هنگامه هویدا
هنگامه هویدا: مقیم فرانسه
آه شوالیهی ریز قامت من!
فریاد نزن
بلندگو گوشهایش کر است
میان صوت ممتد
خش خش دائم
تنها صدای رد و بدل شدن بوسههای ما را میشنود...
پلک زدن مدام دوربینها
و به وجد آمدن از شکار داستانی عاشقانه
شاید فردا تمام صفحات روزنامهها
شبکههای اجتماعی
تصرفمان کنند
متنهایی سخیف
بر قامت عکسهایمان
درشت، مبتذل.
آه شوالیهی ریز قامت من!
مرا همین گونه محکم
در آغوش بگیر
بر لبهی تیز این چاقو
که قاعدهی زخم زدن را از یاد برده است
من شانههایت را آزمودهام
ما به تنهایی خود باز نخواهیم گشت
حتی اگر بگویی نبرد تمام شد
بگویی
این جنگ ما نبود
ما میدان را به سکوت
وا نخواهیم گذاشت
از صندلی چرخدار نمیگویم
و آن مرد قوز کرده
یا از خودمان
از تاریکی حرف میزنم
درشت و فربه
که شکمش را روی زمین یله کرده است...
و ما که سعی کردیم
و ما که سعی میکنیم
خمیده خمیده و
سینهخیز
خودمان را
و آن دیگریهای دیگر را
از زیر آن
بیرون بکشیم،
از زیر آن سنگینی هر دم فزاینده!
آه شوالیهی ریز قامت من!
من از آن بلندگو
در دستهایت هراس دارم
خائنی که بریده بریده
حرفهایت را
در تهی میان ما
و آن دیگران رها میکند
ما بازیگران این صحنه نیستیم
سکو را به آنها بسپار
که خیابان را از دست دادهاند...
ما مردمان خیابانیم
خیابانهای بلند
و کوچههای باریک...
هنگامه هویدا