رئوف مرادی
ترجمەی این چند شعر از شیرکو بیکەس، برای مهری
جعفری و برای کوە و شعرش
شیرکو بیکهس
باد بە درخت سلام گفت
درخت سری لرزاند
پرندە بە آب سلام گفت
آب لبخندی بە او نوشاند
آب بە گل سلام گفت
گل عشوەگری کرد
اما
آن دم، دختری زیبا بە آنها سلام گفت
درخت بە سویش دوید
پرندە بر شانەاش نشست
آب در آغوشش گزفت
و گل
بە گیسوانش گرە خورد...
2
از پنجرەی اتاقی
دختری زیبا...
از پرچین باغی
دستە گلی...
از جیب پیراهنم
قلمی سرک کشید.
دختر برای معشوق
دستە گل برای کودکان
قلم نیز
هرسە را بە تصویر کشید.
3
زندانی کە
ماە را در آن کشتند
بە تصرف خورشید در آمد
رودی کە جوبارەی را نوشید
دریا او را سر کشید.
4
دورادور نگاهم می کرد
سفید پوش بود،
احساس کردم
در من برف کوڵاک می کند.
دورادور در من می نگریست
سبز پوش بود،
حس کردم در من شعر می شکوفد
دورادور نگاهم می کرد
زردپوش بود، احساس کردم
باد پاییزی در من می وزد.
دورادور نگاهم می کردی
آبی پوش بودی،
و من احساس می کردم
دریاچەای مرا بە خود می خواند.
می گویم
نزدیک تر بیا و
در آغوشم گیر
تا هردو
چون ابری باران زا
دهم بلولیم
چە رنگین کمانی خواهد شد...
5
صبح بە خیر برف همراە
برای تنهاییام چە آوردی!؟
غمی سفید!
ظهر بە خیر باران غربت!
برای تنهاییام چە آوردی!؟
غمی خیس!
عصر بە خیر باد بی پناە
برای تنهاییام چە آوردی!؟
غمی توفانی
شب بە خیر پرندەی شب
برای تنهاییام چە آوردی!؟
خواب،
کە نە برف در آن بە خواب می رود
نە باران.
نە باد.
نە تنهایی
و نە چشم شاعر