منصور کوشان
منصورکوشان درگذشته به سال 2014
منصور
کوشان : مقیم نروژ
پنج باحوری
باحوری یک
بی گاهان
–
دیری ست –
در انتظاریم
و نه فانوسی
و نه قایقی
و نه حتا دریایی که مسافریش باشد.
باحوری دو
چه دق البابی
یا پنجرهای به خرندی
یا روزنهای به گنجهای؟
وقتی نه دری هست
نه خانهای که میزبانیش باشد.
باحوری سه
در کجای این قایق بی کف بنشیند
در این روز بی خورشید و شب بی ماه؟
وقتی هنوز نه سکانداری هست
نه ستارهای که ساحلیش باشد.
باحوری چهار
این جاده کی آغاز داشته ست
نهر بی زهرابی
سرو بی پاییزی؟
که حالا مسافر باحوری
جویای پایان راهش باشد
باحوری پنج
کدام آمدنی و رفتنی؟
در این چهار فصل بی جخ
که نه حتا قطاریش هست
که نه حتا نشانی به مقصدی.
***
گفت سنگ
سنگی به سنگ دیگر گفت:
–
این خط نوشته بر سینهی تو
نشان گورهای ماندهست.
سنگ دیگر گفت:
–
هر خط نوشته به یک معناست
بر سینهی تکه تکهی من و شاعران
هر خط نوشته
نشانی از زندهی پویاست.
***
این مرگ نیست
نه این مرگ نیست
این جا به جا شدن ست
رخسار از خاک بر کشیدن و بر ماه نشستن ست
مگر نه این که من، تو، ما
این شبهای هزار ساله را تنها به نور ماه به روز رساندهایم
نگاه کن!
هنوز هم آن خندهی خاموش کنار لبهایش به زندگی دیده میشود
هنوز هم فریادش از غبن سنگین سالهای اسارت
صدای سکوت ست
هنوز هم "با دهان مرگ"*
از من، از تو ، از ما و از رهایی آیندگان سخن میگوید.
*
پ ن : نام شعری از منصور خاکسار