کوروش همه خانی
یاد بود ِ نیک ریاحی
………….
این روزها
مرگ
ماهیت اصلی اش را
در سکوت ِ یک دقیقه تاخیر
از دست و دل و دیده و جان
شسته است
که نگو و نپرس
چه دل شوره ای
یاد ِ هم سُفره ای را
به دلم پهن می کند
که نمک
از بال های چشمم
می تکاند
تا زخم ِ ترک های صدایم را
به لکنت ِدیداری دیگر
تا آن سوی آسمان بکشاند
رفیق !
چگونه می توان
طنین لالایی مادرت را
در مکث ِ نامرد ِ آن لحظه
ناخن به ناخن
از چروک ِ صورت ها
بکشم
وقتی گیسوی کهنه اش را
یک چنگ
لابلای انگشت می پیچید
روی مچ دست ها
و تو را
مشت مشت
در سایه ی سنگین ِ هوا
زیر ِ خاک
پنهان می کردند
آن روزها
مرگ
در تلاطم نفس در نفس
لحظه ی بدرود را
چنان در بغض ابرها بریده بود
که پس این همه وقت
در خلوت منظره ی روبرو
هنوزا باران
سایه اش را از سرم کم نمی کند
تا کلمه! پاورچین پاورچین
جمع شود
توی مشت هایم
و از لابلای انگشت ها
به انتظار ِ شاه بیت این شعر
بریزد
در قاب ِ خسته ی پنجره
دو دستی
به تو تقدیم اش کنم
حالا نیک می دانم
نبودن ات
به داوری هیچ کلامی نمی گنجد
وقتی پاهای مهربانت را
از روی اندوه زمین
و ترک های زخمی خاک
برداشتی و
حسرتی پر امید در دلم کاشتی
تا فکرت را آباد کنم
اکنون کجای جهان رفته ای
چه خبر ! دیده ای و
چه گفتار ! پس داده ای ؟
ای رفاقت فرخنده ی سال ها
که این دهان ِ مُهر شده
دلهره ی کلمات ِممنوع را
با زبان ِ شمع
در سکوت ِ نفس ها
به تصویر می کشد
تا جای خالی تو را
رضای بی خدا
در زلزله ی چشم هایش
با تفالی
از شراب شیراز
برایت پر کند !