کوروش همه خانی
کوروش همه خانی : مقیم سوئد
شعراول
دلهره ی نخستین بوسه
با همان سن لباس گلدارش
آن دست های زلال و نرم
پیچیده به انگشت ها
از باغ
بیرون مان آورد
رفتیم تا شادی بریده بریده
در صدای ممتد ماشین ها
بوق بوق
دور میدان چرخ مان زد
آخ ! آن گریه و
هوای رنگ ! پریده ی آبی و
ابر آلود ِغروب
زیر شانه های افتاده ی بید
که ناگاه
برگ
برگ
پاییز
از حرف هایش ریخت
مثل مجنون
نشستم
با دست های لرزان
نام اش را
بر پوست تر شاخه ی روبرو کشیدم
که میوه اش هنوز
به سرخ نرسیده بود
تا درخت
صدای رسیده ی ما را
تعریف کند
حالا بی صدا
فکر
گلویم رامی گیرد
چه هراسی دارم
که چه طعمی دارد
آن بوسه و دست های زلال اش
لطیف
برای دیگری دراز می شود
تا برایش سیب بچیند
و زمستان
آرام
از موهایم
می ریزد
شعردوم
کلمه ها را به زندان نبرید
کلمه در آغوش کلمه
کلمه ای تازه
به دنیا می آورد
تا افق نگاه را
زیر ِ انگشت آفتاب
در غروب ِ صداها
برای صبحی زیبا
نقاشی بکشد
دست ِکلمه را
از حلقه باز کنید
ساده بنویسد :
عشق !
مظهر ِ پاکیزگی دهان
با دو کلام صادق
رابطه ی درخشان
میان دو انسان است
دست ! از سر کلمه ها بردارید
آزادشان کنید
تا در جشنی با شکوه
ترکیب ِ اسم و صفت را
در رقص بوسه و شعله
پیچ و تاب ِ جمله ها
سر هر خط
گلو از صدا در آورند
صلح و آزادی
در چشم ها بکارند
تنها کلمه ها می توانند
سکوت را
زندان کنند