منش "مختاری" اشک بر گونه خیلیها نشاند
عباس شکری
اولبار پس از سالها در سوئد و در
مرکز آموزش ایران، دیدارش کردم که آمده بود تا چند سخنرانی در شهرهای مختلف سوئد
داشته باشد و از آنجا هم به آلمان برود. یک جلد مجلهی آفتاب که آن روزها در چاپخانهی
مرکز آموزش چاپ میشد و بستهبندی شده بود تا به نروژ بیاورم را به او دادم و در
حالی با او بدرود گفتم که قرار بود شب را در خانهی دوست مشترکمان «آرش اسلامی»
باشد. یکدیگر را در آغوش گرفتیم و قرار شد برای از دست ندادن قطار، شب تلفنی صحبت
کنیم. صدایش و آغوش پُر مهرش هیچ نشانی از مرگ زودرس نداشتند.
شب که نور را به مسلخ تاریکی برد، من
هم به اسلو رسیدم و ذوق حرف زدن با او گامهایام را محکمتر میکرد. با شنیدن صدایم،
به عادت همیشگیاش، گفت: گوش ما روشن. سفربهخیر و به قول خودتون شیرازیها، “ نَخَسِه”
که همان “خسته نباشی” هست. از نابسامانی و ناامنی گفت، از تهدیدهایی که نهتنها او
که همهی نویسندگانی که برای احیای کانون نویسندگان ایران، آشکارا فعالیت میکنند،
از دستگیری حیرتآور «فرج سرکوهی» و این که حتمن اگر دعوتی از او بشود برای
سخنرانی به اسلو خواهد آمد. قول دادم که بهزودی در اسلو دیدارش خواهم کرد و با
اندوه که صدایش را قطع میکنم، گوشی را گذاشتم.
***
محمد مختاری همراه با محمد نوری، خواننده،
منوچهر میکده، پیانیست، سیمین بهبهانی، محمد خلیلی، نسیم خاکسار و... آمده بود تا
در سمینار آزادی بیان و ادبیات ایران در تبعید شرکت کند که کانون نویسندگان ایران
(در تبعید) با همکاری کانون آزادی بیان، کانون نویسندگان و انجمن قلم نروژ سه ماه
پیش از ربوده شدن و قتلاش برگزار کرده بود.
از همان لحظهای که در فرودگاه اسلو
او را دیدم، هرچند که اولبار نبود که دیدارش میکردم، شخصیتی غیر از خیلیهای
دیگر را در او یافتم. در بین راه از من پرسید که برنامه چیست؟ گفتماش که دو روز
برنامه داریم که روز اول با زبان انگلیسی است و برای نروژیها و روز دوم برای
ایرانیها است و زبان برگزاری هم فارسی است. از محل اقامتاش پرسید که گفتم سه روز
سمینار را در هتل خواهند بود و روزهای دیگر را برای او در خانهی دوستی که در آن
روزها در سفر بود، در نظر گرفتهام که تلفنی پس از گفتن جملهی "گوش ما
روشن"، گفته بود: به کانادا هم دعوت شدهام و اگر بتوانم به سفارت کانادا
خواهم رفت تا شاید ویزای آن کشور را بگیرم. روزهای سمینار را در هتل با نسیم
خاکسار هم اتاق شد و در نظر ایرانیهای مقیم اسلو هم شخصیتی شاخص شد که همان رفتار
انسانیاش موجب شده بود تا پس از مرگاش حتا نوجوان سیزده سالهای که در خانه محل
اقامتاش او را دیدار کرده بود، اشک بر گونه بیاورد و بگوید: "مرد خوبی بود".
