مریم رئیس دانا
تبریزم،
به
شهنشهت، به شمست
دوست
میدارمت
آن
سان که حافظ، خاتون وُ نباتش را
تبریزم،
به
صائبت، صائب
به
آن تنت که دارد تمنای آن تنم
به
زرتشت، به آتش وُ به آذرت
ترا
به خاکم، به رستمانت، ستار و باقر
دوست
میدارمت
تبریزم،
«حیدربابا گؤیلر
بوْتوْن دوماندی»
به
آن پرنده سرخ میان سینه ات
تبت
ریخته به باقی فانی ام
بسوخته
روح عشقبازی ام
صلیب
کشیده آغوشت به زندگانیام
حیدربابا
دوست
می دارمت
تبریزم،
به
فارسی مادریام، به لهجهی وصال
نشکفته
همچو آتشی در همه عمر، در تنم،
و
من دوست میدارمت.