امیر حسین تیکنی
یادداشتی از امیرحسین تیکنی بر داستان داستان
کوتاه "بیست
حلقه مو" نوشته فریبا صدیقیم
روانکاوی و تاثیری پذیری ذهن انسان از اتفاقها و رفتارهایی
که در دوران کودکی با آنها مواجه میشود، بخشی از ادبیات داستانی مدرن امروز جهان
است که سعی میکند به کنکاشی تجربی در ارائه داستان، دست یابد. در این تلاش،
نویسنده میکوشد خط داستانی خود را در زمانهای مختلف روایت کند به گونهای که
چگونگی رفتارهای شخصیتهای بزرگسال، ریشهیابی میشود و به رخدادهای مهمی در دوران
کودکیاش پیوند میخورد. ادبیات امروز ما نیز در حیطه داستانی در این مقوله
تجربیانی دارد. داستان "بیست حلقه
مو" نوشته فریبا صدیقیم یکی از این تجربههای داستانی است.
داستان
"بیست
حلقه مو" همزمان چند خط داستانی را به صورت بسیار سریع با چند شخصیت ثابت
پیش میبرد. خط اول، سرگذشت و سرنوشت مادر (صفورا) است. مادر در بیمارستان، بستری
است. گذشتهاش سبب گردیده خود را مستحق بیمهری فرزندانش بداند. سرنوشت مادر زوال
زیبایی، سرخوشی و طرب باکوسی زندگی انسان را به تصویر میکشد؛ جایی که مادر دلخوشکُنَک
کردنهای فرزندانش را به تلخندی رد میکند، روایتی تراژیک از روزهای سالخوردگی و بیماری
شخصیتی است که یک عمر کوشیده از لذتهای دنیا غافل نماند؛ اما بقول شکسپیر هرگز
یاد خاطرههای خوش گذشته چیزی از غمِ حال نمیکاهد بلکه بر آن میافزاید. مادر در
بیمارستان روحیه و شخصیتی معلق دارد، میان گذشتهای که تجربه کرده است و آنچه از
او انتظار میرفته است و هرگز نبوده است، سردر گم است. لب نمیگشاید و فرزندانش در
آخر هرگز نمیفهمند آیا مادر حرفهای آنها را پذیرفته است یا خیر، امری که بر
خواننده پوشیده نمیماند و نویسنده با پیش بردن چند خط داستانی دیگر آن را آشکار
کرده است. خط دیگر داستانی، سرگذشت و سرنوشت فرزندان است که بصورت پراکنده به آنها
پرداخته میشود. خواهر و برادری در بیمارستان کنار همدیگرند و برادری غائب و
بزرگتر از آن دو که سالها پیش، خانواده را رها کرده است و هیچ نشانی از او نیست.
هر سه سرنوشتشان به شکل زندگی کردن مادر، گره خورده است. اجتماع گریزی، از بین
رفتن مهر و عاطفه به نزدیکان و احساس نیاز به گریختن از تقدیرِ پیشِرو در هر سه
فرزند، واکنشی است به آنچه در کودکیشان رخ داده است.
یکبار
توی مدرسه با صدای بلند خندیدم. صدای مردونهای از پشت سرم گفت: " دختر
صفوراست!" وقتی پشت کردم مدیرمون رو دیدم که داشت با معلم کلاس بالاتر حرف می
زد." (از متن)
داستان
با گفتگوهای میان برادر و خواهر پیش میرود که گذشته و حال را مرور میکنند. مادر
را به یاد میآورند و تاثیری که او با شکل زندگیش بر دوران کودکی آنها گذاشته است،
امروز خود را توصیف میکنند که همچنان تحت تاثیر آن دوران است؛ به روابط امروزی
خود با فرزندانشان مینگرند که باز، به گونهای به همان دوران گره خورده است.
پدر
اما اینجا نقش بسیار کمرنگی دارد. زمانی از او یاد میشود که نبوده است و بسیار
زود نیز از زندگی آنها رخت بربسته است. حضور مادر و آزادیهای او اگر چه مدیون
پدر است اما پدر نقطه نامشخص داستان است، تصویری گنگ از یک متهم به بیغیرتی که
حضورش تحت تاثیر شخصیت مادر محو است. نوع رابطه مادر و پدر مشخص نیست به همین دلیل
وقتی رفتارهای فرزندان به دور از هرگونه خصومتی نسبت به والدین توصیف میشود، خواننده
می تواند با آن ارتباط برقرار کند. تراژدی آنتیگونه و اورستس را به یاد بیاوریم و
اورستس که چگونه انتقام خون پدر، تبعید خود و زندگی حقیرانه خواهرش از مادر
گناهکار میگیرد. میداند که به گناهی نابخشودنی دست مییازد اما راهی جز این
برایش نمانده است. مادر در داستان "بیست حلقه مو"، سرنوشتی متفاوت
دارد. او هر چه کرده است، همچون مسحوری در دستان آفرودیت از حیطهیِ آزادیهای جسمی
خودش فراتر نرفته است. داستان اگر چه در بافت خود بسیار به بخشی از تراژدی اورستیا
و گفتگوهای اورستس و آنتیگونه شباهت دارد اما سرنوشت مادر بیشتر به پایان تراژدی
زنان باکوسی (باکخانتها) میماند. از این نظر میتوان انتهای داستان را بسیار هوشمندانه
توصیف کرد جایی که فرزندان پس از مرور تمام اتفاقهای زندگیشان به این میاندیشند
که آیا توانستهاند مادر را مجاب کنند تا در باقیماندهی عمر، به دروغهای مصلحتیشان
که پردهای ایست برابر حقیقت، دلخوش کند یا خیر.