اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
صاحبان آثار

نانام

یدالله رویایی

گراناز موسوی

علی نگهبان

فریبا صدیقیم

محمود فلکی

مانا آقایی

کوروش همه خانی

زلما بهادر

آزیتا قهرمان

عباس شکری

آزیتا قهرمان

لیلا فرجامی

محمدحسین مدل

سهیلا میرزایی

رضا خان بهادر

مهرنوش مزارعی

خسرو دوامی

مرثا شیرعلی

الهام گردی

حسین نوش آذر

شهروز رشید

پویا ایمانی

مسعود کد خدایی

مجیدنفیسی

کاظم امیری

روجا چمنکار

منصورکوشان

مهرانگیزرساپور

مریم رئیس دانا

مهرک کمالی

عباس شکری

نوشا وحیدی

شیوا شکوری

الینا نریمان

بهروز شیدا

فرزین هومانفر

پیمان وهاب زاده

افشین بابازاده

وریا مظهر

بیتا ملکوتی

بهار قهرمانی

پوران لشینی

توماج نورایی

مسعود کریم خانی

زیبا کرباسی

فرشته وزیری نسب

وحیدذاکری

مرتضی مشتاقی

نیلوفرشیدمهر

شیما کلباسی

سپیده جدیری

علیرضا زرین

ساناز داودزاده فر

خالدبایزیدی

میلاد زنگنه

هنگامه هویدا

ساقی قهرمان

مجیدمیرزایی

هادی ابراهیمی

ثنا نصاری

نیما نیکنام

مریم میرزایی

شبنم آذر

کوشیار پارسی

حسین رحمت

سهراب رحیمی

شیدا محمدی
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 112
بازدید امروز: 5206
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 7866
بازدید این ماه: 52189
بازدید کل: 14920280
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



پارک جوان

                                            

                                                یدالله رویایی



 

اشاره‌ای بر "پارک جوان"

یدالله رؤیایی

 

پل والری با آزادی حیرت‌آوری اسطوره‌ی کفرآمیز خواهران ریسنده (Les Parques) را، که سرنوشت نوع بشر را در چنگ خویش دارند به تعبیرهای دور می‌کشاند. پارک‌ها، یا خواهران ریسنده (Les sœurs Filandières)، بنا به افسانه‌ای از میتولوژی یونان ، سه خواهرند که تولد  و  زندگی  و  مرگ  بشر را  می‌رشتند، به این شرح که  :

١. خواهر اول کلوتو (Clotho) که جوان‌ترین پارک‌ها بود، تولد را اداره می‌کرد، دوک را به دست می‌گرفت و سرنوشت انسان‌ها را می‌ریسید.

۲. خواهر دوم لاکه زیس (Lachésis) یکی دیگر از سه پارک است که دوک می‌چرخاند و زندگی بشر را می‌ساخت و (تقدیر هرکس را معلوم می‌کرد.)

٣. آنروپوس (Atropos) خواهر سومی است که رشته‌های آن خواهر را می‌بُرید و به زندگی پایان می‌داد.

با تصور پارک اول که جوان‌ترین آن‌هاست، و با دید پرشور جوانی می‌توانیم قبول کنیم که شاهکار شاعر، عروج روح و باطن انسانی را در بهار حیات تشریح می‌کند. به‌علاوه آن‌چنان‌که خود والری با لبخندی کنایی ابراز داشته است، با راز شکافی‌هایی که در منظومه "پارک جوان" به عمل آمده است و مربوط به مردم داناست، می‌توان آن را یک "درس فیزیولوژی" واقعی دانست. (از مصاحبه فردریک لوبور با پل والری)

"پارک جوان" هیچ موضوع مشخصی را در بر ندارد. بدین معنی که افسانه‌ای را به خاطر هدفی تا به آخر تعقیب نمی‌کند. "پارک" جوان شخصیت دوگانه ایست که در آن وجدان آگاه در برابر وجدان ناآگاه قرار می‌گیرد، اولی خاطره را به‌سختی می‌کاود، به‌عبارت ‌دیگر گذشته را و یادبودها را به ستوه می‌آورد، در میان احساس‌ها و تأثرها، و خلاصه در میان آنچه غریزه در او تداعی کرده است. اما دومی وجدان این وجدان است، یعنی اندیشه‌ای که مسخ‌ها و دگرگونی‌های شخصیتی "زنده" را، بی اینکه در عمل آن شرکت کند، نظارت می‌کند. این دو زمینه یا بهتر بگوییم، این دو صدایی که در سراسر شعر به تناوب و توالی بیان می‌شود از درون والری برمی‌خیزد و از اعماق وجود او سرچشمه می‌گیرد. شاعر دوگانگی خود را بیان می‌کند.

 

آغاز منظومه همچون ضربه‌ی سنج ِ یک سمفونی، انفجاری ناگهانی دارد. در زیر باد آخرین جلوه‌های مبهم یک شبِ رو در زوال را الهام می‌کند، شب مضاعف : شبی گسترده در بیرون، و شبی گسترده در درون، درون موجودی که از آن تصویرها و استعاره‌هایی تلخ و خشک سر می‌کشند، و معلوم نیست از کدام ابدیت ظلمانی و از ظلمات کدام تنهایی، این شواهدِ غریبِ خلقت بیرون می‌شوند : آمد شدِ موج، و صخره‌ها که همهمه‌ی آب را در گلو می‌گیرند، و دریا با گودال‌های ستاره‌دار و ستاره‌خوار که علامت‌های شبانه در آن می‌میرند، و درخش‌های بی‌کران و لرزان در سطح موج صحنه‌ای از کائنات را در پیش روی می‌گسترانند که در آن درام روح انسانی زنده، بازی می‌شود، و نمایش از همین‌جا آغاز می‌شود.

انسان و اضطرابش که در برابر ابدیتی قادر و متعال تنهاست. در چنین نمایش عظیمی پارک جوان صحنه‌ی درونش را، با حقیقتی به همان اندازه عظیم برابر می‌کند، به درخشش‌های آسمانی، درخش‌های روح او پاسخ می‌دهند، و آنچه با اجرام سماوی برابر می‌کند جلوه‌های جان او و زیورهای ذهن اوست :

 

                        من ، بسته‌ی این آسمان ناشناس، رخشانم.....

