ای
حرارت ماسیده بر گونه های مشبک
که
از آمیزش عرق بر خمره های پوست
پرده
برمیداری
انگاه
که افتاب در لایق ترین ساعات به پیشباز تو می آید
من
گنجایش تکیده ترین لحظه را در نسوج
تومی بینم
چگونه خیابان در تمکین تو خالی می شود از عبور؟
آن
جمعیت متفرق که بازو تکاندند
در
مشرف ترین جهت
برای
جغرافیایی که جنوب را از دوشهای تو برمی داشت
برمی
داشت دریا را از ساحلی مرموز
به
نهنگ ترین حالت ممکن
که
قواره ی پوست را به تمکین عرق می برد
رسوخ شرم بر گونه های
مستعمل را دیده ای ؟
مرارت
آن تظاهر سرخ
سرازیر
بر حیطه ای نامعلوم
در بعد از ظهر جاری در تملک پوست
آنجا
که بندر در چشمهای مقدست پلک می زند
بسته
باز
طناب
را محکم ببند بر سلوک بازو
تا
دختران رنج
در
سهولت بازوهات آرام شوند
ای
مرید قفل های مردد
در
اشتراک زخم
کثرت
هیچ مرهمی این دایره را باز نمی کند
بر
ای این اشکال هندسی که در نور غوطه ورند
آیا
می شود گفت پلک را ببند ؟
مگرنشت
نور در انکسار زاویه
چند
ضلع از تنهایی تو را باز خواهد کرد؟
در
دورانی دور
آیا
این مکث طولانی در شکست آب
ادعای
خوبی است برای حفره ها ؟
و
آیا حفره ها همان خباثت عمیق را
را
به سطح می آورند؟
همان
عصیان ملکوتی که در التهاب اشیاء موج می زند
وآیا آن نهنگ منقرض رسول قابلی است برای اینهمه وحی
برای
رفتار دوگانه ی آب
برای
بکارت تابستان های شوم
قائده
این بود در سلوک
که
تصویر را به امتدادی گرم بکشانی
به
جغرافیایی لاغر
که
از ملال جنوب به تو مجال می داد
تا
آن جسارت مرموز را به تفریق خاک برسانی
وطنی آلوده به وهم
وتنی نازل به
اشاره
که حد فاصل آستانه را
تا مرگ دویده بود
با
دیدگاهی گرم
شعر دوم
تظاهر
کن به نیایش
به تشریح لبه های خشک
که
عصیان علف را بر باد می دهد
دهانت
را پر کن
با
هفت پر سیمرغ
با
سماجت حروف لب پریده درانتحار حلق
بی
پیرایه قافم باش
عفو
از عنایت بازوی شما آغاز می شود
به
کردار گیاهی که در عطوفت دشت ضجه می زد
سپید
نبوده ا یم حتی در فام
برای
سخاوت این دشت
رگ
سپرده ایم به خساست برگ
به
خاصیت گیاهی خشک در لفافه
ای
کلاف گریزنده در رخداد شکاف
بگو
از آن اشتیاق ملون که در رنگدانه های غروب
ضجه می زد
آن
نفاق منور در خصائل کوه
که
تکانه های شاخه را به اغمای برگی می برد
به
آن سکوت شکننده در خاشاک
مگر
هیجانتان از حرارت افق نبود؟
از
لبریز آن شرارت سرخ
که
به بازوهایتان انگیزه می داد
تا
وارونه بتابید
تا
فتوسنتز باشید
در
خواب زمستانی جنوب
اکنون
که کدورت شما از عطوفت شفق گذشته است
به
آن سی مرغ بگو
مرگ
ادامه ی کدام روزنه بود
برای
آن اوقات یاغی که بر اصالت جنوب
پر
می کشید
برای
شکمباره های پا به ماه
ما
چه عنصری بودیم در تفاله های این همه رنج ؟
با
خساست ذهنی عقیم
که
ای خواهران
ای
برادران
عذر
ما را بپذیرید
ما
فخیم بودیم در چگالی برتر ژن
پناه
بر کلمات ناسور در وعدگاه دعا
که
دستهایتان جز خیز خیزران نبود
جز
کبودی هاله ی متفق القول بر صفحه جراید
و
شب محفظه ای بود تاریک
برای
نیایش دستهایتان
برای آن نهضت مندرج در
آگهی
آنگاه
که تدبیر کلمه را با لایه ای عفیف پوشاندید
فریبا
حمزه ای