محمدحسین مدل
محمدحسین مدل: مقیم دبی
1
شبی است بلند
مثلِ تنهایی ام که
نمی شناسد دير
از پنجره
مي افتد
نگاهم بر خلوتِ خيابان و
مدادی در دستم
مي نويسد
صدای زود
شعردوم
از آخرین پلهٔ درد
افتاده ام به خاک و
خاکی ام کرده خاکِ
دلی
مهجور
پس
شاید
دردهام دریده شوند و
دل ام
براه بیفتد و
بدرود بگویم با غم ها و
اوج بگيرم
همچون پرنده ای
در قلبِ آسمان
شعرسوم
نور
به رنگِ روشن است و
معنای تمام رنگها را
از رنگِ بوقتِ مرگ
می بلعد
پس
خموش در
ندیدنِ خود
و مصرفِ دل را از دل بگیرم
تا نیفتم به وهمِ حرف و
سمت بگیرم
به رویای در ابد