"با خودم"
تویِ
خودم
سُم
سُم
سُم
می
زنم
به
خودم
می
پرم
از
خودم تا خودم و کمی دَم تر
-دردم به دامنت پوستم!
که
خون خونی تر از این مگر می شود اگر از این راه برنگردم
وبشوم
شبیه سُم که ضربه که زره زره هرز بروم توی خودم
و
دیوار بکشم
که
دیوار بکشم
به
دیوار بکشم خودم را
که
از صدا نیفتم به تنهایی
از
دارم که راه می روم
دارم
که از راه می روم
از
سَرم به سَرم بزنم
که
بیف که بیف
که
ب
ی
ف
ت
م
ت
م
به
جیغ که پوست خودِ صدا از می شود تاخیابان
یا
با آن که می دانستم اسبِ رامی برایِ نبودم
اما
باز کسی توی من به کسی توی من خبر از کسی توی من نمی دهد؟
به شماره ام را می
زنم و خودم را برمی دارم
نمی
دهد
و
نمی دَمد
دَمَد
دَم
دَمَد
دارم
شبیه همین زززززززنگ
صفر
تا یکم را
از
یاد می برم یکم و بیشترم را
گلبول
های قرمز و عشوه گرم را
گریه
های پشت پیراهنم را
وگربه
های هیز و دور و ورم را
که
کسی نگفت که زندگی ام را
که
بالا
که پایین
که برعکس که درعکس
بستم
که
دستم را اشتباهی که آمدم
از
راهی
از
لایی
در
یادی
دربادی
چهار
نعلی
که
قرار بود این قاب را وهر چه باغ را نیندازد توی برف و حرف و از این جور حرف ها
که
حرفه ای شدم حالا در لای و اضلاعِ خودم
که
دم
به
دم
سُم
سَم
سُ
سُم سَم سُم
می
کوبم به سقفی که من باشم
که
نَم برداشته از محکم از یواش
بی
صدایی که از بویایی و ادراری ام بریزم تا بیرون
اما《تا
》
اسبِ دست آموزی نبود
اما
《تا
》رم
می کند تا
اما《
تا 》کودکی
ام را از یاد برده
با
هرچه می گذرد بیرون از من
بی
آنکه چیزی از من به کسی یا کسی از من به چیزی
بگوید
یا
(که تا اینجا که آمدم شعری،
شلوار پاره ای، حتا دیدن از پشت قابی که در سطرهای بالایی ام افتاد تعارفم نکرد
از
پیراهن به این طرف تر من بودم تر بودم فقط من ومقداری صدا که از کودکی ام مانده
بودم
در
ستون فقراتم در شکل بیداری ام و در میخی که هنوز از من آویزان و به قابی که لای یال اسبی که درحال افتادن است
زل می زند)
و
جیغ می زنم ازدست دادنم را
از
پا دادنم را از سر دادنم را
از داااااد/دادنم را
که زل می زنم به
سفیدی که اسب می شود به اسبی که است می شود در
نقطه
ای
که
بالا
که
پایین اش
که
پایین و بالایش را
نه
من نوشتم نه دکمه ای که از پیراهنم چیزی نمانده
در
من که دهان را نیامده برگردد بر
گردنم
چیزی یا شبیه زندگی خم می
شود
می
شبم
تاریک
باریک
نم
پس نمی دهم از خودم
یا از کلام به کلاغ پرت می شبم پرچ می شوم که شبم
خم
به ابرو به بازو به نمی
آورم
از مادرم
به
تماشای خودم که می روم به می روم که می رسم
نمی
روم از خودم
از
سَم های توی گلویم از سُم ها
که
: ی و رت م ه /ی ورت م ه /ی ورت م ه
از
خودم به خودم می پرم در می بُرم
که
پَ ر
پَ
رَ م
وکلاهم
را خنده هایِ با بعد از گریه ام را
وخیلی
چاقوی لای ِگیر کرده ام را
توی
برف بعد از پوست و اینم را
گفتم
گفتم که جا که می گذارم
اگر
این سُم
این
صدا
و
هوایی که زوزگی اش گرفته توی من
بال
و بال
و بال نزند
توی
من...
محسن مزخوری