 

و از همین مرحله است که فاصله‌ای عظیم، از "اختران پرهیز ناپذیر" تا منزوی‌ترین گوشه‌های روح "پارک"، پر می‌شود، از حرف از سخن، از منظومه‌ای که سیلاب‌وار ادامه می‌یابد و از معابر تاریک می‌گذرد، از معبر اشک، خاطره، مسخ، از معبر درد، بهار، مرگ، می‌گذرد و شبِ دوگانه‌ی پارک در درون و در بیرون، از عبور خیال، و از نگاه ذهن به تکان می‌آید. در تمام این سیر انگار زمان ایستاده است. و آسمان در ثبات آرام خود، و روح در هیجان انزوای خویش است.

تا سرانجام به معبر آخرین، که معبر عشق است می‌رسد و عشق، منظومه را در خود می‌گیرد، و نیز پارک را، که خسته است، که انگار از دهلیزهای تقلای غش می‌آید :

 

            پس ای خورشید، علیرغم خود باید

            قلبم را پرستش آورم که در آن

                              تو می‌آیی خود را بشناسی

 

و این خطاب خورشیدی، که ما را باز در همان صحنه‌ی آغاز می‌گذارد.

اما دایره بسته نمی‌شود، و حرکت دوَرانی ِ آن همه تأمل و رویا، که در میان تصاویر چندگانه‌ی دریا و موج پخش شده است معلق می‌ماند و رشته‌های پارک ریسنده، که از میان پیچ‌وخم حلقه‌های مار، و از میان مارپیچِ آن همه دهلیز، و انحنای خواب‌وخیال گذشته است،  از نظم فصل‌ها و ریتم شب و روز و انقلاب اختر و خورشید گذر کرده است، سرانجام به عشق‌باز می‌گردد، و همه در فضای عشق رها می‌شوند. و بدین گونه حماسه پایان می‌گیرد. و پارک جوان حماسه است ! و حماسه چیست؟


 

 

پل والری و پارک جوان

 

شاعر "گورستان دریایی" روز ٣۰ اکتبر ١٨٧١ در بندر "سِت" تولد یافت. پدرش بارتلمی والری[1]، کارمند اداره گمرک و مادرش فانی گراسی[2]، دختر کنسول ایتالیا بود. کودکی‌اش در بندر "ست" در طبیعت بیدار سواحل دریای مدیترانه، در میان نور و روشنایی گذشت، طفلی دریایی بود که میراثی غنی از آب و درخت و هوا را با خود به دیار شعر می‌برد، تقریباً تمام  دقیقه‌ها و ظرایف شعری والری در کتاب "جنگ اشعار قدیم[3]" ملهم از ذخایر ذهنی ایست که از این دوران گرفته است. از آب‌وهوا و محیطی که شاعر در آن زاده و پرورده شده است.

تنها در مدیترانه نبود که کودکی‌اش را در آب و آفتاب و نور شستشو داد، بلکه بسیاری از وقت‌ها و تعطیل‌های خود را در کشور مادرش ایتالیا می‌گذرانید. و به‌این‌ترتیب  با دریا خو گرفت. او را از این‌رو، "شاعر خورشید و دریا" خوانده‌اند و خود نیز از کودکی‌اش با "زندانی برگ‌ها و زنجیری دریا" یاد می‌کند.

پل والری ابتدا در دبیرستان ست مشغول تحصیل شد و سپس با اقامت خانواده‌اش در شهر منپلیه[4] تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان آن شهر پایان داد و در دانشکده حقوق نام نوشت.

تمام زندگی هنری والری و حوادث آن از همین شهر آغاز می‌شود  : برخوردها، دوستی‌ها، تأثیرها و الهام‌ها از همین‌جا آغاز می‌شود. در اینجا شاعر همواره مجذوب طبیعت بوده است و در میان درخت‌ها، انبوه جنگل‌ها و باغ‌های بزرگ منپلیه خود را بازیافته است. زیبایی جهان خارج تأثیر عمیقی در روح او گذاشته است به‌نحوی‌که درخت در شعر والری همچون خورشید و دریا موضوع زنده‌ای می‌شود که همیشه از گوشه‌ای سر می‌کشد، و شاعر بهترین توصیف‌ها و احساس‌های خود را در شعرهایی از قبیل "دختر ریسنده[5]"، "به چنار[6]" و "پارک جوان[7]" بیان داشته است.

در منظومه "پارک جوان" وقتی شاعر درباره بهار شعر می‌سراید، از درخت‌ها این‌گونه یاد می‌کند :

 

..... روشنی اما چون نهری جاری می‌شود، با واژه‌هایی چنان نرم

که زمین را لطافتی در احشایش می‌گیرد.....

درخت‌های آماس کرده و پوشیده از فلس‌ها

مشحون از بازوان بسیار و افق‌های بسیار

گیسوان رعد آسایشان را بر فراز خورشید به جنبش می‌آورند

در هوای تلخ با تمام بال‌هایشان بالا می‌روند

بال‌هایی از هزاران برگ که در آن خود را تازه می‌کنند.....

آیا نمی‌شنوی تو، ای گیج ! ارتعاش این نام‌های هوایی را

و در فضایی سنگین‌پای که گرفتار بندها

و لرزنده از جنگلی دیرپاست با قله‌اش به زیر خمیده،

اتفاق درخت را که برای خداها و در برابر خداها به تکان می‌آیند

جنگل مواجی که تنه‌های سختش

بر پیشانی‌های وهمی‌شان، با شکاف‌های دل‌خراش

جمع جزیره‌های بلند را، پرهیزگارانه می‌برند

شطی لطیف را ای مرگ، که زیر علف‌ها مخفی است؟

برای او درخت هیأت انسان زنده را دارد و در بیشتر اشعارش با این تصور به آن نزدیک می‌شود، در شعر "به چنار" شاعر با چنار صحبت می‌کند و از سکون او شکوه دارد و از درخت‌های دیگر که بسته‌ی زمین‌اند و از هم‌آغوشی و آمیزش باهم محروم، رنج می‌برد. گاه آن‌ها را به حرکت و گریز می‌خواند و می‌خواهد سایه‌هایشان‌که "پابند خاکِ سیاه" شده‌اند از زیر پایشان فرار کنند، نفس‌های شبانه‌ی درختان برای او روحی است که به‌سوی آفرودیت عروج می‌کند، چنار مشعلی بلند است که یاغی‌ای در دست دارد، او مرد پر غرور جنگل است که دست‌هایش را در موج‌های طلا غوطه می‌دهد، در این قطعه شاعر بیشتر از هیبت و غرور چنار متأثر است :

 

وقتی که باد سرد شمال آورد نهیب

بر قله‌ی طلایی تو، مست و تند ران

انبوه برگ‌های بلند تو پر غرور

آشفته سازد آبی ِ خاموش آسمان

 

بردار بانگ ! ..... پیکر خاموش بیشه‌زار

باید تو را به همهمه پیچید و تاب داد

در شکوه آی تا که بگیرد قرار باز

در شیون تو خاطر آشفته جوی باد

 

شلاق پیچ بر خود ! بر کَن شتابکار -

چونان شهید بی گنه از خویش پوست را

با شعله‌های بی‌رمق مشعل خموش

بستیز و پیش تاز و بسوز ای بلند پا !

 

ای مستِ اهتزاز ! تو را برگزیده‌ام.

ای پر غرور مرد توانای بیشه‌زار !

در بر فشرده سخت تو را آسمآن‌که باز

با او ترانه سر دهی، ای برج روزگار !

 

پیشانی بلند تو را بادهای مست

با خود نمی‌برند و نخواهند، ای چنار !

خاک سیاه، سایه‌ات از بند کی رهاند؟

تا یک‌قدم ز جای بگیرد ره فرار

 

ای‌کاش عاشقانه تواند تن تو را

دور از رقیب، شاعر تنها نواختن

- چونآن‌که عاجگون بدن نرم اسب را

در زیر ران خویش حریصانه تاختن..... !

.................................................... [8]

پل والری وقتی دانشجوی دانشکده‌ی حقوق منپلیه بود با خواندن رمان "وارونه" اثر ژ-ک هویسمان J . K. Huysmans شیفته‌ی شعر سمبولیک شد و استادان این مکتب برای دانشجوی جوان قدر و منزلت بزرگی پیدا کردند، با خواندن همین کتاب بود که مالارمه را کشف کرد. بدین ترتیب که در خلال داستان ابیاتی از "هرودیاد" مالارمه ذکر شده بود که قهرمان رمان نیز مجذوب آن بوده است.

همین قطعه، با واژه‌های سنجیده و زیبای آن، با طنین خاص حروف و وزن و قافیه‌هایش والری را آن‌چنان شیفته می‌سازد که به جستجوی مالارمه و بقیه اشعارش برمی‌خیزد. کشف مالارمه عظیم‌ترین حادثه‌ی زندگی والری بود که خودش از آن به‌عنوان شانس و موفقیت حرف زده است. والری می‌نویسد  : 

"بیاد می‌آورم وقتی دست قضا قطعه‌هایی از "هرودیاد"، "پنجره‌ها" و "قو" را در برابر چشم‌های من گذاشت چگونه به یکباره از هوگو و بودلر در نوزده سالگی جدا شدم..... (از کتاب "گوناگون"[9])  این واقعه در همان دورانی بود که مالارمه نیز خود را از زیر تأثیر بودلر بیرون کشیده شیوه‌ی خاص خودش را گسترش می‌داد.

تأثیر مالارمه بر والری به‌قدری شدید بود که وقتی تمام قطعه "هرودیاد" را خواند در نامه‌ای به آندره ژید نوشت  :

"دوست عزیز، "هرودیاد" مرا به وهم و رؤیا می‌کشاند. هرودیاد سبز چشم، با طلای شوم شعله‌های گیسوانش، هرودیاد با شکوه غمین و سوزنده‌اش که آینه‌ها را به عشق و آتش می‌کشاند، و من رنج می‌برم و خون می‌خورم از اینکه در کشوی میزم این بیت‌های حقیر و ناچیز و این "نارسیس"[10] اسف‌انگیز را دارم. اشعاری این‌گونه نداشتن و شعر ساختن؟ و هرودیاد عالی مرا مثل یک پشیمانی رنج می‌دهد و می‌فشرد، به‌هرحال برای این‌همه زحمتی که کشیدید و این‌همه لذتی که به من دادید سپاسگزارم..... سمبولیسم گسترش می‌یابد، آری گسترش در همین‌جاست، نام مالارمه پرتو افشانی می‌کند و من بر آن تأسف می‌خورم آن‌چنآن‌که گویی بر لوهانگرن فرانسه[11] ....."[12]

ترجمه‌ی بخشی از شعر "هرودیاد"[13] چنین است  :

صحنه :

(دایه – هرودیاد)

دایه  :

زنده هستی ! یا در اینجا سایه شهدختی را می‌بینم؟

بگذار با لبانم انگشتانت را با خاتم هاشان ببوسم

و از گام زدن در سنی ناآگاه بازآی

هرودیاد  :          

برگرد !

سیلاب بور گیسوان نیالوده‌ام

هنگام که پیکر تنهای مرا، سردی نفرت

شستشو می‌دهد، و انبوه گیسوانی که نورشان درهم می‌پیچاند

تا دیرگاه در من دوام دارند

آه ای زن، اگر زیبایی مرگ نبود، یک بوسه مرا می‌کشت

کدام جذبه‌ام می‌بَرَد

            هیچ می‌دانم؟

و یا کدام صبح فراموش ِ پیامبران

بر محتضران دوردست، سرودهای غمناکش را سر می‌دهد

تو مرا دیده‌ای ای دایه‌ی زمستانی

که در زندان مخوف سنگ‌ها و آهن‌ها

پا نهاده‌ام، آنجا که قرن‌های وحشی بر شیرهای پیر من می‌گذرند –

و ناچار من، با دست‌هایِ بی‌سلاح

در میان عطر غریب این شاهان باستانی راه می‌رفتم !

