اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
سه شنبه ، 11 ارديبهشت ماه 1403
22 شوال 1445
2024-04-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 107
بازدید امروز: 4741
بازدید دیروز: 9525
بازدید این هفته: 16926
بازدید این ماه: 61249
بازدید کل: 14929340
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



...

                              
                                    حامد ابومعرف




کفش‌هایی کتانی می‌پوشم

لباس‌هام گَل و گشاد و

گاهی اتو شده


عطر ادکلنم را با بوی بدنم اشتباه می‌گیرم

لباسم را با پوستم

 

گاهی رو به تلویزیون می‌نشینم

و زیر ناخن‌هایم را با ناخن تمیز می‌کنم

 

مکث

در من

فرو

 

برمی‌گردم به خودم حرفی بزنم

لباس‌هایی می‌بینم که روی کاناپه ولو شده‌اند

خلوتشان را بهم نمی‌زنم

 

 

شعردوم

 

"به همسرم راضیه"

 

 

 

دوست دارم چیز دیگری بگویم

حرف تازه‌ای

دوست دارم این حلقه

نازکی انگشتت را

اشکی که کودکان سرطانی

روی گونه‌ات

دوستت دارمی که طعم رژت

بنشینم بد بگویم از اشکهایی که او را مات

تو را

که من را مات

از شعرهایی که بی مادر متولد می‌کردم

دوست دارم از حرفی که به من

به او

به مجالی از فهمیدن

به منی که دیگر دوستش نداشت

 

داشت!

 

داشت زندگیم از تو سر می‌رفت

-به او بگویم-

افق نمی‌گذاشت دستانت را بشناسم

تمام زبری که زیر پوستت پنهان

 

که حالا تو ِ مهربان آمده بود

که من از این تو ِ نامهربان دل بکَنم

که اثر انگشتم را از دستش بردارم

همانجا که باید باشد

 

بگذارم

 

برآمدگی‌هایت

بنشیند در فرورفتگی‌های انگشتم

در هم

بازار

در ترازوی نان ِ کودک وزنمان را

در مصرف تاریخ

در پنیر شیک ِ ویترین‌ها

 

حالا عشق مجال نفس کشیدن دارد

حالا عشق می‌تواند مزه‌ی لبت را بدهد

بگیرد

به من بچشاند

 

حالا تمام بدنم شانه است

حالا تو خود ِ تکیه کردن هستی

 

 

حامد ابومعرف










ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات