فیروزه محمدزاده
در
استخر فراوانند زنانی که در بدن کم موی خویش غرقند
زنانی
که شیرجه میزنند با پستانهایی خالی
اما
از پوستشان
آفتاب
آب میخورد
زنانی
که ابرهای گرسنه را به آغوش میگیرند و
از
آبستنی شمشادهای فضای باز
با
تعجب پچپچ میکنند
_ چه دور و زمونهای شده
الهی
بشکنه دست پاندورا
_میمرد اگه فضولی نمیکرد؟
دختری
سالیان مرطوبش را در سونای خشک به رخ اندامش میکشید
زنی
در جکوزی از مرارتهای آب و سقط جنین
مثل
آتن سن داشت و هنرپیشههایش را نطفه به نطفه اجرا میکرد
آب
گرم حرفهای زیادی را در دل پیرزن به جوش آورده بود
اما
هنوز از ترس مادرشوهر بی اختیاری ادرار را در استخر دست بسته درون جعبهای داغ
جعبهای
که افتادگی رحم داشت
آب
مروارید
قند
خون
گلمژه
، پوکی استخوان،
شاشبند شده بود جعبه
و
آینهبین شکستهشکسته اعتراف میکرد که؛
جواهراتت
را زنی دزدیده
که
قدبلند
که
سن بالا
که
ابروکمون
سایز
پای پیرزن با کفشهای دختربچه بگو نگو میکرد
جعبهای
دیگر باز کرد!
بزرگتر
که بودم پسربچهها
شاخ شمشاد بودند
مثل
توپ در عرض خیابان
قدشان
طول نمیکشید
شمشادها
همیشه در فضای باز
فضای
شمشادها در رفت و آمد بود
پاندورا
مایو سفید پوشیده
که
میخواست لوازم شخصیاش را در کشو بگذارد
شوقِ
استخر، آب میپاشید به سر و روی زنان
در
جعبه را گشود
کیف
پول ، کلید،کارت شناسایی، لباسهای رسمی
در
جعبه را قفل کرد.
غریق
نجات لبهایش در سوت گرفتار شده بودند
پیرزن
دلش را در آب خالی کرد.
فیروزه
محمدزاده