و اما آیا وحشت‌های مرا هم دیده‌ای که چه سان بودند؟ 

در رویای تبعیدها می‌ایستم و خاطره می‌چینم [14]

گویی بر لب استخری‌ام که پرشِ در آبم پذیرا می‌شود

زنبق‌های رنگ باخته‌ای که در من‌اند

چندان‌که از تعقیب خرده‌های رخوت گرفته نگاهم شیدایند

از میان رویاهای من آرام و ساکت می‌گذرند

شیرها، سکون دامانم را می‌شکنند

و به ساق‌هایم که دریا را رام می‌کنند، می‌نگرند

و تو ای دایه، رعشه‌های اندام پیرانه‌ات را آرام کن

بیا و گیسوان مرا که هنجاری وحشیانه دارند

و تو را چون یال شیران می‌ترسانند

در آیینه‌ای به نرمی شانه کن.

مرا کمک کن، چرا که جرئت دیدن من، این‌گونه که منم دیگر در تو نیست.

دایه  : 

به‌جز عطر فرحناک "صبر" در شیشه‌های سربسته،

فرزند من ! آیا گلاب نابِ پیری ِ گل‌ها را

و عطر مردگان را، می‌خواهید؟

هرودیاد  : 

نه دایه !  رها کن این عطرها را

نمی‌دانی که از آن‌ها نفرت دارم؟ و می‌خواهی

که مغز خسته‌ام را در مستی‌شان غوطه‌ور ببینم؟

گیسوان من گل‌هایی نیستند

که فراموشی دردهای بشری بپراکنند

بل طلا می‌افشانند و دایم باکره‌ی عطرها

نیالوده با رایحه‌های دیگر، پاک می‌ماند

آری می‌خواهم در برق بی ‌رحمانه‌شان

و در بی‌رنگی ماتشان، انعکاس خشک و بی‌روح فلز بگیرند

تا زینت‌های دیوار زادگاهیم را بتابانند

و سلاح‌ها را و ظرف‌هایی را که از کودکی تنها و منزوی‌ام به‌جا مانده‌اند.

دایه  :

مرا ببخش ! حاشاهای مرا و، منع‌های شما را

پیری از روح پژمرده‌ام، چون کتابی کهنه و سیاه می‌سترد

هرودیاد  : 

بس است دایه ! این آینه را برابر من گیر.

ای آینه ![15]

ای زلال، که در جلد منجمدت از ملال سرد شده‌ای

بسیار بار و به ساعاتی، اندوهگین از فکرها و اوهام

به جستجوی خاطره‌هام

- خاطره‌هایی که اکنون در حفره‌ی عمیق پشت شیشه تو

برگ‌هایی محو هستند

خویش را چون سایه‌ای دور در تو ظاهر کردم.

اما چه نفرتی ! شب‌ها در چشمه‌ی عبوس تو،

عریانی خیال پراکنده خود را شناختم !

دایه، مرا زیبا می‌بینی؟

دایه  :

یک ستاره واقعاً،

ولی این گور بافته[16] .....   

پل والری در مونپلیه با پیر لوییس، و به وسیله‌ی او با مالارمه و آندره ژید آشنا شد. ازآن‌پس دوستی با آندره ژید با ارزش‌ترین دوران زندگی او را می‌سازد. 

زندگی در پاریس، و حشر و نشرهای شاعرانه، تا سال ١٩۰۰ (سال ازدواج) به گرمی دنبال می‌شود و ازآن‌پس عزلت‌های مدید او آغاز می‌شود. ادبیات و شعر را رها می‌کند و به دنیای اعداد پناه می‌برد. او سرانجام از انزوای فعال خود و خویشتن کاوی‌های پر خطر آن به اصرار آندره ژید بیرون می‌آید و طعم شعر را باز می‌چشد.

حاصل چهار سال کوشش دشوار او در این زمان منظومه‌ای بزرگ است به نام "پارک جوان" (La Jaune Parque)، که وقتی در فرانسه اولین بار سال ١٩١٧ در مجله‌ی "نوول روو" (Nouvelle Revue) چاپ می‌شود، با وجود تیراژ شش صد نسخه‌ای مجله، آن‌چنان در میان اهل فن رواج می‌گیرد که در مدت کمی بزرگ‌ترین بحث‌ها و تفسیرها را برمی‌انگیزد.

بعد از پارک جوان مجموعه‌ی دیگر والری در سال ١٩۲۲ به نام شعرها "Charmes" منتشر می‌شود. از قطعات مشهور این کتاب "گورستان دریایی" (Cimetière Marin) است، که جای خاصی را در شعر والری داراست[17]. تا جایی که در متون انتقادی غالباً از او با عنوان شاعر ِ "گورستان دریایی" و یا شاعر ِ "پارک جوان" یاد می‌کنند.

شعر والری، شعری نیست که خواننده بتواند به آسانی آن را دریابد. چه این شعرها فراست و تمیز او را مسحور و گوش را در فضای جادویی‌شان افزون می‌کنند. به‌جای نابود ساختن نیروی انتقادی عقل، شاعر بیشتر آن را تحریک می‌کند و پر و بالش می‌دهد.  از این‌روست که در طی نیم‌قرن در پیرامون آثارش روزافزون‌ترین و گوناگون‌ترین تفسیرها و عیب‌جویی‌ها را دیده است تا بدان جا که خود می‌گوید : "دیگر حتی خودم هم نمی‌دانم که پل والری کیست و مردم از چه کسی این‌همه حرف می‌زنند؟ !" و در کتاب "گوناگون" جلد سوم، وقتی درباره‌ی مجموعه شعر "Charmes" حرف می‌زند می‌گوید : "اشعار من همان معنی را دارند که خواننده از آن می‌فهمد."

خصوصیت بارز والری در بی پروایی ای است که در نحو و ترکیب کلمات به کار می‌برد، معنایی که او از واژه‌ها می‌طلبد معمولاً نه آن چیزی است که در کتاب‌های لغت، و زبان معمول و محاوره دارند. او برای آنکه به لغتی، معنای مورد نظر و تازه و دلخواه خود را بدهد، در خانواده‌ی الفاظ و ریشه‌های لاتین و یونانی به جستجو برمی‌خیزد و تا بطن کهن‌ترین سبک‌های ادبی می‌رود. این است که می‌بینیم والری ِ شاعر همیشه به‌عنوان یک زبان‌شناس نیز مورد بحث و گفت‌وگو بوده و ترکیبات و لغات خاص او تدوین ِ فرهنگی جداگانه را ایجاب کرده است.

