زن ها به گلوله ایمان نمی آورند
همه چیز رسمی است
به جز این زن که اندامش را رعایت نمیکند
آقای قاضی! اعتراض!
من واردم
مادرم که لباسهای خیس میپوشید وارد است
و مادربزرگ که نان میپخت و گریه میکرد
برای بار بعدی که باردار نباشد
و مادرش
که دخترانش را میشست، در تنور میانداخت و گریه میکرد
واردند
من دستهایم قرمز است
نشسته باشم کنار درختهای انجیر با آن برگهای پهن
نشسته باشم بیحیا کنار مردهای همسایه
که ناخنهایشان روی برگها اندام زن میکشند
و مرگ روی دیوارها یادگاری مینویسد
به عقب برگردیم
زنی با زخم هایش از بیمارستان فرار میکند
زنی شیر نداشته/ دخترانش را تحویل میدهد
من از هیچ چیز نمی گذرم
آقای قاضی! وکیلهای من همه بیمارند
خودشان را میکشند پشت این جایگاه
دست میگذارند روی کتابهای مقدس
و فکر میکنند کتابهای مقدس به هیچ زنی راست نگفتهاند
اعتراف میکنم آقای قاضی
که زنها به گلوله ایمان نمیآورند
به بنگ!
و خونهای پاشیده روی دیوار
لکه/ لکه/ میپاشد روی دامنم
رنگهایش را
میپاشد روی انجیرها
و لگد میزند به بختهایش
به این دیوار/ لعنتی تکان نمیخورد
به این آژیر/ که قرمز است
میخواهم کفشهای زنی باشم که از همهچیز میگذرد
از شکمهایی که زن بود/ از لباسهایی که زن بود/ میگذرد
از همین آژیر که قرمز است
و میچرخد
و مردهایش را میفرستند
خانه/ محاصره است.
مرضیه رضایی