اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 11 فروردين ماه 1403
21 رمضان 1445
2024-03-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 257
بازدید امروز: 4985
بازدید دیروز: 12701
بازدید این هفته: 4985
بازدید این ماه: 116479
بازدید کل: 14691594
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



چهار نقد کوتاه بر 4 مجموعه شعر

                                             
                                    سریا داودی حموله



چهار نقد کوتاه بر 4 مجموعه شعر

 

 

 

الف -

 

 

نگاهی به مجموعه شعر « آسمان های ساکت» علی جهانگیری

 

 

 

 ...  موقعیت های عشق و انقراض...

 

 

 

می توانست بدتر از این باشد

 

تنها ببری منقرض شده باشم

 

 در یک صد سال پیش

 

 سایه ای در جنگل

 

 

 

 اگر به شکارم نیایی

 

 ابتدا نمی گیرد این صدا

 

 پوستی بر دیوار می شوم اگر بخواهی

 

 رقت انگیزترین ببر جهان می شوم اگر بخواهی

 

 یک روز حتما به شکارم بیا

 

 تا صدای ناله های زخمی ام را بشنوند

 

 

 

لای جرز این دیوارها

 

 ببری هنوز به انتظار شکارچی اش

 

سایه مانده است./ علی جهانگیری(1)

 

علی جهانگیری شاعرهیرکانی در مجموعه شعرهای «کجا»(2) و«آسمان های ساکت» به ساحت های زبان نزدیک می شود، اما مانند پرنده ای سبک بال می گریزد.

کتاب پژوهشی «آسیمه های معنا»(3)در محوریت اندیشه ی عبدالقاهر جرجانی، به تاویل متن و هرمنوتیک اشاره دارد. شاعر با پژوهش میدانی  نشان داده است که جرجانی اولین اندیشمند ایرانی قرن پنجم ، زبان را به مثابه ی هستی نگریسته و راه بر معجزه ی معنا بسته است.

در  بیشتر آثار جهانگیری به طور معمول  اشعار «بی فاصله، بی نقطه و بی نام» هستند، و گسست و پرش های ناگهانی جزو بنیان های اساسی محسوب می شوند.

 

شعر«می توانست بدتر از این باشد» ازمنظرگاه های اجرایی(ساختاری و  فرمی)، و زبانی( معناهای معنا) مورد واکاوی ادبی است.

تکرار« اگر بخواهی»  زبان را در وضعیت  دو گانه گی های مشروط یعنی « وسوسه و تردید» قرار داده است. (پوستی بر دیوار می شوم اگر بخواهی/  رقت انگیزترین ببر جهان می شوم اگر بخواهی)

کلیت اثر روی  مفاهیم  انتزاعی می چرخد، به طوری که «ببر و زن» به واسطه ی «انقراض و عشق» حضوری روشن دارند. ببری که در ازای« دیده شدن و دوست داشته شدن»آرزوی شکار را دارد.

پیوند بین پدیدار بیرونی و مفاهیم عام سبب تکثیر معنایی  و ساختاری شده است. ببر از قوی ترین حیواناتی است، که در فرهنگ واعتقادات ملل نمادهای مختلفی را از آن خود کرده است.

ببرهیرکانی بخشی از هویت ایرانی است که در صد سال پیش منقرض شده است،(4) اما آرزو دارد، توسط کسی که دوستش خواهد داشت، دیده شود.  نماد بی باکی، دلیری و نترسی است. بیشتر صفات انسانی یعنی «قدرت، جذابیت، هوش مندی،خشم  وعصیانگری» را در بردارد. نشانه ی قدرت مندی اش ماهیچه های قوی است.  جذابیتش از سایه وی بر دیوار مشهود است. هوشی که در شکار کردن، و البته  در شکار نشدن دارد،آن چنان که در هر وضعیتی مثل سایه  می گریزد. خشم را در مواجه با خطرات نشان می دهد.عصیانگری و سرکشی از صفت های بارزش محسوب می شود.

شاید قرن ها در سایه مانده است. آن چنان آرام و سایه وار بوده است، که شکارچیان در طول تاریخ موجودیتش او را مثل سایه دیده اند، و از عبور یک سایه صحبت کرده اند. با همین خصلت قرن ها از خود محافظت کرده است، تا این که به رازش پی برده شد و برای همیشه منقرض گردید.

 شاعر به موقعیت انسان با هستی دقت دارد، از ساحتی به ساحت دیگر می رود.سعی می کند بافت های تازه ای  به زبان اضافه کند. با  پدیدارهای بیرونی «ببر،جنگل» از جز به کل نقب می زند. زیرا این انقراض در بیشتر پدیده های هستی رخ داده است.

  روایت یک ببراز انقراض خویش، موقعیت های مفهومی بسیاری را رقم می زند. در این وضعیت مدلول های هستی، متکثر می شوند.بین امروز و دیروز زمان تاریخی، موازنه برقرار شده است. از آغاز وجود صحبت نمی شود،بلکه انقراض حدود صدسال پیش به تصویر کشیده شده است، که آخرین ببر منطقه بر اثر واقعه ای از بین رفت.

 برای گریز از روایت یک دست، گزاره ی(اگر به شکارم نیایی/ ابتدا نمی گیرد این صدا) آورده شده است، تا زمان روایت شود و نگاه خطی را قطع شود. در گذشته های اسطوره ای و تاریخ تقویمی، پهلوانان با ببر نبرد می کردند. در این راستا زمان تقویمی در مقابل زمان تاریخی قرار گرفته است،و مفاهیم از منظر زمانی بر حال و گذشته و آینده دلالت های مفهومی دارد.

شاعر در پی ترسیم فضای سوررئال است. از مفاهیم انتزاعی« قدرت، جذابیت، هوش مندی،خشم  و عصیانگر» در جهت ساحت های زبانی گام برداشته است. موتیف ها را به بینامتنیت می کشاند، بدون این که صحبت از زن به میان آورد، و مفاهیم را به تغزل می کشاند. به طوری که عشق یک کاراکتر است، که با توجه به مفاهیم ضمنی ترسیم شده است.

 

نحوی برخورد با کلمات ، زبان را به افق های نامکشوف برده است. این نوع چینش  به خلق مفاهیم تازه انجامیده است. گوینده (ببر) برخودگویی های خویش متمرکز است.  در بند دوم با زنی صحبت می کند که  فقط یک سایه می بیند. به دلدار التماس می کند: ( یک روز حتما به شکارم بیا/  تا صدای ناله های زخمی ام را بشنوند)

شعر از منظر«زن و هستی» مورد واکاوی است. زن مرکز ثقل است، زیرا عشق در این نوع زبان محوریت بیشتری دارد.  از سویه های مختلف  تاریخی و زیستی ببر نگهبان مردگان است، و امروز از سایه خود سایه بانی می کند. طبق نشانه های توتمی  اگر ببر روح نگهبانی کسی باشد آن فرد نامیرا است.

شگردهای ساختاری، زبان را عمیق بیشتر نشان می دهد. موتیف ها ابعاد گسترده معنایی را در جهت آشنایی زدایی ترسیم کرده است. هر کدام از این پدیدارها، بر سویه های جداگانه ای دلالت دارند.  در بی زمانی و بی مکانی، موقعیت های مفهومی شکل گرفته است. ببر دنبال دیده شدن است، و از زن می خواهد که اگر شده او را پیدا کند. ببر مظهر طبیعت خشن، زن مظهر هستی است. از او می خواهد دوباره به وی هستی دهد.

در این ژرف ساخت روایی موتیف های «عشق و انقراض»ابعاد ساختاری بسیاری را تصویر کرده اند. ببر با آنهمه شجاعت و قدرت و .... منقرض شده است. در این راستا انقراض موتیف با دوامی است، و عشق موتیف کم دوامی است. در این وضعیت ناخودآگاهی، جنگل و مظاهر آن از موتیف های همیشگی شعر است، که بر روی هم نظام های معنایی و ساختاری دور یا نزدیک را  بوجود می آورد.

 اگرچه ذهن و زبان، روی سویه های انقراض می چرخد، اما ابعاد بیشترآن روی  زن پنهان در متن می باشد، که موقعیت های معنایی  و ساختاری بسیاری را رقم می زند. آن چنان که در این پرش های ناگهانی، هستی مورد هدف قرار گرفته، و جهش های ساختاری در ساحت های دیگر اتفاق افتاده است.

 

 

 

پی نوشت:

 

1-                  آسمان های ساکت، علی جهانگیری، نشر بوتیمار، چاپ اول 1399.

 

2-                  کجا، علی جهانگیری، نشر نیماژ، چاپ اول 1393.