این خصوصیت والری بیش از هر جا در "پارک جوان" بروز کرده است. در بطن شکل دقیق و نازک بینانه شعر، ثقل متراکم اندیشه‌های او را دریافت می‌کنیم که با آزادی حیرت‌آوری افسانه‌ی کفرآمیز خواهران ریسنده (Les Parques) را، که سرنوشت نوع بشر را در چنگ خویش دارند، به تعبیرات دور می‌کشاند. با تصور پارک اول که جوان‌ترین آن‌ها است و با دید پرشور جوانی می‌توانیم قبول کنیم که شاهکار پل والری عروج روح و باطن انسانی را در بهار حیات تشریح می‌کند.

در "پارک جوان"، والری ظریف‌ترین و دشوارترین جنبه‌های هنر شاعری خود را به کار گرفته است. شیفتگی به اصل "شباهت کلمات"، استفاده از نامناسبی‌های هماهنگ واژه‌ها، خواننده را به رؤیا و تأمل می‌برد، به‌ویژه هنگامی‌که در حیطه‌ی تأثیر و توقع قافیه قرار گرفته باشند. این خلقیت در طرز سخن او ادامه می‌یابد تا آنجا که قرائت اشعار والری را دشوار می‌کند. اما با خواندن این حرف روا نیست اگر رو ترش کنیم و چین به ابرو اندازیم. چنین کاری شاید بیشتر به یک "اظهار فضل" ناآگاهانه شبیه باشد. آن چنانی که کامیل سولا (Camille Soula) مؤلف کتاب "بحثی درباره‌ی مالارمه" گفته است : "بی‌احترامی به نابغه تظاهر به فهم است" و هیچ‌گاه به آنانی که در این باب صلاحیتی نداشتند پاسخی گفته نشده، بلکه همیشه از خلال سطور، لحنی تحقیرآمیز اعلام کرده که ادعای فهمیدن شاعر نوعی بی‌ذوقی و عالِم نمایی مضحک است، آنسآن‌که فراشان مکتب‌های فراموش‌شده و متولیان بقعه‌های کهن می‌کند        

  پل والری در ماه مه ١٨٩۰ موقعی که خدمت نظامش را در مونپلیه می‌گذرانید با پیرلوییس[18] که آن زمان برای شرکت در جشن صده دانشگاه به مونپلیه آمده بود ملاقات کرد و این برخورد و دوستی حادثه‌ی مؤثری در جوانی شاعر بود، به‌طوری‌که والری خودش نوشته است  : "دوستی با پیر لوییس کیفیت مهم زندگی‌ام بود". پیر لوییس اولین اشعار دوست تازه‌اش پل والری را در مجله هنری خود به نام "صدف" منتشر ساخت. کمی بعد او را به مالارمه معرفی کرد و سپس با آندره ژید، که ازآن‌پس برای والری دوستی با ارزش و مداحی صمیمی و فداکار بود، آشنا ساخت.

پل والری در سال ١٨٩۲ مونپلیه را ترک کرد و در پاریس اقامت گرفت و در یک پانسیون خانوادگی مسکن گزید. هر سه‌شنبه پای صحبت‌های دانشمندانه مالارمه می‌نشست و از این طریق به تدریج مرید او شد.

معذالک شاعر جوان پیش از همه خود را به مطالعه و تحقیق در فلسفه مشغول می‌ساخت. در سال ١٨٩٥ سلسله مقالاتی به نام "مقدمه ای بر روش لئونارد داوینچی" در مجله ی "نوول روو"، و در سال ١٨٩۶ "شب‌نشینی با آقای تست[19]" را منتشر ساخت.

در آوریل ١٨٩٧ پل والری با شرکت در مسابقه‌ای توانست به وزارت جنگ در قسمت توپخانه داخل شود، پس از سه سال شغل دولتی را رها کرد و منشی مخصوص رئیس خبرگزاری هاواس، ادوارد لبی، گردید. در سال ١٩۰۰ ازدواج کرد و ازآن‌پس به دنبال طعم شادی‌ها و لذات خانوادگی دنیای ادبیات را رها کرد و در انزوای پر از کوشش خویش به آموختن ریاضی پرداخت و خود را تسلیم دنیای اعداد کرد.

دوران عزلت‌های دراز، دوران آشوب باطنی و تأمل عمیق ذهنی والری آغاز می‌شود. چند سال مطالعه، تحقیق، شاعری و دوستی‌ها، روشن‌بینی خارق‌العاده و بی‌سابقه‌ای را چون موهبتی خدایی در او بیدار می‌سازد، حالتی روحی و بی‌سابقه، او را در "شب پر کابوس و رنجبار" ی سرگردان ساخته است، و همین‌جا سرزمین الهام‌ها و کشف‌های اوست. روح او از رؤیایی پنهانی بارور می‌شود، بطلان هستی را با تمام وجودش در یافته است و بر سر ویرانه‌های پر رنج باطن خود، کنجکاو و جویا خم شده است، تا تمام گنگی‌ها و نا شکافته‌های حل‌نشده‌ی آن را به‌وضوح دریابد، و همه گذشته‌هایش را برای دریافت آن لحظه‌ای که از را می‌رسد قربانی کند. در ظلمات چنین "شب رنجبار"ی است که در اعماق اندیشه‌های بسته‌ی او اخگری می‌درخشد و یکباره گویی جانش از سروشی نهانی و دریافتی ناگهانی، به تکان می‌آید، دریافت همه بیهودگی‌ها، بیهودگی حیات، بیهودگی نوشتن. ازاین‌رو تمام کارهای ادبی را به کناری می‌گذارد، شعر و ادبیات را رها می‌کند تا خطر خویشتن کاوی‌های پیچیده را در عزلتی دراز بپذیرد و با تردید و شک سرگرم باشد.

در همان روزگار به دوستش آندره ژید می‌نویسد  :

"من خیلی (و شاید بی‌اندازه) آگاه هستم، تو خوب می‌دانی که "نوشتن" برای تسکین یافتن، یا برای بازگویی یک افسانه و یا هر چیز دیگر "بیهوده است" و به زحمتش نمی‌ارزد....."

