اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 1 ارديبهشت ماه 1403
12 شوال 1445
2024-04-20
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 60
بازدید امروز: 1878
بازدید دیروز: 7558
بازدید این هفته: 1878
بازدید این ماه: 1878
بازدید کل: 14864785
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



نگاهی به شعر محمد مختاری

                                
                                         فخرالدین سعیدی

 

نگاهی به شعر محمد مختاری

فخرالدین سعیدی

 

غریبه گردانی و هنجار گریزی  یکی از شاخصه های پر رنگ شعر امروز ایران است و به معنای عدول یا فرا روی و در کل انحراف از قواعد حاکم بر زبان هنجار است که موجب برجسته سازی در اثر هنری است  لیچ هم  معتقد است برجسته‌سازی از دو طریق انجام می‌شود که یکی از آنها هنجار گریزی و دیگری قاعده افزایی است «هنجارگریزی که شامل انواعِ واژگانی، زبانی، نحوی، معنایی، نوشتاری، سبکی، آوایی و گویشی و حوزه بدیع معنوی است و شعر می‌سازدو قاعده‌افزایی که در حوزه بدیع لفظی است و نظم می‌سازد.» (رک.صفوی، 1373: 43) و در شعر محمد مختاری،هم شاهد این برجسته سازی خصوصاغریبه گردانی وهنجارگریزی معنایی و هنجار گریزی زبانی هستیم که در غریبه گردانی های  زبانی با دست بردن در نحو واستفاده التقاطی از ریتم و در آشنایی زدایی معنایی با استخدام  و ترکیب کلمات و مضامینی غریب که حاصل خود آگاهی او و رخدادهای سیاسی اجتماعی زمانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی او است سعی در عمق دادن به شعر خود دارد و این ریشه در صور خیال شاعر دارد و از طریق جاندار پنداری یا تجریدپنداری و یا تجسم پنداری و یا سیال پنداری در شعرش چهره می نمایاند. اضولا کلاً در روایت های شعری  با دورویکرد دلالتی یا رویکردی تصویری روبروییم و در شعر محمد مختاری بیشتر با رویکردی دلالتی مواجهیم یعنی انتقال از خصلت های دلالتی زبان دور نمی شود شیء یا عین را به نزدیک مخاطب نمی آورد  بلکه به آن اشاره می کند «روی آورد دلالتی به شیءاشاره می کند در حالی که روی آورد تصویری شیء را به نزدیکی من می آورد.روی آورد دلالتی به یک عین به طور آنی و به یک باره به عنوان یک کل روی می آورد و حال آن که روی آورد تصویری  عین را از یک چشم انداز  یا دریک لحظه خاص ،با جنبه های ویژه ای که مورد تاکید قرار گرفته اند اهدا می کند به دیگر سخن ،روی آورد تصویری انضمامی و روی آورد دلالتی انتزاعی است»(ساکالوفسکی،160:1388) در شعر مختاری خصوصا شعر های دهه پنجاه تا اواسط دهه شصت او،غالبا وصف از تصویر جلوتر است و شعرش با زبان اتفاق می افتد نه در زبان اما هرچه به پایان شاعری اش نزدیکتر می شود زبان او بَعد می گیرد و از تصویر سرشارتر و مضامین راه یافته به شعرش عمیق تراست و در این ساز وکار دوگونه تصویر ارائه می کند یا با دست به گردن کردن ومجاور  نشانی کلمه ترکیب تصویری می سازد و یا با گزاره های کلامی تصویری سینمایی ارائه می نماید :

«نگاهی می تاباند

بر پرزهای سبز نگاه

و دست می گشاید وانگشتش را می نشاند

همچون جوانه ای بر انگشتم»(همان،398)

که نگاه را منظره ای می بیند با پرزهای سبز یا تشبیه بکر و تازه انگشت به جوانه گندم

«می بینمش که می اید

می ایستد کنار جدول خاک گرفته

تا بگذرد نگاهی می گرداند

در انگشتان برهنه ام

و دست می گشاید و

برگی زرد بیرون می آورد از جیبش»(همان،399)که شعر نمایش است و می شود گفت یک نما یا شات سینمایی است که تصویر از پس پشت کلام به ذهن تابانده می شود

گاهی هم  در شعر  تصویری سورئال ارائه می کند:

«دست می گشاید

تکه ای سایه بر می دارد

می گذارد در جیبش»(همان،398)

یا

«مرگ آن چنان به سایه ات آمیخته ست

که روشنایی صد آفتاب از رگانت»(همان،164)

او در نمایش بیانی خود از بکارگیری کلماتی که بار آرکائیکی یا اسطوره ای و کهن الگویی دارند ابایی ندارد. کلماتی چون "هماره""سیمرغ""صیحه""البرز""خرقه""باستان":

«در گردش هماره

بر صیدهای زخمی می تابد

...

این خرقه هماره وحشت را

که بر تن دارم

....سیمرغی از نشیمن البرزگر نیستید»(همان،81)

گاه دلالت های استعاری وی علاوه بر وجه استعاری ،کارکردی نمادین نیز دارند مثل  کارکرد سیمرغ  و جغد در بند زیر:

« سیمرغی از نشیمن البرزگر نیستید

و صیحه ای نمی زنید

جغدی در این میانه به پاسخ نشسته است»(همان،81)

در رفتارهای زبانی و بیانی خود گاه کلاسیکی عمل می کند مثلا ترکیب های تشبهی بسیاری می سازد که گاه حسی به حسی اند و گاه حسی به عقلی مثل "کاج ایستاده چون کتلی در عزا" و "ناقه اوهام"در:

 

«پشت درخت بی برگ که خرمالوهایش هنوز می تابد

کاج ایستاده چون کتلی در عزا

با کله ها و گودی های سیاه»(همان،363)

«اگر دوباره بیاید

به چشمهایش نفرین می فرستد:

و ناقه اوهامش را در نیمه راه نفرت

پی می کند»(همان،25)

مختاری در زبان اگرجه اهل وصف است وزیاده نویسی می کند  اما بیهوده نویس نیست او به فربه کردن زبان شعر نمی اندیشد او تمام قد به فکر محتوا  و اندیشه ورزی در شعر است نه زبان ورزی  و در سویه بیرونی با  دست بردن در نحوکلام به موسیقی وریتمی در سخنش جان می دهد که التقاطی است

«آهو دلی که بر لبه پرتگاه می رسد

با خصمی از قفایش

اینک پل صراط که بر این مغاک

تشویش سال هایت را می خواند

آن: فوجی از پرنده که در سینه افق

وین:خیلی از خزنده که در کام خاک

تا نافه صبوریت

صحرایی از بطالت وتنهایی را می پیمود.....»(همان،84)

گاه شاهد فعل سازی های بی قاعده او در حوزه زبان نیز هستیم مثل " می ترنجد"«این که گذر می کند به دایره سنگ

بر سر خواب جهان آمده است

ور نفسی باز ایستد

در نفس شهر می ترنجد»(همان،34)

پس با در نظر گرفتن تمام دوران شاعری اش می توان گفت مختاری شاعری بینابین  است که هم به ریخت شعر توجه دارد هم به درونه شعرامّا آنچه پر واضح است و در شعر او پر رنگ و خوب به چشم میآید سویه‌ی انتقادی شعر اوست و نگاهی که شاعر به کنش ها و تنش های اجتماعی-سیاسی دارد حتّی در لیریک سرایی اش غنا تنها و رها شده نیست بلکه با چاشنی اجتماع و سیاست در زبانی انتقادی نمود می یابد.

«نزدیک شو اگرچه مدارت ممنوع است.

می‌شنوم طنین تنت می‌آید از ته ظلمت

و تارهای تنم را متٲثر می‌کند.

شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد

شاید همین حوالی جایی

در حلقه‌ی نگاهت قرار بگیرم.

چیزی به صبح نمانده است

و آخرین فرصت با نامت در گلویم می‌تابد.

ماه شکسته صفحه‌ی مهتاب را ناموزون می‌گرداند

و تاب می‌خورد حلقه‌ی طناب بر چوبه‌ی بلند

که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند»(همان،515).

به گاه سیاسی نویسی هم دچار شعارزدگی نمی شود بلکه از درد می نویسد و از کوه اندوه سنگ بر می چیند شعری که آکنده از درد و رنج اجتماعی ست و همین دردها و و رخدادهای سیاسی و اجتماعی باورهای او را ساخته و پرداخته کرده تا در شعرش نمود عینی داشته باشند به نوعی شاهد یک نوع مدرن سرایی در مضامین اجتماعی –سیاسی در شعرهای او هستیم بدون شک وجه برجسته شعر مختاری خطوط اندیشگی اوست که در تمام مسیر با کلام و شعر شاعر حرکت دارد وشاعر به عنوان یک متفکر ونه شاعر  تکیه به من سخنگو و سوژه همه چیزدان، شعر را روایت می کند و اسماعیل خویی در این باره می گوید که:امیدوارم مختاری بداند«خودآگاهی در شعر جوانمرگی می‌آورد» (خویی،ص7،1371)

«چه فرق می‌کرد زندانی در چشم انداز باشد یا دانشگاه

اگرکه رویا تنها احتلامی بود بازیگوشانه

تشنج پوستم را که می‌شنوم، سوزن سوزن که می‌شود کف پا،

علامت این است که چیزی خراب می‌شود

دمی که یک کلمه هم زیادی است،

درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار،

سایه دستی است که می‌پندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد.

.......

سر چهارراه صدایی درشت می‌پرسد:

ویدئو مخرب تر است یا بمب اتم؟

مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند

....

سگی که می‌افتاد در نمکزار و این نمک که خود افتاده است.

خلاف رأی اولوالالباب نیست

که ماه رنگ عوض کرده باشد     یا شب مثل آزادی زنگ زند»(همان،535-537).

 

مختاری  به "آنِ"شاعرانه معتقد نیست و وقعی به شهود شعری نمی گذارد و معتقد است «هنگام سرایش، یک زمان ناگزیر و متناسب با انباشت درون است. بسته به ایجاب و ضرورت سرایش گسترش می‌یابد. هر فعل و انفعالی که در ذهن و زبان رخ می‌دهد، در همین هنگام بروز می‌کند. هر پیچشی که زبان پیدا کند، در همین هنگام از پیچش درون راه می‌جوید […] هم به شهادت شعرهای بلند شاعران بزرگ، و هم به تأکید بعضی از معاصران ملّی و جهانی، دوران ما به اعتباری دوران شعر بلند است. یا می‌توان گفت شعر بلند به اعتباری کارکرد دوران ماست. امّا به رغم این واقعیت، بعضی‌ها نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند رازِ سرایش شعرهای بلند را دریابند. پس تصوّر می‌کنند که شعر بلند الزاماً شعری است که اراده‌گرایانه سروده می‌شود […] نه شعر از دیگر هنرها به لحاظ روند خلاقیت جداست، و نه آثار هنری دیگر، تماماً در یک نشست لحظه‌ای پدید آمده است. نقّاشی، فیلم، داستان و… هم حاصل فرافکنی انباشتِ درون در هنگام خلق اثر است […] اراده‌ای اگر در روند خلق این آثار هنری متصوّر باشد، در همان کمک به تحقّق شکل کامل‌شده درون است» (مجموعه اشعار، صص 474 – 467) گاهی در بیان شعری او شاهد یک سودایی خاصی هستیم مثلا مضامین و مفاهیم دور از همی را کنار هم نهاده و آن ها را دست به گردن می کند تا در یک فضای غریب و متناقضی شعر اتفاق بیفتد و همین سودایی وشورانگیزی دربیان است که به عنوان البسه ای یا شاید آرایه ای شعری  وجهی شعورمند به شعرش می بخشد

«این حنجره مقاومتی معین دارد و گاه چون اکنون هوار می کشد و چنگ می زند در زبان عریان و متورم می شود تارهاش و می ترکد و می پاشد بر این آینه که بند بند انگشتانمان در شکستنش سهیم بوده است.

