مرضیه برمال
آفتاب شو
و پابرهنه وسط زمستانم بایست
گرمم کن
در هرم نفس های محو شده در بازدمت
آه میکشی
خیالم سر تخت شدن ندارد
کج و معوج با زانوان خمیده
به دستان تو می ریزد
در سرکنگی* شادمانه ی باد و برگ
وقت پادرمیانی خنکای سهیلی
که می وزد به جزیره ای که منم
به شکلی از ذوذنقه
که مساحت آغوشم را
به ارتفاع قامت تو اندازه می کنم
در قاعده ی بزرگ و کوچک همین خیال
که سر تخت شدن ندارد.
*سرکنگی:رقص بندرعباسی:لرزش شانه ها
مرضیه(مریم)_برمال