خوشبختانه آندره ژید دوباره طعم شعر را به متفکر تنها و گوشه‌نشین می‌چشاند، و به او پیشنهاد می‌کند تا اشعار دوره جوانی را که در مجله‌های اواخر قرن نوزدهم منتشر کرده بود در مجموعه کوچکی جمع‌آوری کند. والری نیز پس از تردید بسیار با قبول این فکر دوباره به‌سوی شعر می‌گراید. اما ابتدا با شیوه‌ی عالی و ویژه‌ی خویش به ساختن اشعاری به سبک کلاسیک با اسلوبی بسیار دقیق دست می‌زند. پس از چهار سال کوشش دشوار که در جریان آن یک نسخه از فرهنگ اشتقاق لغات تألیف کله‌دا (Cléda) را مستعمل ساخت، شعر ساخته شده‌ی او به بیش از پانصد بیت می‌رسید. عنوان آن‌که "پارک جوان" بود در سال ١٩١٧ موقعی که نسخه‌ی اصلی آن در یکی از مجلات فرانسه (نوول روو) به چاپ می‌رسید انتخاب شد. باوجودی که عدد نسخه‌های این مجله کم و محدود به ششصد بود، اما این شاهکار به‌زودی رواج فراوانی در میان اهل‌فن پیدا کرد. به‌طوری‌که صفحات انتقادی معتبر و اثربخش مجله "زمان" و جلسات کتابخانه‌ی آردین مونیه و اکثر محافل هنری همه وقف گفتگو درباره‌ی این شاعر می‌گردید.

 

پس از اتمام منظومه "پارک جوان"، پل والری قطعات "سپیده‌دم" و "برگ" را ساخت که با اشعار دیگر او که جداگانه منتشر شده بودند در مجموعه‌ای در سال ١٩۲۲ با نام Charmes گرد آمدند. یکی از قطعات مشهور این کتاب، گورستان دریایی جای برجسته و خاصی در زندگی شاعر دارد، زیرا خود والری می‌گوید : "در میان اشعارم شاید این تنها شعری باشد که در آن چیزهایی از زندگی خود را گنجانده‌ام." اما برخلاف پارک جوان در اینجا انتخاب عنوان قبل از ساختن شعر بوده است (چه به‌طوری‌که خواهیم خواند، از میان بسیار نام دیگر که شاعر قبلاً به منظومه‌اش داده بود مثل  : هلن، اشک، پاندور، از غنا و غزل، مرثیه‌ی درون، پارک تنها، جزیره، طرح و ..... سرانجام پارک جوان انتخاب شده است).

درباره‌ی عنوان "گورستان دریایی" برعکس، والری می‌گوید  : "رؤیایی مالیخولیایی و غمناک، کلمه‌ی اول را زایید و سیلابی کلمه‌ی دوم را. عنوان شعر را در دست داشتم و چیزی جز نوشتن شعر برایم باقی نمانده بود"، با چنین تعبیری شاعر را در گورستان دریایی، در میان خاطره‌های زادگاهش می‌یابیم. زیرا قبرستان بندر "ست" درست مشرف بر امواج مدیترانه است.

"گورستان دریایی" پس از مدت درازی دستکاری و اصلاح در ژوئن ١٩۲۰ در مجله ی "نوول روو" منتشر و چند سال بعدازآن در "سوربن" توسط پروفسور "گوستاو کوهن" استاد دانشگاه به‌صورت مفصل و کاملی تفسیر و تعبیر شد.

عاقبت پس از سال‌ها گمنامی و ریاضت ادبی، دوران شادکامی و افتخار آغاز می‌شود. پل والری در سالن‌های پاریس و جشن‌ها سخنرانی می‌کند، کنفرانس‌های او در تمام مراکز اروپا مورد تمجید و تحسین قرار می‌گیرد. سخنرانی‌ها، مقدمه‌ها و مقالات او روی هم پنج جلد کتاب را با مطالب مختلف به نام "گوناگون" (Variétés) تشکیل داده‌اند.

در سال ١٩۲٣ دو اثر بر آثار نثری خود به نام‌های "روح و رقص[20]" و "اوپالینوس یا معمار[21]" افزود. پل والری در نوامبر ١٩۲٥ به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد و صندلی آناتول فرانس را اشغال کرد. در سال ١٩٣٣ به‌عنوان مدیر مرکز دانشگاهی مدیترانه، و در سال ١٩٣۶ به ریاست تعاون فکری در جامعه‌ی ملل انتخاب شد. و در سال ١٩٣٧ استاد "کولژ دو فرانس" بود و کرسی شعر را داشت. با وجود سرماهای شدید زمستان‌های پاریس که به‌سلامت او آسیب می‌رساند، پل والری ضمن اینکه تعلیمات شعری‌اش را در کولژ دو فرانس ادامه می‌داد آخرین اثر منثور خود "فاوست من" را به پایان رسانید.

بر اثر خصومت با حکومت "ویشی" در سال ١٩٤٣ به جبهه ملی نویسندگان ملحق شد و آخر پس از رسیدن به آرزوی آزادی پاریس، در ۲۰ ژوئیه ١٩٤٥ زندگی را بدرود گفت. از طرف دولت ژنرال دو گل تشییع جنازه‌ای ملی برایش برگزار شد و مردم پاریس آخرین ستایش‌ها و احترام‌ها را برای شاعر بزرگشان در میدان "قصر شایو" ابراز کردند. دوست داران شاعر ابتدا می‌خواستند جسد او را به "پانتئون" حمل کنند، اما بنا به آخرین تصمیم آن‌ها پل والری اکنون در بندر "سِت" در گورستان دریایی آرمیده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شعر پل والری

 

تمام ساکنان کوچه‌ی ویله ژوست (Villejust) و معاشران مأنوس والری، کار دشوار و وقفه‌ناپذیر او را ستوده‌اند، می‌دیدند که قبل از سپیده‌دم شاعر از بستر بیرون می‌آید، قهوه‌اش را خود تهیه می‌کند و سپس به‌سوی میز کارش، به انتظار درهم کاغذها و کتاب‌ها، رو می‌کند و تمام‌روز را بدون خستگی به کاری می‌پردازد که خودش آن را "ساخت شعری" (Fabrication Poétique) نام داده بود. با این‌همه تمام شعرهایی که محصول این تأمل فعال ِ اوست می‌توانند تنها در یک جلد جای گیرند، هنرمندی آزاد و خودرأی و سازنده‌ای کم محصول بود ولی آنچه از او باقی‌مانده است نشان‌دهنده‌ی کمال مطلق اوست.