تکه تکه ی دیدار، در تکه های عصب ، در تکه های غریو، در تکه های تاریک ، در تراشه های پراکنده در شکاف اعماق

آن گل که پرچم هایش را در باد افشانده است و کاسبرگش چون دهانی افشان ، به واژه های پریشان گلبرگ هایش را می پراکند

و این ستاره ها و صندلی های معلق که با اشاره ی شمشیر های کهنه ، هنوز تاب می خورند

و دارها که بر اقیانوس روانند ، و خاک که ذات خود را بر باد یافته است ، و ما که مانده ایم و همین جا مانده ایم و همین جا می مانیم و سرهامان روی صندلی ها تاب می آورد و گیسوانمان آتشی در اقیانوس می زند که در ﺗﻸﻟﺆﺵ اعماق زمین بدرخشد، بدرخشد در خواب ، بدرخشد در بیداری ،بدرخشد در وهم ، بدرخشد در ضمیری که نمی تواند ندرخشد ، همچنان که می درخشد آن روشنای بلند که روان است ، روان بوده است ، روان خواهد بود.

شعری که چکه چکه فرو باریده است ، فرو می بارد و آب ها و طوفان ها را برانگیخته است و بر می انگیزد و آب ها و طوفان ها را آرام کرده است و آرام می کند و ما که گیسو گیسو به راه افتاده ایم و به راه می افتیم و زندان ها که به راه افتاده اند و به راه می افتند و دارها که به راه افتاده اند و به راه می افتند و ویرانه ها و آبادی ها که به راه می افتند و چکه ها که دوباره بخار شده ست و چکه ها که دوباره فرو باریده است و می بارد ، و می بارد تا این نیمه از صراحت خود، در ایمان شقه شقه بنگرد و تکه های ناصافش را به هم بچسباند که تنظیم این شکستگی تمام عمر وقت گرفته ست و سایه روشن شک و یقین و ابهام و وضوحش ، توان بردباری را فرسوده است»(همان،455-656)

  نکته آخری را که باید به آن اشاره کنم مرگ آگاهی شاعر است که در شعر شعرای دیگر ی هم نمود یافته مثلا در شعر فروغ فرخزاد آنجا که می سراید:« و این منم زنی تنها /در آستانه فصلی سرد/در ابتدای درک هستی آلوده زمین/ویاس ساده وغمناک آسمان/و ناتوانی این دست های سیمانی /زمان گذشت/زمان گذشت وساعت چهار بار نواخت/چهار بار نواخت....»(مجموعه اشعار:1380،301)  انگار مرگ خویش و طریقه مرگ خویش  وطبیعی نبودن آن را به خواب دیده بود یا بعد از مرگ خویش این شعر را سروده است

«دستی به نیمه تن خود می کشم

چشمهایم را می مالم

اندامم را  به دشواری به یاد می‌آورم

خنجی درون حنجره ام لرزشی خفیف به لب هایم می دهد

نامم چه بود؟

این جا کجاست؟

دستی به دور گردن خود می لغزانم

سیب گلویم را چیزی انگار می‌خواسته است له کند

له کرده  است؟

در کپه ذغاله به دنبال تکه ای آینه می‌گردم

چشمم به روی دیواری زنگار بسته می‌ماند

خطی سیاه  و محو نگاهم را می‌خواند:

«آغاز کوچه های تنها

و مدخل خیابان های دشوار

تف کرده است دنیا در این گوشه خراب

و شیب فاضلاب های هستی انگار  این جا

پایان گرفته است»

.....

دستی به سوی سایه دیگر دراز می‌شود

و محو  می‌گردد

در سایه  بلند جرثقیلی  زنگ زده

و حلقه طنابی درست روی سرم ایستاده است

در انقباض ناگهانی

دردی کشیده می‌گذرد از تشنج خون

 انگار چشم هایم

آن جا به روی سیم های خاردار پرتاب شده است.»(مختاری،همان،414-415)

 

منابع

 

اسماعیل خویی،انگاره ها، فاخته: هلند، د1، ش2، پاییز 1371

ساكالوفسكي، رابرت. 1388 ،درآمدي بر پديدار شناسي. ترجمه: محمدرضا قرباني، چ دوم، تهران: گام نو.

صفوی، کورش. از زبانشناسی به ادبیات. ج1 نظم. تهران: چشمه، چاپ اول، 1373.

فرخزاد،فروغ،دیوان اشعار.1380ص310،نیکا،مشهد

مختاری،محمد،مجموعه اشعار،1395ص57،بوتیمار،تهران

 

 

 

 

 

 

 





ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات