لیلا فرجامی
لیلا فرجامی:مقیم آمریکا
رومینا!
آیا این سر بریده ی تو
نیست
میان
شاخه های انجیر
و
یاسمن هایی که از تاریکی
به
دنباله ی هیچ می رسند؟
بر
بادبانی که مسیر غروب را پیش گرفته ست به دریایی کبود
بر
بوسه ای که مادران به گردن کودکانشان
می
نشانند
بر
موجها
بر
رعدها
بر
شمشیرهایی که قبیله ی مردان
در
حلقهایمان فرو برده اند
تا
اسم این خدای ظلمت را به زبان نیآوریم
این
خدای ظلمت
که
بر لبه ی داس های پدرانمان برق می زند
این
چراغی ست در گورستان
که
دختری به آن خاک می شود.
آه
این دایره های حقیر خورشید!
این
سفری که زیستن است و مُردن در چاه کوچک خود!
کنار
می زنم
موهای
سیاهت را که نشسته اند به خون
شعرهایی
چکیده از شکافهای ماه
قطره
هایی که بیهوده ریخته اند بر زمین
و
جمع نمی شوند.
حالا
تو
بر دست بادها می روی
بر
روح سفید اسبی که بال می زند به میان آسمانها و سنگ،
می
گذری از پیشگاه نَفَس
از
قلبهایی که دیگر نمی زنند،
تو
آنسوها زنده تری
در
مرگ
در
تولد
و
زیبایی ات رودخانه ای ست در بهشت
که
از آن
کبوترها
و فرشتگان
آب
می خورند.