چند شعر از افشین بابازاده: مقیم انگلیس
نقشه جهان
امروز صبح نقشه جهان
را نگاه می کردم
دستانم را بروی دو
قطب آن نهادم
و حصار مرزها را
آنگونه در هم ریختم
که موانع دوست داشتن
را زیر پا گذاشتم
اقیانوس را با صورتم
لمس کردم
و - تنها برای تو -
آرامش و خروشم را در
قطره ای بر اقیانوس ریختم.
امروز صبح دستانم را
بروی دو قطب گذاشتم
نیمی از من سرد و
نیمی دیگر استوایی بود
و برای لحظه ای - مست
و هوشیار -
به روی مرزها و ملتها
، عشقها و دوستان ،
آسیا و افریقا به
خواب رفتم.
به فهرست شهرها و
پایتخت ها نگاه کردم
و - بدون اینکه تمام
واقعیت را بخواهم -
درتک تک سلولها را
گشودم
و همه عاطفه های
زندانی را
آزاد کردم.
امروز صبح -از گوشه
دو قطب -
سرما و مرزهای جهان
را تا کردم
و میان یادداشتهای
گمشده گذاشتم
2
اين ابجو
اين ابجو را مي نوشم
با بطرى پر از حرف
كه مي خواهد لب باز
کند
وقتي دندانش را با در
بازكن مى كشى
گويى نفس مي كشد و
دهانى كف مي كند
دندان من را هم
سالهاست با دربازکن سکوت کشیده اند
صداى من را در تمام
شعرها خوانده اند
چون آدم معمولى از
نقشه مشخصى
از آنجايى كه فرياد
زدم
نامش نه خاور ميانه
است
نامش نه آسياست
نامش نه جهان سوم است
يك نام بيشتر ندارد
بطرى ابجوى بي دندان
در گلوى من فرياد مى
زند
سرزنشش نكنيد
مست نيست
مست نمي شود
فقط نفس مي كشد
تا بگويد از كجا آمده
بود
3-
ميهنم
با تو چه مى توان كرد
مگر دوستت داشته باشم
پس اين ها كيستند كه
براى من كابوس مى بينند
به جوانترين ها باروت
را مى خورانند
به پيرترها فقر
گورستان را هديه مى كنند
آه وقتى سايه من در
آفتاب نيم روز روى
دست هايت مى افتاد
با خيال راحت
شايد هم با اطمينانى
غير ايرانى
روى خيابان هاى شاعر
سازت راه مى رفتم
تو و تنها تو
-كه
با تو نمى دانم چه بايد كرد-
به من شاعرى را می
خوراندى
چون اسیران آواره جنگ
های بی پایان
با توچه می توان کرد
تا آخرين قطره بطرى
ها
می نویسمت
4-
کوروش
کوروش
عقربه ساعتش را دو
ساعت و نیم جلو کشید
و مخارج سنگ قبر
مادرش را با گذرنامه ای جعلی
داد و ستد کرد.
حال در کشوری که دولت
عهده دار کفن و دفن است
زندگی می کند.
و رنگ گذرنامه و لهجه
اش با همه فرق می کند.
5-
کارت معافی
کارت معافی
در اعتبار مستطیل خود
اسم و
نام فامیل را می
خواند
بی مقدمه
نام پدر
زمزمه می شود
و با امضای سرهنگ
وظیفه
نستعلیق
معاف می شوم
از وظیفه ای بیجا.
در عکس شش در چهار
لبخند می زنم
و مهر معافی از گونه
هایم می گذرد.
در پیاده روها
سربازهای ناکام
رژه می روند
تا کاسه آش و
خوابگاه
من هم در شعر
منافع ملی را
زیر پا می گذارم.