توماج نورایی
توماج نورایی: شیکاگو
خشم
مي چكيد
بي
عیش از مهیا
خون
هزاران طناب
و
ردّ خون را گرفتن
كه
خيزاب اين خون از اشك
(سرها مي افتدند)
از
رگِ باد صدا مي ريزد
صداي
اولي:
اگر
به راه نمي افتاد به گردن ِ خودش
باد
بزاق به گردن سگ
نگاه
خیره -سري-
صداي
ديگري: من قدم به قلب نمي رسد
قلب
از قدم گذشت
عشوه
ي دوزخي مخروط
از
سر محروم
عذابِ
یک سویه گي که سو از قفا
غضب
از چشم ببر
نگاه
را نديده گرفتن
چه
چيز از نگاه مي فهمي؟
کمپاني
جنازه هاي تنها
که
تنها تنها یي کرده اند
مزه
ي فلز وقتي خون بر مي گردد روي زبان
به
پهلو مي افتد در گلو
در
كلمه اي محذوف
در
رحم مضاعف دست ها
فقط
از گردن يك جيغ مانده است
وقتي
بلند بلند سقوط مي كند
-علاج -
قلبِ
نيامدن است