"روایت افسردگی"
در
سطر نخست
گوشم
را می بُرم
تنم
سالهاست در رهن زجر است
در
ماهیچههام خون ماسیده
روایت
افسردگی
تزریق
میشود در اندامهام
چاقوها
را بالا می آورم
در
کبودی خانه پهلو گرفته اند اجساد اشیا
درحالیکه
پارلمانی
از عزا در آروارهام برپاست
ایستادهام
بر سَریر تابوت
و
شکل ابری کارکشته میگریم
می
پذیرم فوت شدهام
و
روزنامه در تیتر اول مردنم را نفیر میکشد
برمیخیزم
از گور به احترام چراغها
و
در سطرهای میانی
گوشم
را می بُرم
بر
میخیزم از گور
و
سفر می کنم در یالهای سفیدت
سمفونی
گیسهات
بر
ضریح شانهات به گردش درآمده است
تو
در فارسی تحریف شدهای
و
جویدهای سرم را
ای
اجابت نور
بر
کرانهی بعدازظهر
برگ
برگ افروختهام
و
آرمیدهام در تضرع پهلوهات
مرداب
دفن شده در هنجار رود
در
حالیکه انگورها
در
نبض خون غوطه ورند
من
پاسخ مفصلی برای تشنج تاکهام
در
بال توکاها
در
آن پهنای نحیف
موسیقی
وداع نواخته میشود
ای
صلابت ستوه
در
احتمال مرگ
بر
میخیزم از گور به احترام چراغها
و
میپرسم
آیا
گوش هایی که بریده شدهاند
صداها
را میشنوند؟
شعر
دوم
"ذبح اصوات"
سرم
را میشویم، از دست می رود
دستهایم
را میشویم، از دست می روند
پاهایم
را میشویم، از دست می روند
در
بند حمام
از
دست می روم
صدای
تو
از
سرم
از
دست هام
از
پاهام
بخار
میشود
جدار
ران هات بشارت صبح بود
"خدا سلوک من در پوستت را بیامرزد" بلند میشود از سرم
از
دهانم می ریزد
طلوع
میکند آوازی از حنجرهات
و
در خلال خواهش
انحنای
عضلاتت واضح است
در
کردستان گلویت ناقوس چاقوها بلند میشود
در
کردستان گلویت ناقوس اندامها بلند میشود
در
کردستان گلویت ناقوس کشتهها بلند میشود
خانه
دارم در شاخهای کرگدنی
در
مهمانی نعشها
هراس
منتشر می شود
و
در قیلوله اتفاق
لغت
اختلال در ورطه افتاده است
در
ذبح اصوات
به
رسم اقرار
مستمر
است حضور یاد در سنگ سینهام
جریان
نور
از
ساق های درخت به کتف کتابها میریزد
کلمات
خلط خونیاند
در
سیالیت خیابان
در
تَرَک اناری حاضر میشوم
آهنگ
حیرانی از جدار حنجرهام دفاع میکرد
آواز
میخواند شتری در کلاهم
گوسفندی
در کمربندم
گاوی
در کفشام
سوگند
به کیفیت علفها
الواح
اوراد در سنگ سینهام مستمر است
در
ذبح اصوات
ماده
سگی
خیزان
خیزان
سخاوت
پهلوهایم را لیس میزند
بیرون
می جهد از پهنای پیکرم
صراحت
خون
و
کشته های معاصر از سینهام بیرون میریزند
رسول
رضایی