مریم رئیس دانا
مریم رئیس دانا : مقیم کالیفرنیا
نمیایستد این حزن زیر پوست من
گریه کن، روی شانههای من
تو زیبایی،
حقیقت این است.
میبینم
مردمانی را که میکوشند
تا بمانی و ببینی چه زیباست دماوند
با آن بوسهای که به آسمان داده.
مرا لمس کن
سر بگذار بر شانههای من.
میخواهم که تو باشی، بخندی، برقصی، زیبا
چون گل انار بر گیسوان یک زن
میخواهم بنوشی
به سلامتی آنها
که میمیرند و میمانند برای تو.
ای خون ها،
کجا می برید این جوی؟
آرزویم لمس دانه دانه خاک تو
تا زمانی که زمین باشد،
تو زیباترین قسمت زمین
تو حقیقتی، تو ایرانی، تو می مانی.
نگاه کن،
نمیایستد این حزن زیر پوست من
از رگهای تن خون میشود بیرون
تا سلام کند بر تو.
اگر خستهای برو
اندکی بر دشت گلهایت بیاسای
دشتی با حرارات حیات تنه
دشتی از گلهایی با گردش آفتاب
سپس بازگرد وُ
مرا به بسترت بکش
به من، به قلهها
بوسهای از آسمان بده
ساعت میچرخد
زمین میچرخد
خون میریزد
و قلب با تپشهای درمانده، آخرین ضربه را میزَنَد
آتشی در درون دارم
از آب سهند و سبلانت در گلوی تشنهام بریز
تنم شراره میکشد
از خزر موجی به سینهام بکش.
من خیس خواهم شد
و غرق
در سرخاب جان
در گوشهای
در ترسناکترین اتاق جهان.
چه بهاییست یک لحظه لمس تو؟
فرهاد، نقش من میکَند بر کوه
تا من بوسه گیرم شورین از آّبهای گیلان و مازندران.
زیباترین،
رانهایت به من بپیچ
با سنگینی تنت بر سینهام، خستگی ازمن بگیر.
بر دشتهایت مینویسم
توهرگز نخواهی مرد، تو می مانی، تو ایرانی.
2
درخت سرخ!
شنیده ای از آن جزیره؟
خبر داری خبرش را؟
درختی با جهانی از برگ های سرخ و سیاه
میوهاش سر هر شاخه اش
سر بریده ی انسانی، تن بریده ی دخترکی
که شوهرمادرش گفت «دخترم آه عاشقت هستم»
و شب هنگام
همه آلوده به خواب
در پستوی دور و تاریک خانه
در سکوتی سرد، سخت،
دشنه مردانه اش را
می کِشد بر گلوی عصمت دخترک
سپس به آسودگی می کارد اندام نحیف را
پای درخت پر خون وُ خلای خانه کلنگی از پای بست ویران
و درخت قصه ها دارد
و درخت غصه ها دارد
برگ هایش سیاه داغ
برگ هایش خونآب
درخت شاهد است
اشهد ان لا اله الی الله
درخت
این پرده دار ساکت
حریم حرمت است
به حرمت و شرف لا اله الی الله.