‌شدند به آبگیری آرام

پرنده‌ها در هم می‌رفتند و در هوا پخش می‌شدند

و من به خودم قول داده بودم تا کوه را فتح نکنم از منظره نزنم بیرون

در دوردست مه زاییده شد

و صدای واق واق سگ کمرنگ‌تر

ترکیب شیری و خردلی

نگاه کردن به ردیف درخت‌ها وقتی خط می‌شوند

به ترکیب نارنجی و زرد

در چنین شرایطی شروع شدم به محو شدن

 

یک بار توی صحرایی

یک ساعت شنی را از نزدیک ملاقات کردم

خاری بود که اصرار داشت ساعت باشد

گفت پس اونی که قراره مست کنه زنگ بزنه بگه دوستمون داره کجاست؟

گفتم تو هم؟

گفت من که آرایش نمی‌کنم فقط یه ضدآفتاب می‌زنم

یک ساعت شنی را ملاقات کرده بودم

از سخت‌ترین کارهای جهان پاسخ دادن به زمان است

از آن هم سخت‌تر

خاری بود که اصرار داشت ساعت باشد

قدیم‌ها که زده بودم به جنگل

ماده شیری دیده بودم که اصرار داشت ساعت باشد

البته نه به این اندازه‌ها

از آن هم سخت‌تر

با این همه باید می‌رفتم

 

باید می‌رفتم

اما کجاست یک آلت جنسی زنانه که دوستش بدارم؟

از کجا تهیه کنم؟

و توی فکر مردها همیشه سوالاتی از این دست با اجراهای مختلف فراوان است

اگر چه بعضی پشت عینک‌های گرد

لای کت و شلوار با پیراهن‌های یقه آهاری

ترجیحا سفید

یا پشت تصویر مردهای خوشبختِ در مسیر خانه سبزی توی دست

قایم می‌کنند سوال کجاست یک آلت جنسی زنانه که دوستش بدارم؟

و همه جا را نگاه کردم

همچنان که بوی بدن خام غیرتبلیغاتی

پودر بچه

و شرارت یک جوان مست سینه قرمز در سرم پخش می‌شد

نگریسته بودم

پشتم بغداد مغموم

و رو به رو کابل افسرده

از کجا تهیه کنم؟

 

نمی‌خواستم از کسالت ده بگویم

دلیلش کسالت شهر بود

دنبال یک سایه دویده بودم تا به من اثبات کند

و هیچکس نمی‌توانست به ما اثبات کند خدایی نیست الا خدا

الا رودخانه‌ای غران که همچو زیپ از وسط سینه‌ام می‌گذشت

و هر لحظه رودخانه‌ای دیگر

و هیچکس نمی‌توانست به ما اثبات کند روخانه‌ای نیست الا خدا

مثل آن لحظه که راز در یخ ساختار می‌بندد

ماهی‌ها در رودخانه

و کسی با ماندنش می‌خواهد چیزی را اثبات کند

 

در منصف غرب جوانی‌ام و شرق پیری‌ام

میان‌سانی نشسته چهارزانو

غرب: بنفش

و شرق: خاکستری

و آن وسط‌ها: قهوه‌ای تیره

در حالی که انگار زمان، دوچرخه قدیمی ‌روزنامه‌فروشی باشد یشمی

عین تابیدن سینه بند تو آن شب روی بند

در رفت و آمد

در منصف غرب جوانی‌ام و شرق پیری‌ام

حداقل آن‌وقت‌ها این‌طور فکر می‌کردم

که روزنامه‌ها و روزنامه‌فروش‌ها یک روز بساط‌شان را از این خانه جمع می‌کنند و می‌روند

و همین طور که وارد شده بودند از پنجره خواهند رفت

در این وضعیت مهم است در کدام طبقه زندگی کنی

صفحه حوادث را دوست داشتم

و استرس پرواز

خصوصا برای من که کوله‌پشتی‌ام را بسته‌ام

و این آسانسور لعنتی در هر طبقه برای یک پنجره مسن خواهد ایستاد که بخواهد از کار من سر در آورد

 

باز هم باید به سفر می‌رفتم

غروب‌های دیواری‌های گلی

با غروب‌های دیوار‌های آجری

با غروب‌های دیوارهای برج‌های این شهر لعنتی

افق تا افق فرق دارد

و سرنوشت مرا سوزن‌بانی رقم خواهد زد که امشب خواب مانده

سوزن‌بانی که لابد پدرش هم سوزن‌بان بوده

و پدربزرگش وقتی که هنوز قطارها نبودند اسب‌ها را ول می‌کرده از بوم بزنند بیرون

راستی اسب‌سواری دوست داری؟

اسطبل جای مناسبی برای اسب‌های وحشی نیست

اسب به رنگ شرق فشرده

بی رد زمان

سم کوبان بر گستره

افق تا افق

مرا برد تا جنوب شهر و پیاده‌ام کرد

درست آن وقت اسبی ماده در شمال سرم شیهه می‌کشید

با خودم گفت: از کجا تهیه کنم؟

و جنوبِ شهری که روی نقشه کمتر از این شهرها جغرافی‌دان‌ها کشیده‌اند مرا در جنوب ذهنم پیاده کرد

سرخ و بزرگ

سرم را داخل بردم

و ریه‌هام پر شد از چیزی سوزن سوزن

درد همراه با لذت

مثل وقتی مخدری در ریه‌هات حجمی ‌فشرده را منبسط می‌کند

نگران گل‌های توی خانه شدم

قاشقی‌های بی‌خیال شاد

حسن یوسف شق‌ورق

کاج مطبق

و بنت‌القنسول خجالتی

اما باید به سفر می‌رفتم

از داخل کسی آه می‌کشید

می‌خواستم با او دم‌خور شوم

دیدم در امتداد تاریکی گوشه‌ای روی پای خودش ضرب می‌گیرد

شناختم داستان‌هایی را که خیلی از شب‌ها نشستیم و داستان تعریف کردیم

خود خودش بود

و هنوز هم باورم نمی‌شد که خودش باشد

در بعیدترین جای دنیا

تنهایی‌ام را وارسی کردم

گفتم:

باید از کجا تهیه کنم؟

 

 

پدرام مجیدی








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات