سریا داودی حموله
شعر۱
هیچ
چراغی را چراغ ندیده ام
در
انتهای دنیا
شمعی
جا می گذارم
تا
به یاد بیاورم
یک
درخت
همیشه
درخت نیست!
شعر۲
مرگ
که بیاید
دوباره
زیبا می شوم
من
در ضلعِ هر کلمه ای پنهانم
روی
حواس حوا
راه می روم
تا
بنفش جاودانه بچرخد!
شعر
۳
از
آن روز
که
نام ما را بر اسفند دود کردند
گم
شدیم
مانند
قیر کهنه ای
که
میان بوته های تمشک
مانده
باشد!
سریا
داودی حموله