پخش
می شوی در عطر وحشی فلفل
با
تصویری محو
نشسته
بر دمام درحصر خانگی
چندِ
عصر
منتشر
در زوایای منفور مندرج بر اتحاد صورت
و
اختناق متحدالشکل در مجرای چشم
چه
چیز جز چند چین مانده به باور زمان؟
مگر
نه اینکه مشمول رنج جهان شمولم
و
ساعت از فاجعه گذشته است؟
بخوان
بر مزار روح مجعدم
که
زنده زنده مرگ را به نظاره نشسته
در
هیاهوی جمعی سکوت بر برجستگی مفرط اتاق
منتشر
می شوی
در
غروب
در
محدوده ی سرعتِ مکالمه ی اصوات در گوش
در
جرح
در
جرح جرح
در
جرح جرح جرح
برای
جراحی ذهن به اکتشاف رختشورخانه ی دل
ای
قلب مضروب در کمال خونسردی
بگو
در اعوجاج زمان و امتداد شب
چه
پمپاژ می کنی جز خون رمان
جز
انبوه سرخ
که
شب را به سیاهی مجاب کرده ای در گلوی من
بگو
در تکمله ی کدام رنج
تکمله
ی کدام جمله ی مدفون
به
غارت محض ذهن نشسته ای
که
کاروان کمر به قتل ساربان بسته
جماهیر
تپش رقیق ت که شو راه بیفتد جماهیر شو روی ست
با
قدم های پخش رفته در مظان اتهام به کشتار سهوی خیال
و
التفات و استدراک محض ریاضی اندام تناسبی کوچه
با
ترجمان کشف کفش ها
رمیده
بر دمام ذهن
رقصان
رقصان
رقصان
چون
مادری بر مزار نوجوان باکره اش
بگو
انتشار چیستی که نیستی و هستی همه جا
که
پراکندگی ت تا استخوان می رسد
شعر
دوم
از
ارتفاع اندوه
در
فرعی تبديل رنج به کلمه
و
اجبار حروف در تطمیع بغض
با
انفجار هوا در ریه
برای
آیین سوگ آخرین کلمه ی جهان
و
انتشار غمگساری در پهنای صورت
با
دو رود بر چهره
یک
دجله
یک
فرات
و
چند فرعی به شریان رنج
در
اصطکاک اتم های خون
در
ارجاع به تمام هیروشیمایی که صورت بود برای اشک
در
وقت پخش و پلای یک شهر
به
انضمام چند کوچه و چند خاطره
و
اهتمام خاطره به قصد کُشت
با
جزئیاتی که اصولا فقط برای زجر کش کردن به یاد می مانند
فقط
برای آنکه بدانی می شد راحت تر مرد و نشد
و
داستان مردی در جهاد اکبر با خودش
با
نَفسِ خودش
با
نَفَسِ خودش
با
خودش که شاهراه درد بود به مقصد اندوه
مصلوب
در سکون کلمه
به
اشتراک حرف
و
جستجوی محذوف ذهن بر پایه ی بطالت آرواره ها
در
فریاد سکوت
سکوت
سوت می زند
سکوت
سوت می زند
سکوت
سوت می زند
سکوت
سوت می زند
سکوت
سوت می زند
در
بحران مهندسی گوش
و
شنیدار وزن
در
برج بی وزنی
از
ارتفاع اندوه
در
شیار فرعی تبديل رنج به کلمه
و
اجبار حروف در تطمیع بغض
با
انفجار هوا در ریه
برای
آیین سوگ آخرین کلمه ی جهان
و
انتشار غمگساری در پهنای صورت
با
دو رود بر چهره
یک
دجله
یک
فرات
و
چند فرعی به شریان رنج
در
وقت پخش و پلای یک شهر
به
انضمام چند کوچه و چند خاطره
و
اهتمام خاطره به قصد کُشت
با
جزئیاتی که اصولا فقط برای زجر کُش کردن به یاد می مانند
پی
نوشت:
این
شعر را از ابتدا به انتها و از انتها به ابتدا بخوانید.
سامان_سایبانی