 

3-                   آسیمه های معنا، علی جهانگیری، نشر نقره، چاپ اول 1400.

 

4-                  ببر مازندران، به نام های ببرایرانی، ببرهیرکانی، ببر تورانی  خوانده می شود، که  بیش از یک قرن پیش در ایران منقرض شد.

 

 

 

.................................................................................

 

ب-

 

 

سریا داودی حموله

 

واکاوی شعری از حامد ابومعرف

 

 

 

... رویکردهای مفهومی...

 

 

 

می خواهم ذهن هندسه را بهم بزنم

 دیوارها را موازی تنم ساخته ام اما

پلک های بر هم نهاده ی منند

 پرده ها

 پنجره را باز می کنم

 صدای ترمز

 از مغزم به خیابان می پاشد

 چشم می بندم عطر آهنی گلها را ...

 همیشه از انگشتان من شروع می شود

پژمردگی

 خیره می مانم به ساعت

 آب می شود

 شره می کند بر دیوار

از من خبری نیست!/ حامد ابومعرف از مجموعه شعر«آنتاگونیست»

 

مجموعه شعر«آنتاگونیست» حامد ابومعرف در جهت مفاهیم اروتیک،انتزاعی و سورئالیست به تصویر کشیده شده است.

شعر کوتاه شماره 5 کتاب، از پنج پرده «زندگی» تشکیل شده ، که  پرده ی هفتم آن، با توجه به سطر آخر(از من خبری نیست) تداعی«مرگ» است.

شعر با فعل«می خواهم» آغاز، و با فعل«نیست» پایان یافته است.آغازگاهی که در ضمیر«من»نهفته است، و به جمع نسبت داده می شود.

در این سطور نحوه ی انتقال معنا مهم است.به طوری که مفاهیم پنهان و آشکار در پیوند«گل ـ انسان» ساختار زیبایی شناسی اثر را تشکیل می دهند:

رویکرد ساختاری: وجوه انسانی  در گیاه نمود دارد. در این  اندام وارگی(گیاه ـ انسان)، علاوه براندام های طبیعی«عطر، پژمردگی، شره»، اندام های انسانی«تن، پلک، مغز، چشم، انگشتان»،و نقش های صنعتی(ساختگی) یعنی اندام های ساختمانی «دیوار، پنجره، پرده، عطر آهنی گل ها، ساعت» را در بر دارد.

رویکرد افعال: بهره گرفتن از افعال استمراری، نظیر می خواهم، چشم می بندم، می پاشد، می شود، شره می کند... که تکرار  و دوام را به ذهن متبادر می کند.

رویکرد تشخیص: جان دادن به هر آنچه بی جان است. پنجره را باز کردن، پلک داشتن ،صدای ترمز ماشین را حس کردن،به ساعت خیره شدن...رازهای نامکشوفی  را درون خود دارند.

رویکرد استعاری: بهره گرفتن از مشابهت های استعاری  ظرفیت های مفهومی را به شعر افزوده است.  دو واژه پرده و پلک در سطر، پلک های بر هم نهاده ی منند/  پرده ها... و در انتظاری طولانی به ساعت خیر می شود. البته این «من»گویی خطی از زمان احتضار است،  انتظار مرگ خود را می کشد.

رویکرد عین و ذهن: پیوند ذهنیت و عینیت در لا به لای سطور  نوعی کشف از مفاهیم حیات و مرگ است.

 

رویکرد حسی: بهره گرفتن از حس های انسانی بازنمود بارز دارد. گیاهی که از صدای ترمز به سمت خیابان کشیده می شود، و در مواجه با گل های آهنی که بر تراس خانه نقش گرفته اند، از خود بیخود می شود، که این حس از انگشتان آغاز به مرگ می کند.

 رویکرد تراژیک: اگرچه مرگ و زایش در اختیار کلمات هستند، اما در این فضای سورئالی یک تراژدی رخ می دهد. زندگی بین رویش و مرگ به تصویر کشیده است. که در این رویکرد مرگ اتفاق می افتد.

رویکرد اقتباسی: در بهره گیری از ادبیات خیامی، مخاطب ناخودآگاه به یاد اشعار خیام می افتد،که درمثلث «تردید و پوچی، نیستی» اسیرمفاهیم نیهلیسمی است.

رویکرد داستانی: در این فضای روایی یک داستان کوتاه می نی مال رخ داده است. گیاه راه خودش را بر دیوار باز می کند و جلو می رود،اما در آخر یک شره از او بردیوار باقی می ماند، که زیاد مورد توجه کسی نیست.یعنی فقط خودش می داند جان از بدن بیرون زده است.

رویکرد نمایشی: شعر  دارای دو سکانس  درونی(محیط بسته/ اتاق)، سکانس بیرونی(محیط باز/خیابان) است، که دوربینی آهسته این صحنه ها را به تصویر کشانده است.

رویکرد مفهومی:  طبیعت نمی تواند زمختی را تحمل کند،  گل طاقت زمختی فلزی مثل آهن را ندارد، درست مثل انسان که زندگی ماشینی تا مغزش نفوذ کرده است.

گیاه در ابتدا این قدرت را دارد که بر موانع چیره شود، آن چنان که ابتدا دیوار را مطیع خود ساخته است( می خواهم ذهن هندسه را بهم بزنم/  دیوارها را موازی تنم ساخته ام اما)،با کنجکاوی به سمت نور کشیده می شود،  اما مرگش  در همان مکان رقم زده می شود، آن چنان که گویا هیچ نبوده است. به یک تعبیر دیگردست ساخته های بشری، سبب مرگ طبیعت می شود. در این وضعیت گیاه  در برخورد با فلزی سخت دیگر چهره ندارد و مرگ تداعی می شود.

رویکرد انتقادی: در ذهنیت انتقادی به مفاهیم مختلف مرگ اشاره می شود.شاعر/ راوی از تناقض ها حرف می زند، از مرگ و تلخی و آنچه انسان معاصررا اسیر خود کرده است.

رویکرد تقابلی: تقابل های«نورـ تاریکی»،«زایش ـ مرگ» تعارض بین صنعت و طبیعت است،که وجود آن یکی مرگ این دیگری را رقم می زند.نور در فضای بیرون( خیابان) و تاریکی در فضای درون(اتاق) مشهود است.

رویکرد روانشناختی:  روایت گری بین دنیای بیرون(خیابان) و دنیای درون(وضعیت درونی راوی) است. در غلبه ی ناخودآگاه  بر خودآگاه، آشفتگی معطوف به عصیانگری است: (صدای ترمز / از مغزم به خیابان می پاشد)

شاعر از ظرفیت های زبان مفهومی نهایت بهره را برده است. به جزییات دقت مضاعف دارد. با ذکر واژه «شره» بر غنای محتوایی افزوده است.در این راستا عین و ذهن را به هم متصل می کند، تا زبان در جهت انعکاس واقعیت های زمانی باشد. در پی زایش  پرسشی است که ذهن مخاطب را به چالش بکشاند.

 

پی نوشت:

 

آنتاگونیست، حامد ابومعرف، نشر  نورهان، چاپ اول 1400.

 

 

 

............................................................................

 

 

ج-

 

 

سریا داودی حموله          

 

 

 

 خوانش شعری از فراز بهزادی

 

... دهن کجی به مرگ ...

 

و دنیا

یکی از قفسه‌های کتابخانه‌ی من بود

وقتی موهایت را فلسفه می‌بافتم ـ

 دکارتِ دُم اسبی!

من خودکشی می‌کنم پس هستم

و می‌توانم از فردا

 

در کتابی که آدم‌هایش

یک سطر در میان گریه می‌کنند

تا آخر آفتاب بخوابم.

من خودم را از یک کتابخانه‌ی عمومی

امانت گرفته‌ام

آقا! شما مرگِ مرا ندیده‌اید؟

ندیده‌اید گوشه‌ی این شعر

دستفروشی کتاب‌هاش را با کمی اسب

حراجِ گیسوی زنی

که بر زخم، شیهه می‌کشید؟

دیده بود

از توی کتاب زده بود بیرون

و برای فصل بعدی

از مرگ‌های من یادداشت برداشته بود.

 

 

حالا از آن همه دنیا و مرگ

یک تارِ سپیدِ فلسفه باقی‌ست

و زخمی که سنگ را

این‌گونه می‌نویسد:

مرا به جای «بوف کور» از کتابخانه بردارید./    فراز بهزادی                                                                                 

فراز بهزادی (1400-1360) مجموعه شعرهای «بگو در ماه خاکم کنند» (1)و «عصر گرد و خاکسپاری من»(2) را در کارنامه دارد.

