اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
سه شنبه ، 11 ارديبهشت ماه 1403
22 شوال 1445
2024-04-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 109
بازدید امروز: 4444
بازدید دیروز: 9525
بازدید این هفته: 16629
بازدید این ماه: 60952
بازدید کل: 14929043
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



3 ترجمه

                               
                                          علی ثباتی




گورنبشته‌ی مستبد

دابلیو. ایچ. آوْدِن

 

...

 

در پیِ یک‌جور کمال بود،

وَ شعری پی اَفکند آسان‌فهم؛

جهلِ بشر را مثلِ جیب‌های پیراهن‌اش می‌شناخت،

وَ دل‌اش برای گردان‌ها وُ ناوگان‌ها غنج می‌زد؛

وقتی می‌خندید، عالی‌‌مقامان ریسه می رفتند،

وقتی هم که می‌گریست، بچّه‌های کم‌سال در خیابان‌ها می‌مردند.


 

ترجمه دوم

 

بیا تا دست‌دردست بگذاریم

پَت مورا

 

...

 

بیا تا، حال، دست‌دردست بگذاریم

با زنِ ایرِکوآ که می‌سُرانَد بر لبِ کودکان تمشک

خواهران‌اش که ستاره‌‌ می‌کاشتند با کج‌بیلِ چوبی،

با زنی که روغنِ گرم می‌مالانْد بر پای هم‌سایه‌اش

وقتی زمستانِ پِلیموث می‌‌گشت وُ زوزه می‌زد پشت درهاشان،

با زنی که کوک‌ْ‌ازپس‌کوک گرم سوزن‌دوزیِ ایمان، بر ملافه‌هایی

دوخته به ضرب‌آهنگِ اسپانیایی برای کودکانِ بیابان‌زاده‌ی خاموش،

 با زنی که چاشنی می‌زند، با اُمید وُ با فلفل، سوپ‌ها را،

همان‌وقت‌ که روزهاش از جلوه‌ی درختانی که دوست می‌داشت دورَش می‌سازد، 

با زنی که لب‌های تفتیده از هم گشود، سرداده‌آواز،

برای مادرش، وقتی اُفتان‌وُ‌خیزان، دربَند، به‌این‌ ساحل‌ها درآمدند،

با زنی که زبانِ سرسخت‌اش را آموخت

تا بپیچد گردِ آن زبانِ خارآخار، انگلیسی، تا بچّه‌اش را به مدرسه راهی. 

بیا تا، حال، دست‌دردست بگذاریم با زنی

که نغمه‌خوانِ نوزادی بود، وانهاده، لای پوست‌پرتقال‌ها وُ روزنامه،

که درس می‌داد مادربزرگ‌ها را تا حروف را کلمه کنند،

که نجوا می‌کند با زنِ محتضَرِ تَک‌پِستان،

که دست می‌گیرد از زنی، چهره‌اش از هر اُستخوانی شکسته‌بسته‌تر،

که می‌شورد زنی را که، خفته‌به‌خویش، در برف سیاه،

بیا تا دست‌دردست بگذاریم

با زنی که دست نهاده در ‌دستِ‌ خواهرش در بوسنی، دیترویْت، سومالی، جَک‌اِسنوْویل، گوآتمالا، برمه، خوآرِز، سینسیناتی، با زنی که سینه‌اش سپر، پیشِ وق‌زدگیِ چشم‌ها وُ لوله‌‌های تفنگ،

که باز می‌غُرَّد به یاروبایی، انگلیسی، لهستانی، اسپانیایی، چینی، اُردو.

بیا تا دست‌دردست بگذاریم با زنی که می‌پَزد، با زنی که می‌سازد،

با زنی که می‌گِریَد، با زنی که می‌خندد،

با زنی که شفا می‌دهد، با زنی که دعا می‌کند،

با زنی که می‌کارَد، با زنی که می‌دِرَوَد،

با زنی که نغمه می‌زند، با زنی که روح‌اش اوج می‌گیرد.

در این زمانه‌ی ترسان از باور، بیا تا دست‌دردست بگذاریم.

در این زمانه‌ی ترسان از چِرکْ‌رویان، بیا تا دست‌دردست بگذاریم.

در این زمانه‌ی ترسان از عصر، بیا تا دست‌دردست بگذاریم.

در این زمانه‌ی ترسان از لَمْس، بیا تا دست‌دردست بگذاریم.

دستانِ قهوه‌ای، دستانِ لرزان، دستانِ پینه‌بسته، دستانِ کم‌رَمَق،

دستانِ سفید، دستانِ خسته، دستانِ خشم‌گرفته، دستانِ نو،

دستانِ سرد، ‌دستانِ سیاه، دستانِ جسور.

در آبادی وُ در شهرها وُ در روستاها، دستآدَست، یَد اندر یَد،

در کوه‌ساران وُ تنگ‌درّه‌ها وُ دشت‌ها،

از زنان، حلقه‌ای، گردِ عالَم می‌تَنَد،

حلقه‌ی جانانه‌ی پیوندِ ما،

دورِ خانه‌‌مان گلبرگ‌پوشِ، این زمین، بیا تا دست‌دردست بگذاریم.

 

 

 

 

 

ترجمه سوم

 

به دیکتاتور

چِنجِرای هُوْ

(به‌یاد شاعری پاکستانی که سر خَم نکرد)

 

...

 

در زمانه‌ی تو

ریشه‌کن شد

گُلانِ آزادی‌مان.

در زمانه‌ی تو

ناتوانان

به دفاع از ناتوانیِ تو برآمدند،

و سرزمین به فریاد؛

ماه نیز

در زمانه‌ی تو

پرتویی نداشت.

 

 

 


 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات