ناهید شمس
نگاهی به داستان کوتاه (بیست حلقه مو)نویسنده
:فریبا صدیقیم
به قلم ناهید شمس
مادری به علت سرطان سینه در شرف مرگ
است .همین بهانه ای می شود که دختر و پسر او یعنی مهتاب و مهیار، به گذشته نقب بزنند
و خاطرات مادر را مرور کنند. آنچه در گذشته ی هردو در مورد مادر یاداوری می شود ،
ارتباط مادر با مردان دیگر ، در غیاب پدر است. پدری که همیشه غایب است و فقط به پالتوی
آویخته ی او در خانه اشاره می شود.
جسیکا بنت در کتاب باشگاه مشت زنی فیمنیستی،
با مثالهای فراوانی جنسیت زدگی زیر پوستی حاکم بر جامعه را به خوبی نشان می دهد و این
جنسیت زدگی می تواند حتا از سمت زنان باشد. در داستان بیست حلقه مو، می توان این جنسیت
زدگی را از سمت مهتاب دید. گویا او کلیشه ی مادر مهربان و فداکار و پاکدامن را پذیرفته
و به هیچ قیمتی نمی تواند دست از آن بردارد. از این روست که او همه ش به اشتباهات و
گناههای مادر اشاره می کند، بی آنکه نامی از پدر و اشتباهاتش بیاورد. حتا وقتی مهیار
به مقصر بودن پدر اشاره می کند، او نپذیرفته و پدر را یک قربانی می خواند نه یک گناهکار.
چرا که در ناخوداگاهش کلیشه ی پدر و پدر سالاری رسوخ کرده است. حتا وقتی پدر در خانه
حضور ندارد ،سایه سنگین او ،یعنی پالتوی آویخته ش خودش را به رخ می کشد. گویا پدر پالتویش
را چون علامت و نشانه ای برای مهتاب جنسیت زده ،علم کرده است ، تا به یاد او بیاورد
که پدر همیشه در خانه سالار است و حتا وقتی
نباشد وظیفه ی کنترل گری و نظارت را بر عهده ی آنها که قدرتش را به رسمیت می
شناسند، گذاشته است. اما مهیار این جنسیت زدگی را نپذیرفته و در مرور خاطراتش مهر و
شیفتگیش نسبت به مادر دیده میشود. یعنی بین دلخوری مهیار و مهتاب از مادر، زمین تا
آسمان ، فرق است. مهیار به دلیل عشقی که به مادر داشته ، مردان دیگر را رقیب می دیده
و همین آزارش می داده که مبادا در این رقابت بازنده شود .از همین روست که به مهتاب
اعتراف می کند که از رفتن مادر غمگین می شود . اما دلخوری مهتاب از نوعی دیگر است.
او از مادر دلخوراست که هنجار شکنی کرده و بی توجه به نماد بی روح پدر، یعنی پالتوی
آویخته در خانه، با مردان دیگر گفته و خندیده و دلبری کرده . او خیانت به پالتوی آویخته
ی پدر را گناهی نابخشودنی از سمت مادر می داند. همین تابو و کلیشه ها آنچنان قدرتی
در وجود او پیدا کرده که جایگزین عشق و عاطفه شده است.
اما وقتی بر بالین مادر در حال احتضار حاضر می شود
و می بیند که دیگر اثری از بیست حلقه مو و
سینه های زیبا و برجسته ی او نیست، باور می کند که مادر به نفرین نفرت او دچار
شده و همین احساس گناه او را وادار به اعتراف
در آغوش برادر می کند. اعترافی تلخ و تکان دهنده در مورد دوست نداشتن مادر و نفرت از
خود. کلیشه ها و باور پدر سالاری ، در وجود مهتاب جای هر مهربانی را گرفته است.