این شاعر مرگ اندیش با اعتراض به هستی و مافیه، مفاهیم مرگ و نیستی را نشان می دهد. انسان از خود بیگانه را با ذهنیت تشکیکی رها می کند، تا به خودآگاهی برسد. در این هستی گرایی سعی دارد از تکرار زندگی بگریزد، اما به تکرار دیگری از هستی می غلتد. با همه پوچی  سر انجام  از وادی حیرت عبور می کند و به عدم می رسد. با شک و تردید در هستی  جهان بینی اش را بنیان می نهد. هم چنان که این نوع شک و تردید را در افکار رنه دکارت  و بوف کور صادق هدایت،هم چنان پوچ دیده است.

موضوع  کلی  این شعر انسان معاصر است، که با سطر کوتاه «و دنیا» شروع می شود.  واو موصول در چند سطر دیگر هم تکرار می شود، که نشان دلالت های مفهومی در این خودآگاهی است.

در سطر«من خودکشی می کنم پس هستم» نگاه کنایه آمیز به عبارت رنه دکارت دارد که با گزاره «می اندیشم پس هستم» در جهت خردگرایی گام بر می دارد، اما این ایده به شک و تردید مبدل می شود، و سبب دو گانه گی می گردد. زیرا به حواس انسان اعتمادی نیست، و به مرور شک در امور هستی بنیان نهاده می شود. همچنان که ظهور انسان خودآگاه در بوف کور هم نتوانست سرنوشت بشری را تغییر دهد. هدایت با خودآگاهی از مرگ خود به پیشواز مرگ می رود. و فرصت نمی دهد مرگ به سراغش بیاید و آشکارا به این پدیده دهن کجی می کند: ( من خودکشی می‌کنم پس هستم / و می‌توانم از فردا/ در کتابی که آدم‌هایش/ یک سطر در میان گریه می‌کنند/ تا آخر آفتاب بخوابم.)

این شعر مفهوم گرا سرشار از شک و تردید است. در همین دو گانه گی ها  پراکندگی هست، که نشان از ذهن مشوش و تردید پذیر دارد.

به‌هم‌‌ریختگی هنجارهای کلامی، نشان از ذهنیت تشکیکی است، و پراکندگی ذهن و عین از نگاه نگران و پرتشویش آدمی  خبر دارد.به طوری که  روایت انسان در وضعیت مدرن هم چنان غمگینانه است.

شاعر برای رهایی خود را گرفتار گیسوان معشوق می کند.اما حریف ذهن مرگ اندیش نمی شود. زیرا این ذهنیت تعارضی با شک و تردید همراه است.

در این شک گرایی، شاعر تکه هایی از خود را از کتابخانه بیرون می کشد. به عنوان یک هنرمند در صدد است، خود را لابه لای کتاب ها پیدا کند. در نهایت به این اندیشه می رسد، شاید در کتاب خانه و لا به لای کلمات برای ابد بماند.

تکرار کلماتی نظیر « مرگ، زن ،اسب» در تاکید بیشتر نمادهای دوگانه است. مرگ بخش مهمی از زندگی است،با همه ی جهان شمولی بالاخره گریبان همه ی هستی را می گیرد. زن نماد زایش و زندگی، و اسب نماد حرکت و آزادگی و رها شدگی است.در هم بسته گی وجودهای دوست داشتنی انسان را قانع نمی کند. با وجود دلخوشی اندک، یعنی کنار یار بودن هم  دچار شک می شود: (حراجِ گیسوی زنی / که بر زخم، شیهه می‌کشید؟)

  شاعر در تلاش  مستمراست که مضامین نو را مطرح کند.با اعلان وضعیت انسان معاصر تقابل ها را به تصویر می کشد. به واسطه ی برایند عین و ذهن مفاهیم  تازه ای از مرگ و هستی ترسیم می کند، و شکل تازه ای از  محتوا را  می آفریند.

 به دنبال افقی تازه برای بیان افکارش هست.از ظرفیت های زبانی استفاده می کند. از ابتدایی ترین شکل های تخیل مانند استعاره و تشبیه بهره می برد. جهان اندیشه در  درد و رنج و مرگ  و شک و تردید خلاصه می شود. گاهی به سمت دانایی و دانستن می رود، اما خردگرایی کمکش نمی کند و دچار شک و شبهه بیشتر می شود.

 

این فضاسازی کنایه آمیز متاثر از ذهن های گمشده است.  فلسفه ی رنه دکارت و جهان بینی صادق هدایت و اندیشه فراز بهزادی در یک راستا می باشند.هر چه زمان می گذرد شک و تردید در هستی بیشتر می شود.