والری برای اثبات استحکام و عمق هنر خود به طرزی ماهرانه درباره کارها و موفقیت‌های خویش صحبت داشته است. کار شعری‌اش را چون اشتغالات روحی روشن و تابناک می‌داند که عطایای الهام را پس می‌زنند، و منتظر وحی نمی‌نشیند، بلکه شاهکارهایش را "در هر لحظه که بخواهد" با شیوه‌ای مؤثر می‌سراید. او تمام هیجانات ذهنی و فرصت‌های با ارزش خود را صرف افشاء زیان ، و معایب شور و شوق تغزل کرد و هیچ‌گاه نتوانست خویش را با کمترین اعتبار آن آشتی دهد.

اصالت بزرگ پل والری، شاعر ذهن، در این است که روح نومید و اندوهگین او همواره از یکسو تأثیرپذیر شگفتی‌های اسرار حیات است و از سویی دیگر بی‌تاب دستگیر کردن رازهای روان خویشتنش. در کتاب "جنگ اشعار قدیم"، که شعرهای جوانی شاعر در آن گرد آمده است، پل والری در قطعه‌ی "آتشی واضح"..... تحلیل روانی دقیقی به عمل می‌آورد، در لحظه‌ای که وجدان بیدار می‌شود شاعر از خویش می‌پرسد  :

 

"آیا من هستم، آیا من بودم، در خوابم ؟ بیدارم؟"

 

این همان اضطراب ذهنی است که گویای جستجوهای شاعرانه احساس پخته و کمال یافته است.

شاعر گهگاه در "جنگ اشعار قدیم" تحت تأثیر زمان خویش مهارت زودرس خود را غالباً در شیوه‌های معمول و رو به زوال اواخر قرن نوزدهم به کار گرفته است. این‌ها انبوه درهمی از خیال‌ها و رؤیای لطیفی است که در آن انوار آرام مهتاب‌ها سایه‌های مبهم و گم‌شده را در ساحل آب‌های خواب‌آلود نوازش می‌دهند، و یا اشاره‌هایی است به قهرمان‌های تاریخی و افسانه‌ای که همه شواهدی بر مطالعات او بر ادبیات کهن ارائه می‌کنند.

 

هم آهنگی مناظر شبانه و شکوه شکفته‌ی جسم جای خود را در "پارک جوان" یافته‌اند، در بطن شکل دقیق و نازک بینانه‌ی شعر، ثقل متراکم اندیشه‌های او را می‌یابیم. در اینجا پل والری ظریف‌ترین و دشوارترین جنبه‌های هنر شاعری خود را به کار گرفته است.

سرانجام در مجموعه‌ی "شعرها" شاعر زمینه‌ی اصلی کارش را، در عذاب‌ها و شادی‌های خلاق ذهن سازنده می‌جوید که مدام با خویشتن در جدال است، و در سنجش این برخوردها، به تیره‌ترین زاویه‌های درونش نقب می‌زند، تا اثر خویش را باوجود زنجیرهای زبانی که برای خویش دارد، پیروزمندانه با اطمینان به شیوه‌ی خود می‌آفریند. به‌این‌ترتیب هریک از قطعات این مجموعه، آن‌چنانی که نقطه‌نظر والری است، تنها یک موفقیت هنری نیست، بلکه ضمناً یک سند روانشناسی است. که خاصه توجه فیلسوف را به خود می‌کشد. "گورستان دریایی" او با وجود احساس و تأثر غنایی که در بعضی از بندها دارد، باز محتوی مسائل پیچیده و دشواری است که خواننده را ناگزیر می‌کند تا در خیلی از جنجال‌های لفظی و پیچ‌وخم‌ها و منطق و اسطوره‌ها و فرهنگ‌ها دست‌وپا بزند.

مختصر اینکه شعر والری شعری نیست که خواننده بتواند به‌آسانی آن را دریابد، چه این اشعار فراست و تمیز او را مسحور می‌کنند و گوش را در فضای جادویی‌شان افسون می‌سازند. به‌جای نابود ساختن نیروی انتقادی عقل، شاعر بیشتر آن را تحریک می‌کند و پر و بال می‌دهد. از این روست که در یک ربع قرن شاعر در پیرامون آثارش روزافزون‌ترین و گوناگون‌ترین تفسیرها و عیب‌جویی‌ها را دیده است. والری ابتدا بعضی از اشعارش را با بی‌قیدی و بی‌اعتنایی تفنن آمیزی تفسیر می‌کرد. اما همان‌طور که سال‌ها پشت سر هم می‌گذشتند، تفسیرها و تعبیرهای مختلف روی شعر او چون مد دریا می‌انباشت و پیچیده‌تر می‌شد تا بدانجا که والری می‌گوید  : "دیگر حتی خودم هم نمی‌دانم کدام پل والری منم، و پل والری کیست و مردم از که این‌همه حرف می‌زنند"؟ و سرانجام می‌بینیم که والری در تفسیری بر مجموعه‌ی "شعرها" ی خود می‌گوید  : "اشعار من همان معنی‌ای را دارند که خواننده از آن در می‌یابد." ("گوناگون" جلد سوم)

اما وقتی والریِ نثر نویس می‌خواست در میان عامه مردم رسوخ کند، سبکی عادی و بی‌پیرایه به کار می‌برد که از روشنی و پاکی سرشاری برخوردار است. خواننده‌ای که روزنامه هر روزه‌اش را می‌بندد و "نگاهی به جهان کنونی" والری را به احتیاط می‌گشاید هرگز خود را هاج و واج نمی‌یابد، شاید هم حیرت‌زده شود که با زمینه ذهنی‌ای که از شهرت والری ِ مشکل و گنگ نویس دارد، او را با سادگی‌ای که ارائه می‌کند می‌ستاید. لاکن زبان شعری او، که پیرو مالارمه بود، هیچ وقت نمی‌توانست جز زبانی هنری، زیبایی محض باشد.

