اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 14 ارديبهشت ماه 1403
25 شوال 1445
2024-05-03
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 122
بازدید امروز: 2978
بازدید دیروز: 6032
بازدید این هفته: 30549
بازدید این ماه: 74872
بازدید کل: 14942963
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



این همه چشم و تو نیستی

                                      
                                              شیدا محمدی


این همه چشم و تو نیستی


 

مسافران آدم‌های خاکستری بودند و من خودم نبودم        

ندیدمشان

 فکرم داشت بال می‌زد سمتِ بهاری که زیر کلاهش بی‌قرار راه می‌رفت
هواپیما از سطرهای عجیبی  گذشت و نشست
کسی با پیراهن آبی و کفش‌های سفید        شبیه من

 و دست‌هایم یک دفعه لک زد به بوی گل و خورشید و رودخانه ( من در سطرهای آینده برای شاعری که با چشم‌هایش سماع نخل‌ها را می‌شد دید، کوزه‌ای سفالی و چند شاخه گل سوری قرار است ببرم ) نکند به زمان دیگری آمده‌ام؟ 

باران چرا جلو نمی‌آید؟
این همه چشم و تو نیستی
این همه سلام و تلفن و خبر

و از تو خبری نیست
سرم را انداختم پایین و تویِ خودم به شاعر نگاه کردم
 این عکس‌ها را من کِی گرفته بودم؟
 ابرهای خاکستری       سطر را کجا می‌برند؟

این همه چشم و تو نیستی و کسی مرا از خواب بیدار نمی‌کند

نکند مرده‌ام
تو نباشی      مگر می‌شود زمان بیاید پشت این ترافیک لعنتی خودش را نفله کند؟
این آدم‌ها و این کالسکه‌های سیاهُ  کفش‌های سفید منُ       فقط من با این رنگ

مگر نگفتم راه‌های شهر را بگو امروز شادی کنند؟
مگر نگفتم امروز خواب باید براق و خوش یُمن باشد؟


تو نیستی
زیزفون نیست
زن گل‌فروش سر خیابان نیست.

 چشمم چرا یک دفعه گیر داد برگردد به آن اتاق   
شاعر چقدر آنجا تنها و ابر نشسته است
ابرهای سنگین
ابرهای بد شگون
من درست بعد از همین چند سطر، شراب قرمز را قرار بود بدهم به دستش و حرف از تو که بیفتد دست‌هایم را باز کنم و بچرخم با کلمه‌ها

نگفتم وقتی من در خودم نیستم در و پنجره‌های شاعر را تنها نگذار
نگفتم ؟
چرا کلمه‌ها یکی یکی می‌افتند پایین و شاعر دیگر در خواب نمی‌خندد ؟ 

 

پنج شنبه 1 آپریل 2010

دانشگاه مریلند

 

 








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات