اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
سه شنبه ، 4 ارديبهشت ماه 1403
15 شوال 1445
2024-04-23
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 77
بازدید امروز: 2449
بازدید دیروز: 3538
بازدید این هفته: 15396
بازدید این ماه: 15396
بازدید کل: 14883487
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



قلاب زده‌اند به چشم

                             
                                    علیرضا نوری




قلاب زده‌اند به چشم

که اگر نگاه کنی با سفیدی چشم

و دست‌هات کنار  حروفِ ایستاده باشد

از شانه‌هات

برای روزهای مبادا آب در‌می‌آوریم

من ‌پرنده‌ی شکسته بال در خیال کفتاری پیر نبودم

( پدر و مادر دارم

و عموهایم

قرن‌ها قبل

به دار نامجازات آویخته شدند)

افسون پری‌ها در قصه‌های عاشقانه‌ی فارسی نبودم

( عاشقانه‌های شعر فارسی به سه دسته تقسیم می‌شوند:

۱-عاشقانه‌های با کلاس

مثل لیلی و مجنون، خسرو و شیرین

۲- عاشقانه‌های بالای شهری

مثل ویس و رامین، منوچهر و گیتی

۳-عاشقانه‌های اژدر و پروانه، حمید و آذر، سعید و فاطی)

هر چه نبودم

هر که نبودم

و بادها در مزارع چای می‌وزیدند و کدر می‌شدند

مهِ نشسته بر جنگل

عمیقا تابلوی نقاشی بود

با قلابی آویزان از گوشه‌هاش

لب

کم آورده‌اند

بعضی با دست

بعضی با استخوان

بعضی با آرنج حرف می‌زنند

(از دارهای نامجازت زنبور عسل آویزانده‌اند

که یعنی ما

خبر نداشتیم

مادر حاج زنبور عسل

در کندوی عسل غرق شد)

با شیشه حرف می زنم

با شفیافیت شمشیری که آب دو نیم کرد و کوتوالان

دنبال پسرعموهایم در آب‌های تهران بودند

و آن که شانه‌ی عمیق داشت

با اسبی

شیار آب‌ها طی نمود

 و اینک اول پامنار

برای آنهایی که عصر از  بازار بر‌می‌گردند

مو شانه می‌کند

سلطان مویز است

و دود از دست چپش بلند می‌شود

ناگهانم

نه سرخ

ناگهاني كه در دهان مي افتد و

ديگر از دهان نمي افتد

تاريخي‌ام

با فضله‌هاي عهد و عهدين

بي كه ياد كوچكي باشم در مكتوبات و منشات

آميخته به كي

به چي بايد باشم

کف خیابان آینه بود

و صورت‌های سرخ در آینه  شیار می‌خوردند

و شیار هم آنها را می‌خورد

باران و برف و تلخ باهم می‌بارید

از آینه وارد قلب‌های جوان می‌شد

بوی ادکلن‌ها توی آینه درهم آمیخته بود

انگار کسی در آخرالزمان برای سوسک‌ها سم پاشیده است

هر بویی از یک جای تاریخ آمده

آن بوی قرمز که ایستاده آن گوشه‌ی آینه می‌گویند مربوط به سال‌های های‌های است

و دست‌هاش کنار خیابان جا مانده است

تلخ كه چه بي رحم

تلخ كه چه عبوس

پاشيده بر رگ و ناف و خواب

از شيدايي جهان چيزي جهيده كه نامش نيست

آينه‌گردانی قرمزهاست

ابرهای زیادی از خیال بیرون آمدند

رنگ شاد پوشیدند

و قبل از آنکه تاریخ پوسیده باشد

ابرها به خواستگاری خاک رفتند

و بوهای جوان را شنیدند

افتاده بر خاک

دست یک سمت

سر یک سمت

و یک « چرا»ی بی‌رحم در دهان‌شان خشکیده است

 

 

شعر دوم

 

 

گفتم:

وای خدای من

جهان چقدر تغییر کرده است

همه‌ی زنانی که دوست داشتم

چاق شده‌اند

پشت پنجره دارند می‌رقصند

آن زن باران هم آنجاست

آن زیبای مو بلند لبخندهاش؛ ابدیت 

مرا با همه‌ی لغتنامه‌ها کشتند

و دور دهانم را با تیغ اره پاک کردند

دکتر

این جهان لعنتی چرا با آدم‌هایی که دُم كوتاهي دارند

با سوختگي حرف مي‌زند

دکتر به سوراخ شانه‌هام نگاه می‌کند از سوراخ شانه‌هام می‌رود داخل

داد می‌زند:

ادخلونی

ادخلونی

و مرا برای همیشه به پنجره بدل می‌کند

بعد از پنجره شدن

ابروهایم را بر‌می‌دارم

می‌بخشم به مادر

و کف دستانش را می‌کشم به صورتم

تمیز کن

تمیز کن مرا

که رویای رفته بر فنام

تمیزم کن

من این همه سال که آدم بودم

برای هیچ مرغی رجز نخواندم

حالا هم که پنجره‌ام

مرا برده‌اند در مطب دکتر کار گذاشته‌اند

لعنتی‌ها

من می‌خواستم پنجره‌ی اتاق برف باشم

ببینم

آدمی

چگونه می‌تواند

وقتی از پس لغتنامه‌ها برآمد

آن فیل را

وسط تهران

سلاخی کند







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات