بیدار خواب زیتون زاران جهان
مروری بر شعرهای محمد مختاری.
شاید همیشه سال از این گونه
آغاز میشود
که آنچه میماند تنها لحظههاییست
که در خون من راه مییابند
این خط سرخ تا اعماق میرود
و تا خیال آینده میخواهد رنگش را حفظ کند
در این تقاطع آینهای میگردانم
تا رنگ خویش را
درهر سو بیازمایم.
«منظومه ایرانی ص77».
الف.نام «محمد مختاری» با شعر اعتراض گره خورده است. اعتراضی
عصیانی که با نقدی متعهدانه توأم میشود، تا شاعر اصیل، به گفتهی رضا براهنی، همچنان
که: «عصر خود را زندگی میکند»، وضعیت پرتنش و متناقض انسان در جهان تراژیک معاصر
را، نشانه رود و همسو با نگرشهای حماسی- غنائی شاعرانه، مخاطب را به مکالمهای
سیال دعوت کند. به واقع بازآفرینی وضعیت چندوجهی رویدادهای زمانه، که در انبوه
تصاویر بدیع و گزارههای روایی، به یاری جریان سیال ذهن در نوشتار ترویج میشوند،
نمایی پرتنش از فضاهای بحرانی اطراف را به نمود میگیرند، تا هر چه صریحتر
رویکردهای منتقدانهی شاعر، در چرخهی سیال برشهای متعهدانه، بازآفرینی شوند.
اما آن چه در این میان مهم مینماید، بهرهگرفتن از ظرایف بیان روایی و ظرفیت
گشودهی بازگویی کلان روایتها، از طریق برجستهنمایی وجوه تراژیک رخدادها و بهرهگیری
از ظرفیتهای متکثر بیانیتی اسطورهگرا و بازآفرینی آنها در سطحی تازه است، که
به نظر میرسد، گاه با پهلو گرفتن به زبان شاملو و گاه با نزدیک شدن به شاخصهها و
مختصات زبانی-بیانی «شعر دیگر» و به ویژه، گرایش به وجوه نگارشی و نگرشی شعر: «پرویز
اسلامپور»، و آمیختن مؤلفههای «شعردیگر»، با رسالتها و تعهدات اجتماعی-سیاسی،
توجه به اصل «چه گفتن» و تأکید بر پررنگنمائی کفهی اندیشگی برشهای انسان محور و
جامعهگرا، مبانی زیباییشناسانهی شعرها را جهت داده و گاه با بهرهگرفتن از
اختصاصات و محورهای زبانی-بیانی شعر دههی هفتاد، میکوشد، با رویکردی مدرن، همچنان
که، باز تعریف مفاهیم کلانی چون: عشق، وطن، زندگی، مرگ، جهان هستی، را مد نظر قرار
میدهد، متبلور کردن، تداعیهای آزاد
مخاطب، را در هر شعر، همچون نمایی واضح و شفاف، از وضعیت وخیم و پر تنش جغرافیای
اجتماعی انسان معاصر، به تصویر کشیده، انعکاس بیوقفهی تناقضات و کژیهای زندگی
پر فراز و نشیبِ انسان معاصر ایرانی را، همگام با شعر متعهد، در سطرها بازآفرینی
کند. از سوی دیگر برجستهنمایی تأثرات روحی شاعر-راوی و بازنمایی دغدغهها و عواطف
اجتماعی و بازتاب آنها، متناسب با گرایشات حماسی-غنایی منتشر شده در برشهای
روایی، که هماهنگ با اندیشهها و اشتغالات ذهنی شاعر- راوی در نوشتار سامان یافتهاند،
در این میان قابل واکاوی و تأمل است. با این حال شعرها، اگر چه در شاخصههای
زبانی-بیانی و مبانی زیباییشناسانهاشان، تابعی از رخدادها و حوادث یآسآلود و
تلخ زمانهاند، اما از آن جا که نقدی متعهدانه را در جوهرهی زبانیت شاعرانه، به
رفتاری نهادینه شده، بدل مینمایند، افقهای معنایی شعرها را، به سمت انتقادی
خردورزانه سوق میدهند و همین امر، سرودههای مختاری را در جایگاه شعر متعهد و
ملتزم قرار میدهد. خصیصهای سترگ و متعالی، که همسو با سرایش شعر، در گسترهی
مجموعه مقالات و نقد و نظراتش، چه در جایگاه منتقد اجتماعی و در حوزهی نقد و تفکر
ادبی و چه در مقام پژوهشگری اسطوره شناس، در عرصههای پژوهش و تحقیق، موقعیت ممتاز
و متمایز او را به مثابه اندیشمندی اصیل، متفکر و هوشمند، در اذهان عام و خاص
نشانه رفته است و گرایشهای فکری و دیدگاههای اجتماعی او را، در ادب فارسی
جاودانه نموده است. از سوی دیگر، ترکیب نگرش غنایی با بیانیتی سراسر تغزلی-حماسی و
تعامل میان این دو شیوهی بیان، در فرآیند سرایش و بازنمایی تنشها، اضطرابها و گرایشهای ذهنی جامعه و جهان پیرامون، با
رویکردی جامعه شناسانه به یاری زنجیرهای از نمادها، اساطیر، تلمیحات و اشارات،
سبب شده، تا شاعر مدام با زبانی صمیمانه و شورانگیز و در عین حال کنایی-استعاری،
از عشق بیواسطهی انسان به انسان سخن به
میان آورد، و اتفاقاً همین طرز تفکر و شیوهی بیان، وحدت و هماهنگی ساختاری را در
گسترهی گزارههای متنی، به نمایی منسجم و در عین حال، متکثر و پویا بدل میکند،
تا مخاطب با نگرشی جامعهگرایانه، و ذهنیتی تاریخی- اجتماعی، روند رخدادهای تلخ
جهان اطراف را، هماهنگ با تجارب زیستی خود، در برشهای متنی دنبال نماید. به عبارت
دیگر، قطعات همگرا و به هم پیوستهی کلان
روایتها، که زنجیرواره و در وجهی هماهنگ، در پسزمینهی موتیفهای روایی نوشتار،
منتشر شدهاند، تا همچنان که واقعیتهای رنجآور غمناک و تلخ اجتماعی را، در گزارهها
رخنمون میکنند، به پراکنش فضایی ملال انگیز و متناقض منتهی شوند و بحرانها و
نابهنجاری رویدادهای اجتماعی را، هر چه بیشتر عیان کنند.
اینجا در این ضمیر معلق نشانههایی میتپد
و باز میتابد در اقیانوسی از صدفهای بیتمکین.
افشان شدهست در ذهن منتشر
گاهی از این ستاره سر برداشتهست
گاهی در این ستارهی دریایی خود را باز یافتهست. آرایش
درونی، ص 91.
مختاری اما، با تعهدی روشنگرانه و آگاهی بخش، با گزینش
کلمات، در راستای اندیشههای انسانگرا و عواطف اجتماعی خود، مخاطب را به بازبینی
و دگر باره دیدن جهانی دعوت میکند، که در آن میزید. نگاهی به دایرهی لغات
کاربردی، دریچههای متنوعی از تأثرات اجتماعی و هیجانات عاطفی شاعر را به روی ما
میگشاید. گویی طغیان و عصیان واژهها، در هر سطر، از حماسه، تغزل میسازد و از
تغزل، حماسهای ستیزنده. تا انسان، که محور اصلی روایت شعرهاست و در رأس مفاهیم و
مضامین جامعهگرا، توفنده و عصیانی به نظاره ایستاده است، همچنان وجه غالب گزارههای
غنایی-حماسی شمرده شود. به بیان دیگر، در تمام شعرها، اختصاصات و شاخصههای زبانی و بیانی، با نگرشهای
معترضانه و منتقدانهی مختاری، تلفیقی خاص یافتهاند، تا هر چه صریحتر گرایشات
غنائی شاعرانه را با درونمایههای اجتماعی–سیاسی بیامیزند. رخدادهایی که وجه بارز
شعر او را تشخص ویژه بخشیدهاند و با برجستهنمایی معناهای مهم و معتبر، و چرخش
مفاهیم حول محور فضای غمبار و دهشتناک جهان پیرامون، به یاری کارکردهای ادبی زبان و
بهرهگرفتن از بیانیتی اسطورهگرا، نگارشی متعهدانه را در سرودهها، به رخ میکشند.
اما آن چه افق مفاهیم را شکل میدهد، ذهنیت مدرن شاعر است، که معناهای متنی را در
سطح گستردهای با توجه به نمادها، بینامتنها و تلمیحات به کار گرفته شده در شعرها،
سامان میدهد. با این حال به نظر میآید، برای درک و شناخت هر چه بیشتر ویژگیها و بحث پیرامون
موقعیت ذهنی و زبانی شاعر-راوی، تأمل در کلید واژههای برشها، که در بسآمدی متغیر
در تمامی مجموعه شعرها، به تکرار حاضرند، ضرورتی اجتناب ناپذیر مینماید. تا جایی
که به نظر میرسد، هماهنگی میان واژهها و تصاویر، سبب شده، تمامی مجموعه شعرها،
به شعری بلند و یکدست بدل شوند، که در بطن مفاهیم متعهدشان، انسان اجتماعی معاصر
امکان حضور یافته است، انسانی که در مقابله با تناقضات و نابسامانیهای اجتماعی،
همچنان جاناش خونبهای آزادی است. با این همه گاه به نظر میآید، واژههایی که در
ژرف ساخت روایی شعرها، در یک حوزهی معنایی، پس از هماهنگ شدن با ذهنیت تاریخگرا-اجتماعی
و گرایشهای آرمانی و متعهد مختاری در تصاویری فشرده، کنار هم چیده شدهاند، گاه
در تقابل با هماند و گاه از نظر لفظی متضاد یکدیگر. اگر چه همچنان، پررنگی هم
سویی خودآگاهی و خرد شاعرانه، با جریان سیال ذهن و گرایش به سیر و سلوک و کشف و
شهودهای شاعرانه در برشهای متنی، به ترویج سطح تازهای از فضاهای سیال مکالمه
منجر شده، گفتمانی متکثر را در سطرها سامان میدهند. نگاهی گذرا، به شبکهی همبستهی کلمات و ترکیبهای کاربردی در شعرها، هماهنگی و تناسب
میان سویههای اندیشهگی، حال و هوای
ذهنی، تجربههای تاریخی-اجتماعی و گرایشهای بیانی غنائی-تغزلی را، در سرایش شعرها،
برجسته مینماید.
1-بر شانهی فلات، شعرهای 1356 ، واژهها: حوصله، کبود،
تنگ، کمرنگ، لرزان، دایره، تیرگی، خون، باد، خاموش، خوف، گدازه، پریشانی، غبار،
افعی، گزنده، حریق، توفان، دره، صخره، سقوط، پرتگاه، سنگ، سرب، و....
ترکیبها: گدازهی خوف، جادهی مبارک اندیشه، خاک باستانی،
پیشانی کبود، عفونت طاعون، لاشخور تنهائی، قتلگاه بازو، تارهای تاریک، دخمههای
کور، لالایی هراس، زنجمورهی عمر، صاعقههای نهفته، اندامهای کور، قرقاول هراسان،
چنار عریانی، و.....
2- منظومهی ایرانی، شعرهای 1368-1364 ، واژهها: صدا، خاک، خون، آغوش، عاشق، کبود، سوگوار، خاموشی، سرو،
رؤیا، ستاره، موج، تبر، شرجی، آزادی، اعماق، گور، نمک، زخم، نخاع، فلات، نیزه،
فشنگ، گورستان، شهاب، باد، سنگ، عذاب، غراب، حنظل، سنگر، مین، باروت، چرک، خرافه،
تزویر، موشک، متروک، گرسنگی، افسوس، صیاد، نفتالین، مار، کرباس، کپکزده، زنجره،
موریانه، خروش، سرگردان، ناخن، عنکبوت، سلول، دیوار و...
ترکیبها: جامهی کبود، حباب شرجی، شیار سرخ ماهتاب، داویر
کبود، برشهای سرخ، رباطهای یاوهی کپکزده، سرنوشت شوره، آروارهی افق، نفیر
تانک، شیههی عصب، همهمهی مرگ، پلکهای بیشتاب، خوابهای خاکستر، سرزنش باد،
اهترار غفلت، گیسوان باروت و......
3-خیابان بزرگ، شعرهای 1368-1365 ، واژهها: ترس، خون، تنگ،
خیابان،عزا، شبح، گیسو، حفره، گم، خمیده، ابهام، خاکریز، ازدحام، آه، زخم، خسوف،
هول، خاموشی، وهن، اضطراب، تبعید، کهولت، تابوت، رنج، غایب، گورستان، پاییز، چاقو،
حادثه، شتاب، سایبان، وحشت، خوناب، براده، خاکروبه، پنهان، بیداد، عصب، غبار،
زهدان، حاشیه، تیغ و ......
ترکیبها: پلک افق، آیینهی آبنوس، جنون پریشان باران، خوابهای
خاک، پردههای بیداد، صدای سوخته، دندانهای خاک، خندههای صرعی، هیاهوی تاریک،
تیغههای باستانی، بلور خون، اندامهای مفرغی، آغوشهای مفرغ، و.....
4- وزن دنیا، 1374 ،1371 ، واژهها: تاریکی، ترس، لرزان،
رودخانه، لغزنده، قطار، بلعیده، رگ، گام، خشک، حشره، میخ، غژغژ، گنگ، معلق، آماس،
خالی، بهت، اصطحکاک، سیاه، آونگ، ظلمت، لرزه، هیاهو، مضحکه، دستبند، وحشت، ازدحام،
نگران، چاقو، آفتابه، خودکشی، سگپا، برف، قندیل، نفرت، فلق، اشباح، وهم، حنجره،
معرق، منجمد، مومیایی و......
ترکیبها: گنبد سکوت، معرق درد، هندسهی انتظار ، اشارههای
ظلمانی، یأس مخملینه، قوس کلاغ، لرزش بنفش، موج برگ، موسیقی سپید، صحاری عبث، هرم
آفتاب، و.....
5-آرایش درونی، 1368 ، واژهها: گیسو، صدف، شرجی، خاک، نمک،
بامداد، طنین، لنگر، گسسته، خمیازه، آوا، موج، تحلیل، خالی، جسم، جهان، لزج، سرد،
منفجر، سرخ، عشق، کهربائی، حباب، سراب، اشیاء،پریشان، انحلال، گودال، خشت، خنج،
قفل، لرزش، خفیف، شیب، فاضلاب، کرخت، خاکستر، باد، انقباض، سیم خاردار، تنزل،
کسوف، گلوله، انتظار و....
ترکیبها: اشیاء کپکزده، نیمسایهی گرسنگی، سایههای نمور،
خیابانهای دشوار، کلاف عصب، ساق عفن، زهدان معلق، گرمای نرم، سایههای دلواپس،
حفرههای ناهمگون، ضمیر معلق، صدفهای بیتمکین،
معماری تن، شبنم ایثار، انسداد ظلمت، گیسوی ابر، سیلان برهنگی، پیچکهای استخوانی،
صیقل سکوت و....
6- سحابی خاکستری، 1370-1365 ، واژهها: دمنده، زانو،
انکار، ورطه، قرقاول، جنگل، آفتاب، زمین، گیاه، عشق، شهاب، اعماق، سست، تلاطم،
تسلیم، اقیانوس، نطفه، سانحه، عطش، تیر، شقیقه، سنگ، تاریکی، باران، وهمناک، اریب،
حزنآلود، متبرک، کفن، مردگان، پروانه، گل، بید مجنون، مادیان،چشمبند، چشمانداز،
لرزان، وهم، تعادل، و.....
ترکیبها: زمزمهی خاک، پرندگان مذاب، پیراهن بلند تعادل،
شانهی نخیل، خیناگران عماری مرجان، تراشهی ترس، سنگریزههای برهنه، موسیقی صبور
مغرب، و....
ب.اشیاء در شعر مختاری، گویی رسالتی ازلی-ابدی از بازآفرینی
رخدادهای اجتماعی را، بر دوش گرفتهاند و با تلفیق شدن به وقایع تراژیک جهان مدرن،
بازتاب شمایلی از تناقضات و ناراستیهای زندگی آدمیان را در فضای نمادین سطرها و
بندها سامان میدهند. به واقع، اشیاء از: سنگ، آئینه، صندلی، طناب، چاقو، کاغذ،
پرده، عصا، نیمکت، قفل، عینک و کوزهی سفالین و بطری و لیوان گرفته تا: سیم
خاردار، سطل زباله، چراغ، عکس، خودکار، کیف، چراغ برق، دریچه، بولدوزر، تانک، داس،
قاب شکسته، سبد، میله، فنجان، پنجره و تیغ و تفنگ و باروت، پس از بدل شدن به
گویاترین رفتارهای شعری، و هم پس از آن که، به گفتهی براهنی: «حالات مطلقاً
فیزیکی و مادی خود را از دست میدهند و بخشی از احساسات و اندیشهی شاعر را به
عاریه میگیرند» فضاسازیها و تصویرپردازیهای برشها را به گونهای چند وجهی و
سیال رقم میزنند، تا همچنان محملی برای بازآفرینی تناقضات جهان پیرامون باقی
بمانند و دغدغههای اجتماعی شاعر را در دلالتهای آشکار و ضمنیاشان، بازتاب دهند:
تا هر چه هست بگذرد
از هرچه هست
اشیا درون اشیا از
هم سبقت گیرند
شهر از درون خانه برون آید
خانه از آستانهی خاک وزن دنیا، ص 29.
به بیان دیگر، همسویی اشیاء با وقایع جهان پیرامون، که
آگاهانه و ناخودآگاه مسیر رخدادها را میکاوند، تا اندیشهای عصیانی اما منتقد، پس
از درگیر کردن اندیشه و عواطف مخاطب با رخدادها، در سطرها شتاب بگیرد و شعرها را
به زنجیرهای به هم پیوسته، از همسویی با زبان محزون و تراژیک تصاویر و هماهنگی در
شکل و محتوا بدل نماید، و هر شیء را به گونهای متناقضنمایانه، در فضاسازی برشها،
به یاری گیرد، تا همچنان که با احساسات و عواطف شاعر و مخاطب میآمیزند، بر دامنهی افقهای تأویلی سطرها بیافزایند و در
ترویج مکالمهای سیال میان مخاطب با متن، نقشی چندسویه و تأثیرگذار را نیز به عهده
گیرند. تا اشیاء که رمز جاودانگیاشان در بیزمانی و بیمکانی آنهاست و ریشه در
جهان زیستی آدمیان دارند و: «مثل ستارهها و صندلیهای معلق که با اشارهی
شمشیرهای کهنه هنوز تاب میخورند و دارها که بر اقیانوس روانند و خاک که ذات خود
را بر باد یافته است و ما که ماندهایم و همین جا ماندهایم و همین جا میمانیم و
سرهامان روی صندلیها تاب میآورد و گیسوانمان آتشی در اقیانوس میزند که در
تلالؤش اعماق زمین بدرخشد بدرخشد در خواب
بدرخشد در بیداری بدرخشد در وهم بدرخشد در ضمیری که نمیتواند ندرخشد همچنان که میدرخشد
آن روشنای بلند که روان است روان بوده است روان خواهد بود. آرایش درونی، ص 87». نقشی محوری را در فضاسازیهای عینی-ذهنی و جهتگیریهای
ادراکی-عاطفی برشهای روایی به عهده گیرند.
بویی سیاه کردهست اشیاء را
و طرح لبهایی خاک را باز میتابد از اعماق
تا ناگهانی از آتش
که جیغ میکشد و میشتابد در رؤیای شهر
و سایههای بزرگ در گورستانها بازارها تیمارستانها
جنازههای بزرگ
که روی شانهی هم برمیآیند تا دنیا را فراختر
ببینند. سحابی خاکستری، ص 143.
حرکت و همنشینی
سمبلیک اساطیر تاریخی- داستانی، در بافتار استعاری شعرها اما، به نقطهی اتکائی
بدل میشود، تا ذهنیت حماسی- تاریخی-اسطورهگرای مختاری را در حجمی سیال و فراگیر و
به یاری تصاویر محسوس به نمود گیرند. اساطیری آمیخته با فرهنگ ایرانی، که تبلور
آرزوهای برباد رفته و تجسم مصائب آدمی در طول تاریخاند و مفاهیم فرامتنیاشان با
ایجاد تعلیقهای آگاهانه، همچنان سویههای معنایی روایتها را، در گسترهی شعرها
شکل میدهند، تا روایتی دیگر از سر درگمی سراسر یأس و اضطراب انسان معاصر را، در
برشها نشانه روند. به بیان دیگر، برجستهنمایی بینشی اساطیری، و بازنمایی ارجاعات
اسطورهای، به مثابه کهن الگوهایی که در حافظهی جمعی بشری، تجارب زیستی مشترک
آدمیان را به نمود میگیرند و مبین احساسات و تجارب زیستی مشترک آدمیانانند، به
یاری جریان سیال ذهن در نوشتار، به انجام میرسد و این توانایی را در سراسر شعرها،
بوجود میآورد، تا شاعر-راوی همچنان که بر گسترش افقهای معنایی برشها پای میفشرد،
با پراکنش ارجاعات اساطیری در جای جای عبارتها، به نقد رویدادهای جهان پیرامون
بپردازد. اساطیری که در رابطهای بینامتنی، از انسان میآغازند و پس از بازآفرینی
ارتباط انسان با جهان هستی، گسترش مفاهیم جهانشمول را مد نظر قرار میدهند. و
بدین ترتیب شاعر، با رویکرد تازه به اساطیر و تلفیق بیانیت حماسی و تاریخی، و پس
از آشنایی زدایی از وجوه معنایی- روایی اساطیری چون: هامون، اردویسواناهید،
سودابه، شغاد، سیمرغ، زال، رودابه، سهراب، ویس و رامین، سلامان و آبسال، لیلی و
مجنون و... همچنان که مکالمهای جدی را با اساطیر در نوشتار میپراکند، الگوهای
ذهنی-زبانی تازهای میآفریند، تا با نفی از خودبیگانگی انسان مدرن، چالشها و
تعارضات زیستی او را رو در رویاش قرار دهد.
جنون رودابه است این سرزمین
هزار پرده فروهشتهاند و مینگرند
و خاک وقتی آمخته شد
شغاد را
حتی از پشت زال بر میانگیزند «منظومهی
ایرانی، 46 ».
بسآمد نمادپردازی
در برشهای روایی اما، به ساخت تقابلهای دوگانه در تمامی شعرهای مختاری میانجامد،
که منبعث از ذهنیت اسطورهگرای و نمادپرداز شاعر-راوی تلقی میشوند و همچنان که در
هیئتی متناقضنما، ساختار روایی شعرها را آگاهانه طراحی میکنند، کارکردهای متکثر
ادبی، سیاسی، اجتماعی شعرها را نیز بازتاب میدهند، و در نهایت هم پس از بازنمایی
رخدادهای سیاسی-اجتماعی زمانه، تجارب زیستی مشترک شاعر و مخاطب را شکل تازه میبخشند.
از سوی دیگر، نمادها پس از برجستهنمایی معناهای ضمنی نوشتار، با ایجاد وضعیت
متناقض در سطرها، مشارکت خواننده را، نیز درکشف لایههای متکثر برشهای روایی،
برمیانگیزند. نگاهی به نحوهی پراکنش نمادهای جمعی و کهنالگویی، در ژرف ساخت
شعرها و ایجاد فضای اسطورهای و نمادین، و نقش آنها در بسط سویههای متکثر
معنایی، و گسترش دامنههای تأویل در شعر مختاری، مکالمه و گفتمانی جدی را در
سطرهای هر مجموعه میپرورد. به بیان دیگر، آزادی، زندانی، عشق، نفرت، مرگ و زندگی از مهمترین
نمادهایی به شمارمیآیند که، در شعرهای مختاری، آگاهانه موضوعیت اجتماعی-انسانی
یافتهاند. چرا که موجب فوران ذهنیت غنائی- عاطفی و سیلان تخیلات فرهیختهای شده،
مفاهیم تغزلی نوشتار را به گونهای پوشش میدهند، تا هر بار، امکان مکالمهای
متوسع را، در سطرها فراهم آورند. اگر چه بسآمد تقابلی عشق و نفرت و مرگ و زندگی و
نوسان میان این نمادها، که شاخصهها و محورهای اصلی شعر مختاری را شکل میدهند،
سبب میشوند، برشهای متنی، بر زمینههای
متنوعی از رویدادهای سیاسی- اجتماعی جهان اطراف، به چرخش در آیند و هر بار هم
تمامی این مفاهیم، سرانجام در مجاورت با مرگ معنا بگیرند. تا در نهایت، تقابل دو
گانهی میان مرگ و زندگی، عشق و نفرت، زمین و آسمان، اشک و لبخند، سیاهی و سفیدی و
نظایر این نمادها، در ساختار روایی شعرها، که آگاهانه ژرف ساخت مفهومی برشها را
شکل میدهند، با همراهی عناصر طبیعی نظیر: خورشید، سپیده، تاریکی، شب، صبح، افق،
شکوفه، باران، توفان، نور، ستاره، دریا، چشمه، آبشار، و... همچنان که نقشی محوری
را در ساخت مفاهیم اجتماعی در متن، ایفا میکنند، مخاطب را در معرض مکالمهای سیال
با رویدادهای جهان پیرامون قرار دهند.
میان مرگ و عشق حایلی نیست
صدا که بر میآید از یکی
طنین میاندازد در دیگری
کسی میآید پای داری
و برگ سبزی بر پایهاش میخ میکند
هنوز خواب کهنهای که نوشدارو دیده است
درون چشم انداز تعبیر میشود.
چگونه است رؤیایت
که چشمی از پس غبارم باید بگشایی
و هیچ اشکی لبخندی
از این غشاء نگذرد. سحابی
خاکستری، ص 70 .
پ.از سوی دیگر، مبارزه با ابتذال و زوال و برجستهنمائی وضعیت
پرتلاطم و تراژیک آدمیان در جوامع پیرامون، در قالب زنجیرهای از کلمات و ترکیباتی
که با فرافکنیهای حال و هوای ذهنی و گرایشهای فکری شاعر- راوی هماهنگاند، نقطهی
عزیمت تمامی برشهای متنی است. از سوی دیگر، اعتراض و عصیان، به مثابه هویت فکری
و گرایشهای زیستی شاعر- راوی به شمار میآیند. در این میان بهرهگرفتن از ظرفیتهای
روایت و بیان روایی و به صحنه کشیدن مرگ، بسیاری از شعر را به وصیتنامهای پرشور
بدل کرده است. تا جایی که گویی، مرگ اندیشی، همچنان
که به مثابه درونمایهی محوری و نقطهی عطف وجوه معنایی شعرها دانسته میشود،
اندیشهای هوشمندانه را، متأثر از هیجانات عاطفی شاعرانه، آن چنان تحت الشعاع خود
قرار داده است، که به نظر میآید ساختار زبانی–بیانی کلیت شعرها را در بافتی یکدست
شکل داده، و این همه، نتیجهی همان آمیختگی و وحدت میان مضامین، لحن، ساختار و
شگردهای به کار گرفته شده در سطرهاست. مرگی که همچون سازی پرسیلان، در تقابل با
زندگی مملو از رنج حقارت و ابتذال، ایستاده است و مرگ را به نمادی بیبدیل بدل
کرده، که فرجام آدمی را زیبا رقم زده است
فرجام من
در انتهای خاک چه زیباست
آنک
دریای روشنی که به عمری
گسترده است
دیدارگاه سادگی آب و
آسمان.
زیرا که من هرگز نشانهای از خویش
بر این زمین خشک نمییابم. «برشانهی فلات،
ص 51 ».
گویی، در شعر مختاری اما، سایهی مرگ بر همه چیر
احاطه دارد. تا جایی که عشق، انسان، وطن، خاک، زندگی، به شکلی گسترده در چنبرهی
مرگاند، از مرگ مفهوم گرفتهاند و بسآمدشان در شعر بر اساس میزان نزدیکی و دوری
از مسئلهی مرگ محاسبه میشود، و همچون کلیدی پررمز و راز، بازگشای معناهایی است
که آشکار و پنهان در سطرها، ایفای نقش میکنند.
مرگ آنچنان به سایهات
آمیختهست
که روشنائی صد آفتاب نیز
در رگانت
بازش نمیشناسد
برشانهی فلات، ص57 .
به واقع، مرگاندیشی، موتیفِ محوری و بنمایهی اصلی بسیاری
از شعرهای مختاری است. نمادی که ذاتی پیشگویانه را به شعرها میبخشد و آشکار و
پنهان، عاقبت آدمیان در مواجهه با ظلم را، در برشهای متنی میپراکند. گویی شاعر-
راوی با چشم گشودن به مرگ و اندیشیدن به آن است که، میتواند به پیشگویی مرگ کسانی
بیاندیشد که آزادند و با روحی یاغی و سرکش به عصیان بر علیه ظلمی که بر آدمیان میرود،
در برابر ستم ایستادهاند. آدمیانی که از بطالت ابتذال و پلشتی و ناراستی به تنگ
آمدهاند، اما سرانجامشان حتی با مرگ نیز قرار نیست که پایان پذیرد. چنان که در
شعر: «تا شام آخر، ص52.» از مجموعهی: «وزن دنیا» که مطابق با تاریخی که در پایان
شعر آمده، سال 1372 سروده شده است. مایه و مضمون محوری شعر، مرگ از طریق اعدام است
و شاعر-راوی با ترسیم لحظهی اعدام، تصور وهمناکی از مرگ را، به تصویر میکشد، و
با تلنگر زدن به حافظهی مشترک تاریخی- اجتماعی در طول تاریخ و برانگیختن عواطف
فردی-اجتماعی مخاطب، او را نیز در رنج و دردی شریک مینماید که، شخص اعدام شده با
تمام اعضاء و جوارحش، هنگام مرگ آن را چشیده است. و درست به همین دلیل است که
انسان را به دوباره دیدن دعوت میکند. دیدنی که برای آدمی ممنوع شده است. پس از او
میخواهد که اگر چه ناسازان، فضای وهمناک و پر تنش جهان پیرامون را تیره و تار
خواستهاند، اما همچنان برای شفافتر دیدن جهانی که در آن زندگی میکند، هر چه
بیشتر به واقعه نزدیکتر شود، شایدآن را حس کند. شعر در آغاز اولین سطر، مخاطب را
به نزدیک شدن و حس و درک آن رخداد تلخ، دعوت میکند، اگر چه میداند برای خوانندهی
شعر، نزدیک شدن به آن رویداد ممنوع شده است. گزارهای که در نهایت به ترجیعبندی با سویههای متکثر و درخشان در نوشتار بدل میشود، و مضمونی
بدیع را در متن میپراکند و همچون رگباری سریع از میان واژهها و تصاویر پرسیلان
میگذرد و اتفاقاً محور اصلی و مرکز ثقل نوشتار نیز میشود. «نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است، نزدیک شو
اگر چه حضورت ممنوع است،نزدیک شو اگر چه قرارت ممنوع است، نزدیک شو اگر چه تصویرت
ممنوع است، نزدیک شو اگر چه رؤیایت ممنوع است، نزدیک شو اگر چه مدارت ممنوع است».
در این میان لحن روایی- تخاطبی شعر، که با صراحتی جدی، پس از آن که، تلفیقی از
هیجانات عاطفی و اندیشههای هوشمندانهی شاعر را در خود شکل میدهد، قابل تأمل
است.
نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است
شاعر اما با لحن
تراژیک آمیخته به حماسه و تغزل، بیانگری رخدادها را به عهده میگیرد. بیانیتی
خطابی-توصیفی، که با آشنایی زدایی لحن گفتاری، به شرح مرثیهوار مرگی میپردازد که،
در کشاکش توفان مبارزه بر علیه ظلمت و جهل، سرانجام آدمیان را میبلعد. اگر چه
تاریکاندیشان کوشیدهاند، با پراکنش جهل و تعصب، آدمیان را در بهت غفلت و بیخبری
فرو برند، تا جایی که، گویی جهان نیز به تغافل بر آن همه زشتی و ابتذال چشم پوشیده
است.
زنجیرهی اشاره چنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرند
دنیا نشانههای ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است
برای همین است که شاعر-راوی با لحنی خطابی و مؤکد، مخاطب را
به آگاهانه نزدیک شدن به رخدادها و درک واقعی آنها، دعوت میکند. اگر چه به تأکید
بر، ممنوعیت حضور آدمی در صحنههای مصائب، مدام هشدار میدهد.
نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است
هشداری که پژواکواره، هم در فضای رعبآور و هم در لایههای
پنهان مفاهیم ضمنی شعر میپیچد و به پارادوکسی هولناک، بدل میشود، تا لحظه به
لحظهی مردن را، آن سان که با بصیرتی هنری در ذهن خود بازسازی کرده است، به تجربهای
مشترک میان انسانها بدل نماید. تا جایی که گویی، همگان بارها آن را آزمودهاند.
با این همه شاعر-راوی به توصیف وضعیت و حال و هوای ذهنی انسانی میپردازد که، صدای مرگ را با صدای ترس
خود عجین شده مییابد. انسانی که طناب دار را بر گردن خود حس و لمس میکند. در این
میان وجود دو تصویر فشردهی: گنبد سکوت، معرق درد، به همان میزان که نشانگر عکسالعملهای
عاطفی شاعر- راویاند، بیانگر وضعیت وهمناک جهان پیراموناناند و مولد موقعیتهای
چندوجهی معناها. گویی زمانی که طناب بر گردن فرد اعدامی کشیده میشود، آن چه که،
در برابر «معرق درد» تکه تکه و ریز ریز پاشیده میشود و در ظلمت رها میماند، عمق
وهمناک و دلمه شدهی «گنبد سکوت» است که شخص اعدامی را تا اعماق ظلمات میکشاند.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفتهایش بد گمان شد
تا اینکه یک شب از خم طاقی صدایت
لغزید و ریخت از ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد
با این حال شاعر –راوی خود را در صف انتظار مردن بر نیمکتی
نشسته میبیند و همچنان که، عشق و نفرت را در مقابل هم میبیند، به تفصیل، به
بازگویی وضعیتی مهیب میپردازد، که آدمی قرنهاست در آن گرفتار مانده است. نفرتی
دیر پا و قدیمی، که در مقابله با عشقی تسلیمناپذیر به مبارزه ایستاده است و تا از
او رها شود، چرا که عشق را همواره آواره خواسته است.
یک یک در آمدیم در هندسهی انتظار
و هرکدام روی نیمکتی یا که زیر طاقی
و گوشهی میدانی
خلوت کردیم
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراستهست
و خیره ماندهست در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواستهست
تنها تو بودی انگار که حتی روی نیمکتی نمیبایست بنشینی
و در طراوت خاموشی و فراموشی بنگری
نگرشی تراژیک که عصیانی و مواج، با لحن خطابی شاعر-راوی میآمیزد
و با پراکنش رعدسان ترجیعبند، در فضای نوشتار میترکد.
نزدیک شو اگر چه قرارت ممنوع است
شاعر- راوی اما، همچنان از وضعیت راکد و منفعل جهانی که در
آن زندگی میکند، مأیوس و ناامید است. جهانی نابسامان و پلشت، که چهرهی آدمیان را
جز در رنگهای سیاه و سفید، منعکس نمیکند. پس با بیانی منتقدانه و معترض به نقد
هر آن چه ناراستیاش میداند، میپردازد. چرا که دریافته است که، انتظار بازتاب
رنگ دیگری، غیر از همان دو رنگ سیاه و سفید، از جهان متناقضنما و ناسازه نمیتوان
داشت. به واقع شعر، همچنان با چرخشی حلقوی، حول محور نگرشی نمادین، هویت از دست
رفتهی آدمی را به طریقی مفصل بازگو میکند و با به تصویر کشیدن رخدادهای مشوش و تلخ، متعرضانه به نقد آنها میپردازد.
هیچ انتظاری نیست که رنگ دگر بپاشد
بر صفحهی صبور
وقتی که ماهوارههای طاق و نیمکت در خلاء بگردد
و چهرهها تنها سیاه و سفید منعکس شود
و نیمی از تصویرها نیز هنوز
در نسخههای منفی باقی مانده باشد
با این حال شاعر- راوی همچنان به نوری ایمان دارد، که در
ظلمات بر او میتابد. تقابل دوگانهی نور و ظلمت، سیاه و سفید، تاریکی و روشنائی
که سبب میشوند، شاعر-راوی با امیدی که در دل خود بازتابش را حس کرده است، انتظار
را تاب بیاورد.
نوری معلق است در اشارههای ظلمانی
ورنه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید به روی این نیمکت بنشینم همچنان کنار این میدان
چشم انتظار شکی فسفرین
و برگ ترس خوردهی شمشادها تنها در چشم برق زند؟
و باز درخشش ترجیعبندی که رگبار برق آسایش، هر بار شعر را
نور امیدواری دوباره میبخشد. لحنی خطابی که مخاطب را به نزدیک شدن به واقعه فرا
میخواند، اگر چه تصویرش در فضای وهمی و تراژیک جهان معاصر، همچنان ممنوع قید میشود.
نزدیک شو اگر چه تصویرت ممنوع است
ساعت نماد وقت و زمان است اما، آن چنان در رخدادهای
سیاسی-اجتماعی استحاله میشود، که مخاطب
دیگر، وجه ازلی-ابدیاش را در سطرها حس و درک نمیکند، بلکه با شورشهای پی در پی
جان شاعر هماهنگ میشود، تا وضعیت تراژیک رخدادها را، ملموس و عینی در سطرها سامان
دهد، تا اضطراب و عصیان، توآمان در افق معنایی سطرها، چشماندازی از وقایع هولناک
جهان پیرامون را به نمایش بگیرند. چنان که در این شعر، عنصر زمان مدام از سر گرفته
میشود و فرد اعدامی با آن که مرده است، اما گویی هنوز هم میتواند، گذر زمان را
حس و درک کند. چرا که میداند زمان پس از مرگ او نیز متوقف نمیشود، و هر ضربهای
که از تیک تاک ساعت بر صفحهی زندگی نواخته شود، «خواب آب» که استعارهای از خواب
آدمیان است، ترک بر میدارد و آدمی هوشیارتر از گذشته مسیر رخدادها و مصائب را میکاود
و با غریو پرهیجان، بر رنج و دردها و زشتیهای بیشمار زندگیاش میشورد. اگر چه
فریادش تنها بازتاب گنگ و مشوش سکهای در آب باشد.
ساعت دوباره گردش بیتابش را آغاز کرده است
و نیمی از رخساره زمان
از لای چادر سیاهش پیداست
از ضربهای که هر ساعت نواخته میشود ترک بر میدارد خواب
آب
و چهرهای پریشان موج در موج
میگردد و هوای خود را میجوید
در بازتاب گنگ سکهای که در آب انداخته است
و باز روایت است که در هر برش روایی، نومیدانه تصویرهای
هوشمندانهی حسی عاطفیاش را از اندیشهی بارور و زبان مخیل شاعر- راوی میگیرد، و
رکود و تباهی را به تفصیل بازگو میکند. گویی شعر، با آمیختن احساسات و عواطف فرد
اعدام شده، با آگاهی مخاطبان است که میتواند، چهرهی عفن سیاهی را، در فضایی راکد
و تلخ به تصویر بگیرد. تصویرهایی فشرده، که در سایههای مضطرب، هیبت نارونها، خزهای
که به حلقهی شفافی چسبیده است، حلقهای که روزی از انگشتی افتاده است و نورقرمز
ثابتی که بر صورت شب لک انداخته است، تاب میخورند تا بازنمای سنگینی مرگی باشند
که، در سپیده دم اتفاق افتاده است.
پا میکشند سایههای مضطرب
در هیبت نارونها
و باد لحظه به لحظه نشانهها را میگرداند دورتا دور میدان
اینجا خزه به حلقهی شفافی چسبیده است
که روزی از انگشتی افتاده است
آنجا هنوز نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورت شب لک انداخته است
همچنین، پرش فوراهوار و حلقوی ترجیعبند، با لحن خطابی بار
دیگر فضای مرتعش و سنگین شعر را میشکافد، تا حقیقت جهانی را که در آن زندگی میکنیم،
دیگر باره به ما گوشزد کند.
نزدیک شود اگر چه رؤیایت ممنوع است
با این همه اما، مرگ اگر چه مدام در پی آدمی است و با گرفتن
جاناش برتری خود را بر او نشان میدهد، اما به چشم فرد اعدامی جهان، همچنان در
حال چرخیدن است و از کشتن آدمیان خسته نمیشود. چرا که دریافته است که این حقیقت
شوم و پلید، اقتضای زمانهی ماست، عزایی که کم کم عادی شده است. فضایی نابهنجار که
در چرخهی پلیدی و پلشتی ناهموارش، جز واهمه و ترس چیز دیگری در آستین ندارد.
میبینی! این حقیقت ماست
نزدیک و دور واهمه
در واهمه
و مثل این ماه ناگزیر که گردیده است
گرد جهان و باز همچنان درست همانجا که بوده مانده است
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند همچون ماه
در حلقهی عزایی که کم کم عادی شده است
و درست پس از درک همین حقیقت است که، مخاطب را با طرح پرسشهای
پی در پی به مکالمهای جدی در نوشتار فرا میخواند و میخواهد، تا حال و هوای ذهنی
و اندیشههای خود را، در قالب تصاویری عاطفی بگنجاند، شاید مخاطب با اندوختهها و
تجارب زیستی او همگام شود.
این یأس مخملینهی ماست
یا تودهی غبارگون وهمی برانگیخته؟
که بی تحاشی مدارهای درهم را چون ستارهای دنبالهدار میپیماید؟
آرامشیست که بر باد رفته است؟
یا سایهی پذیرشیست که خون را پوشانده است؟
بی آنکه استعارههای وجدان از طمعش بر کنار مانده باشد.
پس امیدوارانه به تکرار شهابآسای ترجیعبندی دلخوش میکند،
که رعدسان در فضای نوشتار پرتابش میکند، شاید مخاطب را به همسو و همداستان با خود
همراه، نماید.
نزدیک شو اگر چه مدارت ممنوع است
به واقع شخص اعدام شده پس از مرگ هنوز امیدوار است، تا با
برانگیختن عواطف مردم، خواب را از چشمها دور کند، شاید صدایش را، اندیشهها و حال
و هوای حسی-عاطفیاش را، دیگران حس و درک کنند و با یادآوری نامش، راهی که رفته
است، همچنان روشن بماند.
میشنوم طنین تنت میآید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متأثر میکند
شاید صدا دوباره به مفهومش باز گردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقهی نگاهت قرار گیرم
صبح نماد آزادی است و شاعر- راوی با این که مرگ را تجربه
کرده است، نومید و افسرده به حلقهی طناب بر چوبهی بلند دار خیره مانده است و
همچنان نومیدانه به صبحگاهی میاندیشد که، ناسازان تاریخ، با ادامهی پلشتی و ظلم،
رخسار روز را بار دیگر درآن قاب بگیرند.
چیزی به صبح نماندهست
و آخرین فرصت با نامت در گلویم میتابد
ماه شکسته صفحهی مهتاب را ناموزون میگرداند
و تاب میخورد
حلقهی طناب بر چوبهی بلند
که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند.
بهرهگرفتن از عنصر روایت و استفاده از ظرفیتهای داستان
کوتاه و رمان، و کاربرد وجوه دراماتیک آنها، به یاری بهرهگیری از شگردهای زبانی،
و استفاده از شاخصههای زبانی-بیانی شعر دههی هفتاد، سطرهای بسیاری از شعرهای
مختاری را، به فضای مکالمهای سیال بدل نموده و با پراکنش صداهایی اجتماعی-تاریخی،
صورتبندی شعری چند صدایی را در برشها، امکان پذیر کرده است. شعر: «یک گفتگو، از
مجموعه شعر: آرایش درونی». از نمونه شعرهای موفقی است که، مختاری با ذهنیتی لغزان و گرایش به
بیانیتی شیزوفرنیایی، گفتمانی چند وجهی و متکثر را در برشها مد نظر میگیرد.
-باید چقدر ماند؟
-یعنی چه؟
-گفتم چقدر باید ماند
تا نقطهای دوباره بیاراید؟
-نقطه؟ کدام نقطه؟
-تند و تپنده تازه و تازنده گذشت
و انحنای موروزن درهم پیچیده و ناگهان خود را یافتیم. ص80.
ت.به هر روی، محمدمختاری، با ذهنیتی غنایی-اساطیری، برشهای اجتماعی
شعرش را، محل حرکت پارادوکسهای هولناکی، نموده است، که در جوامع نابسامان جهان پلشت، به تجربه حس و درک کرده و
آنها را، زیسته است. تصاویر در شعر مختاری، هم منبعث از آگاهیهای خردوزانه و
هوشورز اوست و هم محصول شهودهای ذهنی و سیرو سلوکهای هستیانگارانهی است که شبکهای
همبسته از افقهای معنایی شعرها را شکل و جهت میبخشد. با این همه اما، شاخصههای
زبانی-بیانی شعر مختاری را میتوان از زوایای مختلف، قابل واکاوی و تأمل دانست. رویدادهایی
متنی، که گاه همسو با زبان متعارف، با گرفتن بیانیتی توصیفی و پس از حذف فضاهای
تصویرپردازانه در شعرها، وجوه معنامحور سطرها را پوشش میدهند وگاه، با خلق تصاویر
بدیع سورئالیستی، و آشناییزدایی از اساطیر، از طریق تلفیق حماسه، تاریخ و اسطوره،
و در هم آمیزی لحن برشهای متنی به حماسه و تغزل، هم ارز با وجوه نگارشی مدرن «شعر
دیگر»، چالشها و تناقضات زندگی بشر معاصر را به نمود میگیرند. اگر چه از بازتاب
محورها و مؤلفههای نگرشی و نگارشی شعر
دههی هفتاد، در شعرهای مختاری، که به ترویج تداعی آزاد، در ذهنیت مخاطب میانجامد،
نمیتوان که به آسانی گذشت. کنشی سیال و متکثر که با بهرهگرفتن از ظرفیتهای
معنایی و موسیقایی واژهها، از سویی بازآفرینی رخدادها و وقایع اجتماعی جهان
پیرامون را مد نظر دارد و از سوی دیگر، هوشورزانه میکوشد، با همپوشانی برشهای
متنی، روایتی یکدست را در فضای واقعگرا-سورئالیستی سطرهای شعر به نمود گیرد، تا
با ذهنیتی منتقدانه، درک حضور دیگری را به شیوهای سیال در نوشتار بازتاب دهد.
چرخهای عصیانی، که اگر چه، به آواهای اندوهبار و نومید تنه میزند، اما با پراکنش
فضای محسوس و ملموس، منتقدانه در برشهای متنی میکوشد، هر چه صریحتر نگرشهای
یأسآلود و رنجآور را، به صدایی رسا بدل کند، که اگر در بطن رخدادهای جهان
پیرامون میایستند، تا با اعتراض به وضعیت موجود، تعهدات اجتماعی –انسانی خود را،
از طریق گسترش فضای مکالمهای سیال با مخاطب، به انجام برساند.
فهرست:
براهنی، رضا، 1380، طلا در مس، جلد اول، انتشارات زریاب.
مختاری، محمد، 1356، برشانهی فلات، انتشارات توس.
1378،منظومهی ایرانی (یک منظومه بلند)، انتشارات توس.
1378، سحابی خاکستری، انتشارات توس.
1378،آرایش درونی ، انتشارات توس.
1378، وزن دنیا، انتشارات توس.
افسانه
نجومی،اردیبهشت 1400.