برجستگی های شعر درابعاد تصویرگرایی، زبان بازی و مفاهیم عام بشری است. حیرت و شگفتی با  غریبه گردانی به تصویر کشیده می شود.

کلمات بار مفهومی مرگ را بر دوش دارند، و دو دلی و شکاکیت را رقم می زنند: ( حالا از آن همه دنیا و مرگ / یک تارِ سپیدِ فلسفه باقی‌ست)

اکثر سطرها مربوط به ذهنیت راوی هستند. جذابیت تاویلی در تبدیل ذهنیت به عینیت است.آشنایی زدایی و هر چیزی که باعث حیرت می شود،کلیت زبان را به رخ می دهد.

معناگرایی معطوف به زبان روایی است، که در جهت مرگ آگاهی است.  از یک طرف حیات و از طرف دیگر مرگ و نیستی در تقابل هم قرار می گیرند. حتی عشق و مستی انسان نمی تواند او را از فکر مرگ غافل کند.

وجه اندیشه گی سویه هایی از معنا را رقم می زند. در این شعر سرنوشت همه ی هستی به هم گره می خورد، به طوری که همه ی موجودات به سمت وادی تاریک خواهند رفت.

در سطور مخنتلف موقعیت های زبانی به رح کشیده می شود. آشنایی زدایی و استعاره به کلمات عمق می دهند: ( و دنیا / یکی از قفسه‌های کتابخانه‌ی من بود/ وقتی موهایت را فلسفه می‌بافتم ـ /  دکارتِ دُم اسبی!)

کلام شعر در خدمت اندیشه است.مفهوم محوری نشان از تناظر کلامی دارد.فراواقعیت یا سورئالیسم سبب جولان ناخودگاه می شود. در این ساحت زبانی من انسانی تجلی پیدا می کند، آن چنان که من راوی  شک و دو دلی را به اوج می رساند و ضمیر«من» بیشترین تکرار را دارد.

بن مایه های انسانی رخدادی تلخ را رقم می زنند. آن چنان که آغاز روایت گری با «واو»است که نوعی پیوند و اتصال بین همه ی پدیده های دنیا می باشد. در راستا  تقابل ها بیشتر خود را نشان می دهند. تقابل های تعارضی(فضای کتاب خانه ـ فضای فکر و اندیشه)، تقابل های تقارنی (اسب ـ زن)، تقابل های تشبیهی(شیهه اسب  ـ گیسوان دم اسبی ) در چرخشی نوسانی هستند.

در این شعر زبان محور،  فضا رویکرد نوین دارد، روایت عنصر اصلی است. استعاره به کلیت فرم عمق می دهد، و مفاهیم ضمنی به زبان اضافه می کند.

 

 

 

پی نوشت:

 

1-                  بگو در ماه خاکم کنند، نشر  نیم نگاه، چاپ اول 1381.

2-                  عصر گرد و خاکسپاری من، نشر هشت، چاپ اول 1396.

 

 

 

 

.....................................................................................................

 

د-

 

سریا داودی حموله

 

...  روایت های بینامتنی در شعرهای پیمان فرهادی   ...

 

 

 

ما سه نفر بودیم

 در آغاز قصه ای تلخ

 من دو نفر بودم

تو یکی

 من یک نفر بودم

تو دو تا

 و روی هم اهرام ثلاثه ای بودیم

 از حکایت رنج

 و چند دیوار چین نیز

 

 در حکایت ما بود

 چین پیشانی مادر

 چین  دست های پدر

 و چین دامن تو

 از انتظار دیواری ساختم

برای تکیه دادن

 و در عین حال سه نفر بودم

 اهرام ثلاثه ای که هر کدام

 

از دیگری تنهاتر است./ پیمان فرهادی/ از مجموعه شعر«اعصابم برج بابل است»(1)

پیمان فرهادی در مجموعه شعر«اعصابم برج بابل است»  زبان ساده و قابل درکی دارد.  سعی کرده اقلیم و زیست بوم را به شعر در آورد.  محیط پیرامون خود را توصیف کند و  طبیعت را به عواطف و عشق های انسانی گره بزند.

با عناصر زادبوم  هم ذات پنداری می کند. به واسطه ی دلبستگی به فرهنگ زادبوم، بر ظرفیت های کلامی سلسله جبال زاگرس افزود ه است. دراین معنا محوری به بازنمایی رویداها و واقعیت ها، و بازسرایی گذشته تاکید دارد.

به واسطه ی  ارجاعات تاریخی و اجتماعی، اقلیم بختیاری را به تصویر کشیده است. با گذشته سرایی و روایت‌های تصویری شعر را پیش می‌برد. از قدرت الله کیانی نخستین شاعر بومی سرای مدرن یاد می کند که  جوانمرگ شد. از صدای بی بدیل بهمن علاالدین، که صدایش از سرزمین زاگرس عبور کرده است.  و از آن کوه خاطره انگیر پادرنگان که مثل پاره شعری به یاد ماندنی است. البته از  قلعه تل پر حادثه که هنوز رازهای مخوف محمدتقی خان چارلنگ را درون خود دارد: این قلعه بوی باروت می دهد/ و صدای محمد تقی خان/ که می پیچد در تمامی شهر/  کوچه ای ست که تاریخ/ صدای قدم هایش را نوشته است/آقتدرت!/ خورزمارت شهریار/  با بوفت سبیلش/  با امضایی از شرافت و شور/در جستجوی تو/ در کوچه پس کوچه های خلوت شهر/ با صدای آبهمن/ نجوا می کند /گوگری را .../ برشی از شعر شماره 43

اما ... در شعر شماره 25( ما سه نفر بودیم /  در آغاز قصه ای تلخ) در تکرار یک نفر، دو نفر، سه نفر به تنهایی عمق می دهد. تا جایی که آن یکی این دیگری است  و آن دیگری این یکی خواهد بود.

با سطرهای( یک نفر بود، دو نفر بود، سه نفر بود...) هر دفعه تنهایی گستره ی بیشتری پیدا می کند. آن چنان که  سه را در تقابل با اهرام ثلاثه آورده است، اگر چه این سه تصویر  کنار همه اند اما نگاه هر کدام به گوشه ای است. در این وضعیت به تنهایی شان عمق مضاعفی بخشیده است.

 

شعر فرهادی به نوعی خودآگاه است. وی مانند توریستی حوادث تاریخی و اجتماعی را در گذار زمان بیان می کند. حرکت راوی در میان روایت‌های بینامتنی است. به واسطه ی ضمایر منفصل«ما،من،تو» عین و ذهن را به هم متصل می کند. آن چنان که هر سه  ساختار روایی، عامل پیش برنده ی می باشند.

ذهن و زبان شاعر به  جهان محسوس وعینی گره خورده است.با توامان ضمایر تلاش کرده است مضامین تازه ای را به بدنه شعر تزریق کند. به واسطه ی آشنایی زدایی های زمانی و مکانی جذابیت تاویلی دو چندان شده است.در این موقعیت  با تکیه دادن به  واژه «انتظار » تشخیص زیبایی بوجود آورده است.

کشورهای مصر و  چین دو جغرافیایی دور از هم هستند و مشکلات هر کدام مختص خود است، و نگاه شان به کشور داری متفاوت می باشد. چین  به دیوارش معروف است، و مصر مشهور به اهرام ثلاثه اش است، و شاعر به درد و تنهایی  شهره دارد.

از طرف دیگر چین و مصر نماد قدمت هستند. هر کدام هویت و پیشینه ای  منحصر دارند. همانند چین های پیشانی مادر که  از برگرفته از رنج و درد است، و چین های دست پدر که  نقشی از تلاش و کار است.،اما  بین این دو درد و رنج چین های دامن دلدار حرف دیگری دارد.بدون توضیح اضافه ای  نگاه تغزلی ـ غنایی اش را در چین دامن ترسیم کرده است، و به برخی سطرها چند لایه گی بخشیده است.

حرکت زمانی شعراز پیری به جوانی است.  چین تشبیه شده به چین های پیشانی مادر، دستان پدر، که بر اثر رنج های زمان بوجود آمده است،  اما چین امروز همانند چین دامن دلدار پر انرژی است.

در این وضعیت ساختاری، نحو انتقال معنا مهم است. در این ماهیت روایی  زبان زنده و پویا است و لایه های زبانی در ساختار موضوعی بازنمود دارند.

 

 

 

 

 

پی نوشت:

 

اعصابم برج بابل است،پیمان فرهادی، نشر سوسا، چاپ اول 1399.

 

 

 

 

 

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات