ساقی قهرمان: مقیم کانادا
داستان موشی که عاشق پنجول گربهای شده بود
داستانِ موشی
که
عاشق پنجولِ گربهای شده بود که
لبِ هِرّه دراز کشید، و
دستش را ول کرد جلو سوراخ موشی که خِف کرده
زُل زده
به پنجولِ ولِ گربه، جلو سوراخ
…
…
…
حوصلهاش سر رفت از موشی که نشسته توی سوراخ و گیج و گُمیده و زُل به پنجول – گربه، خسته، لمیده، پنجولش پای سوراخ موش – که طعم لیسیدن میداشت
تا
موش
منگ
سرش را جلو بکشد
دهن بچسباند به لب سوراخ
لب بچسباند به پنجول گربه که ول
زبان بمالد روی گربهٔ پنجول
لب بچسباند به پنجول
نرم تیز که پنجول نرم تیز، گربه را ول کند برود تو، کنار موش
.
که موش، سر را بیرون ببرد، ببرد لای پنجول گربه که بالای هِرّه
لمیده
نگاه میکند به لب حوض
جیک جیک پَرپَرپَر
قارقار
رفت
.
.
.
.
را
دمدمههای غروب
همینجا
نوشتهاند
تا ته
…
ورق زدی؟
بزن.
.
.
حالا،
داستان پنجول گربهای که ول شد روی سوراخ موشی که نشسته بود توی سوراخ و زل زده بود به پنجول گربهای که موشش را سوراخ سوراخ کرد و رفت لب حوض و یک دسته آب درخشان پراند روی هوا
…
ورق بزن
…
اینجا نشستهام
–
سیب
سیب را بِکن از شاخه، بِمال به آستین، بِبَر به دهان
.
جوری بخور که انگارْ خوردن، رختشستن است توی طشتِ ترک خوردۀ حَلَبی
.
پوست را به دندان بِکن، چرخی بده دورِ دهان، قورتْ بده
.
گوشت را با گوشتوآب بِکن به دندان، چرخی بده لای دندان، آبْ را قورتْ بده، گوشت را از پسِ آبْ قورتْ بده
.
دنداندندانْ بزن تا برسی به دانهها که در مغزِ سیبْ جا گرفتهاند
.
دانهها را به دندان بِکن، تُف کُن
دُم سیب را به دندان بِکن، تُف کُن
تکّهتکّه هرچه ناخوردنی مانده، بجو تُف کُن
.
نگاه کن به درخت
سیبی دیگر بِکن از شاخۀ بالایی
دندان فرو کن
بِجُو
قورتْ بِده
تُفْ کن
.
سیب دیگری را – بِکن از شاخه – دندان فرو کن – بِجُو – قورتْ بِده – تُفْ کن
حالت بهَم بخورَد از این همه دنداندندانْ
دلت بهَم بپیچد
.
بنشین پشت درخت
.
معده را خالی کُن روی زمین
برگرد جلوِ درخت
دراز شو روی زمین
سرت را بگذار روی بازو
.
نگاه کن به آسمان و آن آبی بیحیا و لکههای مارموذی ابر و خورشید خاک برسر، وُ
دل بده به خواب،
بخوابْ