سه روز همایش که به پایان رسید، همراه او به سفارت
جمهوری اسلامی رفتم که بعد از سالیان زندگی در تبعید خودخواسته، اولبار بود، تا
آن روز حتا به ساختمان آنهم نزدیک نشده بودم. آرام گفت: دلیل بودن هر سفارتخانهای
کمک به شهرونداناش هست. ترس شما هم میتواند نشان قدرت آنها باشد. پاسپورتاش
اشکالی داشت که سفارت کانادا میگفت اگر آن اشکال رفع شود، احتمال دارد که بتواند
ویزای کانادا را هم بگیرد. آن اشکال رفع شد و سفارت کانادا، علیرغم دعوتنامهای
معتبر، تازه اعلام کرد که وی شهروند ایران است و برای گرفتن ویزا باید حتمن از
طریق سفارتخانهی کانادا در ایران اقدام کند و نمیتواند از اسلو یا هر کشور
دیگری برای گرفتن روادید سفر، اقدام کند.
حال هر دومان گرفته بود و با یاد گذشته و چگونگی
برگزاری همایش، هوای دلپذیر ماه سپتامبر نروژ را در ریههای خود جای میدادیم.
(همینجا بگویم که در یازده روزی که در کنار او بودم، با نهادهای فرهنگی و ادبی
نروژی دیدارهای زیادی داشت که از آن جمله، “کانون نویسندگان نروژ” بود. روزی که
برای گفتگو به ساختمان کانون نویسندگان رفتیم، وقتی به اتاق رئیس کانون وارد شدیم،
پس از تعارفهای معمول و پرسشهای اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان نروژ از
«محمد مختاری»، وقتیکه میخواستیم جلسه را ترک کنیم، قرار شد رئیس کانون
نویسندگان نروژ که خانم شاعری بود، برای یادبود این جلسه، یکی از کتابهای خود را
برای «محمد مختاری» امضا کند. با رفتن او، «مختاری» پرسید: چه کار ادبی میکند؟
گفتم: شاعر است. لبخند همیشگی بر لبانش آمد و آرام گفت: بر جبیناش شاعری نمیبینم).
در راه بازگشت، کنار رودخانهی «آکر» ضمن صحبت،
موافقت او برای یک گفتگو را جلب کردم. فردای آن روز، حدود ساعت یازده صبح، گفتگو
را آغاز کردیم و برای این که هیچ وقفهای پیش نیاید، به خانه دوستی رفتیم که خود
در سفر بود و کسی هم از آنجا خبر نداشت. بنابراین از شرّ تلفن و زنگ در امان
بودیم تا تمرکز او در پاسخگویی به هم نریزد.
عصر همان روز با زندهیادان سیمین
بهبهانی، محمد نوری و... در خانهی من نشسته بودیم، سیمین بهبهانی که خسته هم به
نظر میآمد، مدام نگاهش مشغول آفتابی بود که دیوارهای روبروی پنجره را روشن و گرم
کرده بود. محمد مختاری رو به خانم بهبهانی کرد و
از ایشان پرسید: "اگر خسته هستید، چرا نمیروید و استراحت نمیکنید؟" و
خانم بهبهانی با قیافهای کاملاً جدی پاسخ داد: "منتظر هستم که این آفتاب
غروب کند و سفرهی شب پهن شود و تسلیم خواب شوم".
لبخندی که هماره بر لب داشت را به روی
جمع و بهویژه خانم بهبهانی گشود و گفت: "خانم، اگر منتظر غروب آفتاب شمال
اروپا آن هم در ماه سپتامبر هستید، فکر کنم که باید خیلی منتظر بمانید". آخر
در شمال اروپا در این ماه، آفتاب بعداز ساعت یازده شب غروب میکند.
***
محمد مختاری که نتوانست به خاطر مقررات
ویژه روادید کشور کانادا، ویزا دریافت کند، پس از دیدار با خیلیهایی که دوست
داشتند با او دیداری خصوصی داشته باشند، سرانجام راهی مام وطن شد.
کوتاه زمانی پس از بازگشت بود که روزی
برای احوالپرسی به او زنگ زدم و باز هم با همان جمله «گوش ما روشن» شروع کرد و از
من خواست که دشواریهایی که برای او و دیگر روشنفکران ایرانی پیش آمده و مدام او و
دیگران را به وزارت اطلاعات فرامیخوانند و حتا دستهجمعی هم دستگیر و بازجویی شدهاند
را علنی کنم تا شاید از فشار بر آنها کاسته شود. همان روز دکتر پیمان در اسلو
سخنرانی داشت که در کتابخانهی دایکمن برگزار میشد. وضعیت را به برگزارکنندگان
برنامهی سخنرانی توضیح دادم و خواستم که اجازه دهند تا پیش از سخنرانی دکتر پیمان
آنچه او خواسته بود را با شرکت کنندگان در سخنرانی درمیان بگذارم. همینطور هم شد
و بعد هم از دکتر پیمان پوزش خواستم که فرصت اجازه از ایشان را نداشتم.
حالا پنجاهمین سالگرد بنیانگذاری
سازمان ملل متحد بود و خانهی حقوق بشر نروژ به پیشنهاد من، زندهیاد منصور کوشان
را برای شرکت در مراسمی که به همین خاطر برگزار کرده بود، دعوت کرده بود. در بین
راه برایم گفت که مختاری گم شده است و در برنامهی یادبود مصدق این موضوع را علنی
کردهاند.
با منشی خانهی حقوق بشر نروژ و منصور
کوشان نشسته بودیم که تلفن به صدا درآمد. از آنسوی خط یکی خبر از پیدا شدن جسد بیجان
مختاری را میداد که رادیو اسرائیل اعلام کرده بود. بهتزده و در سکوت، تلفن را
قطع کردم و به طرف اتاقکی رفتم که "اتاق آفتاب" ناماش داده بودم که در
همان اتاقک مجلهی فرهنگی و ادبی "آفتاب" چهارده سال منتشر شد. کمی فکر
کردم که به منصور کوشان چه بگویم. سرانجام خبر را با اشک بر گونه به زبان آوردم و
منصور کوشان را هم در ریختن اشک همراه خود کردم و منشی خانهی آزادی بیان نروژ در
حیرت فرورفته بود که چه خبر شده است. پیش از توضیح به او به خانم کوشان در ایران
زنگ زدیم تا از صحت خبر آگاه شویم که متأسفانه ایشان هم خبر را تأیید کردند.
حالا تلفن خانهی ما مدام زنگ میزند
و همه یا خبر را میدهند یا تسلیت میگویند و هنوز هم صدای گریهی دوستی که فقط
توانست بگوید: "ایران روشنفکری بزرگ را از دست داد"، در گوشهایم زنگ میزند.
هنوز هم هرگاه شمارهی ویژهی محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را نگاه میکنم، یاد
زندهی مختاری و لبخند هماره جاوداناش در چشمخانهام مینشیند و خاطرهی دو هفته
با هم بودن نیز زنده میشود.
شبی که برای گفتگو با او خلوت کرده
بودم، از روزهای زندان گفت و نادانی زندانبانان. میگفت روزهای طولانی زندان در
اوین، به ماه رمضان رسید. از ما خواستند که اگر روزه نمیگیریم، لیست بدهیم تا
برای صبحانه و نهار فکری بکنند. لیست کیانی که قرار نبود روزه بگیرند به دفتر
زندان داده شد. نخستین روز ماه رمضان بود. نهار سردی که سحرگاه به ما داده بودند
را بین زندانیان تقسیم کردیم که بخوریم. هنوز شروع به خوردن نکرده بودیم که
پایداران به داخل بند ریختند و با کتک و بیاحترامی چند نفر از جمله من را چشمبند
زده و به دفتر زندان بردند. آنجا هم انگار از تونلی عبور داده میشدیم که از دو
طرف دیوار تونل، بر ما باطوم میبارید. به زیر هشت که رسیدیم حاج؟ (اسم را فراموش
کردهام) که رئیس زندان بود، از ما پرسید چه شده؟ موضوع را با چشمان بسته توضیح
دادیم. گفت خوب پردهای بزنید که حتا از سوراخ در بند هم روزهخواریتان دیده
نشود.
فردای آن روز با لباسهایمان پرده
درست کردیم و جلو در را گرفتیم. اما باز هم همان آش بود و همان کاسه. روز سوم باز
هم رئیس زندان در زیر هشتی ما را با چشمان بسته دیدار کرد و پرسید: دیگر چه خبر
شده؟ گفتیم هرچه میگویند عمل میکنیم ولی اجازه خوردن نهار نمیدهند.
حاجی گفت: مگر شما سواد ندارید؟ مگر
نه این که نویسنده هستید و سیاستمدار؟ خوب همان روز اول که اینجا آمدید، میخواستید
این نوشتههای روی دیوار و مقررات زندان در روزهای مبارک ماه رمضان را بخوانید.
چرا نخواندید؟
با درد و پوزخند گفتم: حاجی هیچوقت
بدون چشمبند اینجا نیامدهایم که مقررات ماه رمضان را بخوانیم. چشمبند را اجازه
دهید برداریم تا مقررات را بخوانیم. سه نفر دیگر هم با چشمان بسته در دل به نادانی
حاجی خندیدند.
هنوز صدایش در گوشم نجوا میکند که در
پاسخ این که جامعه مدنی را چگونه جامعهای میداند؟ گفت:
ـ جامعهی مدنی یک پدیدهی تاریخی است. از مقطعی که
پدید آمده میتوانسته است صورتهای مختلفی به خود بپذیرد یا که تعبیرهای گوناگون
داشته باشد. مثل تعبیرهای اقتصادی، فلسفی، سیاسی، در جوامع و دورههای مختلف. پس
در تحول تاریخی خود نیز میتواند به نظر من اهداف و انتظارات متفاوتی پیدا کند.
به نظر من آنهایی که میکوشند آن را از دورههای
بسیار پیشتری از مقطع تاریخی پیدایش آن جستجو کنند مثلا آن را معادل مدینهالنبی میخوانند،
از کارکرد تاریخی آن غفلت میورزند. از طرف دیگر آنهایی هم که آن را فقط با شکل و
محتوای تجربه شدهاش در دوران اولیهاش، یعنی مرحلهی طرح اقتصاد آزاد تبیین میکنند،
استعداد و گنجایش انطباق و تحول آن را، دستکم یا نادیده میگیرند.
قرائت دیگری هم از سوی برخی مقامات یا گروههای سیاسی
ـ مذهبی مطرح شده که هنوز مشخصات کارکردی خود را ارائه نداده است؛ و بیشتر در
کلیات مانده. یکی گفته است جامعهی مدنی یعنی قانونگرایی، و دیگری آن را به امکان
کلی”انتقاد” بهویژه با اصطلاح سیاسی مذهبی تبیین کرده است.
بعضی گفتهاند جامعهی مدنی مقابل جامعهی بدوی است،
بعضی گفتهاند در دورهی ساسانیان در ایران شکل گرفته است. بعضی آن را به “مدینه” کشاندهاند.
اینها کلینگریهایی است که ابهام و ناروشنی مشخصهی غالب آنها است. باید در بحث
و گفتگوی انتقادی ابعاد این مسئله روشن شود و پیش از هر چیز مشخص شود که جامعهی
مدنی مساوی مدنیت نیست که مثلا ما هم نوعی از آن را در دورهی ساسانیان داشتهایم.
این مسئله را هم بههرحال باید روشن کرد که جامعهی
مدنی را نمیتوان وسیلهای برای بقای نظام معرفتی و سیاسی ـ اجتماعی ماقبل مدرن
کرد. کسانی که به این معنا کم توجهاند در حقیقت در پی گرایشها و روشهای التقاطیاند.
یا کار تبلیغاتی میکنند تا حریفان سیاسیشان را نترسانده باشند. ضمنا در این
برخوردها بیم آن هم هست که بخواهند با دیدگاههای گذشته بهسوی راهحل معضلات جامعهی
مدرن بروند.
البته برقراری رابطهی سازنده میان گذشته و اکنون
امری ست که در هر تمدن و فرهنگی بهطور ذاتی تحقق مییابد. شکستن، ساختن و ترکیب، بهنوعی
خودجوشی در رفتار و گفتار و پندار میانجامد که تنها در بحثهای انتزاعی از هم قابلتفکیکاند.
فرهنگها با هم به صورت ملاطی برخورد میکنند که پست و بلند هم را پر کنند. هر جا
لازم باشد میگیرند، و هر جا لازم باشد میدهند. این منطق حیات فرهنگی است. اما انتظار
این که نهادها و معرفت سنتی بتواند جای همهچیز را در تمدن و فرهنگ اکنون بگیرد،
انتظار معقولی نیست. باید منطق و دلیل تضاد سنت و نو را دریافت.
بههرحال رابطهی فرهنگها میتواند کمک کند که
نهادهای جامعهی مدنی و دموکراتیک، به اقتضای نیازها و مشکلات جامعهی ما، و با
تصحیح تجربههای گذشته، به صورت تکمیلشدهتری مطرح شود.
به نظر من اکنون ما باتجربهی روزآمدی از جامعهی
مدنی در جوامع مختلف مدرن روبهروییم. پس میتوان به یک معنای اساسی و شامل
اندیشید که جامعهی مدنی را در جهت حقوق اساسی انسان در تعیین سرنوشت و آزادی و برابریاش
تبیین کند. یعنی مجموع حقوق مدنی، حقوق سیاسی، حقوق اجتماعی را مبنای تعریف
شهروندی قرار دهد و نهادهای دموکراتیک را تشکیل دهد که کمبودهای مدنی و سیاسی
جامعه مدنی را برطرف کند و حوزه عمومی واسط و مستقل میان دولت و فرد را پدید آورد.
پس اگر بگوییم به اقتضای جامعهمان میتوان برخلاف
نظرگاه سرمایه دارانه مثلاً، به دیدگاهی عدالتخواهانه از نهادهای جامعهی مدنی
گرایید، از امری غیرواقعی و انتزاعی سخن نگفتهایم. مثلاً چرا حفظ فردیت در یک جامعهی
دموکراتیک میسر نیست؟ هنوز کسی این امر را نفی نکرده است. یا چرا باید جامعهی
مدنی را فقط در تجربهی تاریخی، از جمله در تجربهی اقتصادی و مبتنی بر اقتصاد
آزاد معنا کرد؟ آیا برداشت سرمایه دارانه تنها وجهی از نهادهای جامعهی مدنی است
که در هر شرایطی لامحاله به همان صورت خود قابل تحقق است؟ آیا نمیتوان برداشت
عدالت خواهانهای از آن را با آزادی ترکیب کرد، که ترکیبی از حقوق و آزادیهای
دموکراتیک حاصل شود؟
اگر در گذشته انتظارات سیاسی یا فلسفی معینی از جامعهی
مدنی ارائه شده، چرا امروز نتوان انتظار و چشمانداز دیگری را از آن داشت؟ مثلاً
آیا حفظ فردیتها تنها در معنای قدیم خصوصیسازی میسر است؟
فردیت تنها با قرائت بورژوازی از فرد و فردگرایی، و بهویژه
با گرایش اتمیسمی آن تبیین نمیشود. بهویژه که امروزه دریافتهایم که این قرائت و
گرایش میتواند به زمینهای برای تمایلات توتالیتاریستی و تبدیل جامعه مدنی به
جامعه تودهها هم تبدیل شود. سپردن تعیین سرنوشت مردم جامعه، فقط به نخبگان جامعه
یکی از این زمینههای مستعد انفعالی است که شکلپذیری و کنش پذیری نیرومندی را در
پی دارد.
اما نهادهای دموکراتیک، بهویژه شورایی، یکی از عوامل
جلوگیری از این زمینهی انفعالی میتواند باشد.
چرا باید امروز را به اقتضای گذشته تعریف کرد؟ به نظر
من میتوان به مجموعهی معرفت و تجربهی موجود و مربوط به نهادهای جامعهی مدنی
مراجعه کرد، و دید که سنتز اجتماعی، چه درکی از جامعهی مدنی را برای ما ضروری میسازد.
ما که نمیخواهیم با طرح جامعهی مدنی، به قدم اولیهی آن که اقتصاد آزاد بوده است
برسیم. نقطهی عزیمت جامعهی ما باید کنترل قدرت در جهت توزیع عادلانه و آزادانهی
توسعه و فرهنگ باشد.
و در پایان گفتگوی دوساعتهمان در پاسخ پرسش آخر من که آزادی اندیشه و بیان بیهیچ
حصر و استثنا با مشکل روبرو نمیشود؟ گفت:
ـ این که مشکلاتی به وجود بیاورد یک بحث است، و این
که اصلا معنایش از نظر من چیست بحث دیگری است. من فکر میکنم باید اول معنایش
را گفت، بعد هم روشن کرد که آیا مشکلاتی به بار میآورد یا نه؟
من در معنای اصولی این درخواست بیش از هر چیز به خود کلمهی
آزادی توجه میکنم. در لیبرالیترین تعبیری هم که از کلمهی آزادی شده، از زمان
جان استوارت میل تا به امروز، همیشه با آزادی دیگران و رعایت آن مرتبط بوده است.
از طرفی آزادی همیشه در کاربرد خود معنا شده است. ازاینرو در معنای آزادی نباید
عدم تبعیت را دید، بلکه آزادی به معنای رهایی از تبعیت غیرآگاهانه است. به معنی
رهایی از آن پیروهایی است که از پیش و توسط غیر مردم تعیین شده باشد. یعنی رهایی
از تبعیتهایی که خود انسانهای جامعه درمجموع در تعیین آنها دخالتی نداشته
باشند. مثلا به صورت سنتی و پدرسالارانه از قدیم بر آنها حاکم بوده باشد. یا شخص
یا گروه اندک قیم مآب با زورگویی برای انسانهای جامعه معین کرده باشند. اما آزادی
وابسته به خرد اساسا معنی تبعیت آزادانه و آگاهانه را القا میکند.
از نظر خود من تعبیر آزادی یعنی تصمیم به پیروی
آزادانه و آگاهانه ازآنچه توسط خود انسانها و بنا بر حقوق دموکراتیک و عادلانهشان
قرارداد میشود. یعنی تبعیت آگاهانه از قوانین و قراردادهای منبعث از خود آزادی و
عدالت. این میشود قرارداد اجتماعی. قوانین باید بر این اساس پیدا شوند با مشارکت
همگان. ضمنا این نوع آزادی هم توزیع عادلانهی قانون و هم عادلانه بودن خود قانون
را در نظر میگیرد. هر یک از این دو وجه که لطمه ببیند خود آزادی لطمه میبیند.
خوب اگر چنین قانونی وضع شد، هم قواعد رفتاری انسانها
را ارائه میدهد و هم به معنای این است که جامعه به تخطی ازآنچه آزادانه و آگاهانه
مشخص کرده باشد رسیدگی میکند. در چنین روندی انسانها رسیدهاند به این که آزادی
اندیشه و بیان حق همگان است و هیچکس هم حق ندارد آن را از کسی سلب کند یا نباید
به کسی یا بخشی از جامعه اختصاص پیدا کند و در انحصار آنها باشد. این یک اصل است.
بر همین اساس هم همگان حق دارند در تمام عرصههای حیات بشری به اندیشه و بیان
بپردازند و چونوچرا کنند.
اما اگر کسی مثلا با بیانش زمینهای برای ارتکاب جرمی
فراهم کرد، عملاش و بیانش، میشود مقدمهی آن جرم. آن جرم توسط قوانین که جداگانه
به صورت دقیق و روشن و عادلانه در آن زمینه تنظیم شده باشد رسیدگی میشود، ولی حق
آزادی بیان سر جای خود همچنان برقرار است. آنچه از ارتکاب جرم پیشگیری میکند،
فقط نهی قانونی نیست، بلکه تمهیدهای فرهنگی و اجتماعی گوناگون است که همراه با وضع
قوانینی که حدود مجازات جرایم را تعیین میکنند، جامعه را به قاعدهمندی و نظم
قانونی میرساند.
یادشان زنده و اندیشهشان پر دوام باد.