خصوصیت بارز والری بی‌پروایی‌هایی است که در کار ترکیب‌سازی‌ها و نحو کلمات به کار برده است، معنایی که او از واژه‌ها می‌طلبد معمولاً نه آن چیزی است که در کتاب‌های لغت و زبان معمول و محاوره دارند، او برای آن‌که به لغتی معنای مورد نظر و تازه و دلخواه خود را بدهد، در خانواده‌ی الفاظ و ریشه‌های لاتینی و یونانی آن به جستجو برمی‌خیزد و تا بطن کهن‌ترین سبک‌های ادبی پیش می‌رود. عبارت در زیر قلم او، و در دنیای ابهام ارزشی محسوس می‌گیرد و کلمه با حفظ معنای ذهنی‌اش تصویر بدوی‌ای را که از دنیای مادی وام گرفته است به یاد می‌آورد، گاهی با توجه به ریشه‌های یونانی و لاتینی کلمات، به یک لفظ متداول به‌سادگی معنی دیگری می‌بخشد که هیچ‌یک از نویسندگان فرانسه تا آن زمان از آن کلمه چنین معنی‌ای را نطلبیده است. این شیوه‌ی کار با ظرافت و سلیقه‌ای شاعرانه مخصوصاً در کتاب "شعرها" (Charmes) به چشم می‌خورد، چنان‌که می‌بینیم او این کار را از عنوان کتاب شروع کرده است و از لفظ Charme که معنی "زیبایی و دل‌فریبی" را می‌دهد معنی لاتین آن Carmina (یعنی شعر) را طلب می‌کند. این است که می‌بینیم والری شاعر همیشه به‌عنوان یک زبان‌شناس نیز مورد حرف و گفتگو بوده است، در تفسیرهایی هم که از اشعار والری به عمل آمده است همه‌جا به‌نوعی اشاره به زبان‌شناسی او شده است. اما بدون شک خواننده والری در شعر او هرگز خود را سرگردان ترکیبات نامعلوم و تزئینات تصنعی و کنایه‌های بی‌ربط نمی‌بیند، چه در شعر او انوار خورشید "زر ستایش‌انگیز" است و به‌جای گیسوان بور از "انبوه طلا" حرف می‌زند. و این است که جمع‌آوری ترکیبات و لغات خاصی که در تألیفات والری است تدوین فرهنگی جداگانه را خارج از زبان محاوره و معمول ایجاب می‌کند. شیفتگی به اصل مالارمه ایِ "شباهت کلمات"، استفاده از نامناسبی‌های هماهنگ واژه‌ها، خواننده‌ی والری را به رؤیا و تأمل می‌سپارد. به‌ویژه هنگامی‌که در حیطه‌ی تأثیر و توقع قافیه قرار گرفته باشد. این خلاقیت در طرز سخن ادامه می‌یابد تا آنجا که خوانش اشعار والری را دشوار می‌سازد. اما با خواندن این حرف روا نیست اگر رو ترش کنیم و چین به ابرو اندازیم. چنین کاری شاید بیشتر به یک "اظهار فضل" ناآگاهانه شبیه باشد. آن چنانی که کامیل سولا (Camille Soula) مؤلف کتاب "بحثی درباره‌ی مالارمه" گفته است : "بی‌احترامی به نابغه تظاهر به فهم است" و هیچ‌گاه به آنانی که در این باب صلاحیتی نداشتند پاسخی گفته نشده، بلکه همیشه از خلال سطور، لحنی تحقیرآمیز اعلام کرده که ادعای فهمیدن شاعر نوعی بی‌ذوقی و عالِم نمایی مضحک است، آن‌سان‌ که فراشان مکتب‌های فراموش شده و متولیان بقعه‌های کهن می‌کنند.



[1]Bathélemy Valery ۲

[2] Fanny Grassi ٣ 

[3]  Album De Vers Anciens ٤

[4]  Montpelier ٥

[5] (از  جنگ اشعار قدیم)La Fileuse ۶

[6]٧  Au Platane (از مجموعهCharmes )  

[7]٨ این قسمت از منظومه را پارک جوان خطاب به مرگ (گیج) بیان می کند. 

[8]٩ از کتاب "بر جاده های تهی"، مستخرج از قطعه "به چنار" که از متن پل والری به فارسی باز سازی شده است. (صفحه ١٥۰، سال ١٣٣۶) 

[9]Variété ١۰

[10]11 شعر معروف پل والری به همین نام

[11]١۲ Lohengrin قهرمان یکی از افسانه های  حماسی آلمانی که به وسیله ولفرام  فن اشانباخ  شاعر حماسه  سرای آلمان بیان شده است.

[12]١٣ نامه مورخ فوریه ١٨٩١

[13]١٤ Herodiade که بیشتر به اسم سالومه مشهور است دختر هرودیا بود که بر اثر اغوا وتحریک مادرش به پاداش رقص های سحرانگیزی که کرد، به جای پول و ثروت سر یحیا مقدس را  از عمویش آنتی باس خواست، زیرا بر طبق افسانه های انجیلی، یحیای مقدس ازدواج آنتی باس با مادرش را تقبیح کرده بود. در اینجا، هرودیاد که از قفس شیران رهایی یافته و موهایش چون یال شیران به هم ریخته است اینک با دایه اش روبرو است. 

[14]١٥ فکر تبعید از منظر شیران زندانی (شاهان باستانی) از قفس به هرودیاد القا می شود.

[15]١۶ از اینجا، ابیاتی است که هرودیاد خطاب به آینه می گوید و این همان قسمتی است که در رمان هوئیسمان از زبان قهرمان آمده است. 

[16]١٧ اشاره به گیسو دارد.

[17]١٨ "گورستان دریایی" یکبار به ترجمه‌ی شاعر و متفکر فقید شرف‌الدین خراسانی (با نام مستعار شرف) در نشریه‌ی "ایران ما"‌ی سابق، و بار دیگر به ترجمه‌ی شاعر فقید حسن هنرمندی در کتاب "از رمانتیسم تا سورئالیسم" منتشر شده است. برگردانی هم از کار مشترک جلال آل‌احمد و پرویز داریوش از این شعر دیده‌ایم.    

[18]١٩ Pierre Louÿs

[19]۲۰ La soirée avec Monsieur Teste

[20]۲١ L’Ame et la Danse 

[21]۲۲ Eupalinos oul’architecture



یدالله رویایی





ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات