خیرالله فرخی
آخر هرچه آدم
تخم انسان بر
زمین افتاد
از ازل که آدم
اش مرد بود
بای اد این
تخم می شکست در آدم...
ندا آمد: زن
زن است
در کلام اش..
زن
در جمال.. زن
زن
در خصال.. زنی
زن زن...
ب زن می گوی
اند: هرچه!
این هرچه می
زن اد
ب ریشه ی هرچه
از ریش می روی اد
می زن اد ب
آخر هرچه...
زن را ب زن
زن را با فعل
زن ب زن
زن با هر دستور زدنی ست
چه مردی ب زنی
بگوی اد: زن
چه زنی با زن
بزن اد در گوش دستوری
این زن با آن
زن برابراست...
زن ها درخود
دارد این زن
با تن ب تن می
تن اد
با تنی که
جلدش را کنده است
خودش را کنده
است
این زن با زن
می زن اد ب هرچه
زن ب زن.. زن
ب زن.. زن ب زن
افعال این زن
از فاعلات گذشته
ب آخر آدم رس
ایده است
زن را بزنی با
هرچه
زن با زن هرچه
تر می شود
با هرچه زن
تر...
شعر دوم
هنگامه خواهرم
هنگامه می کن
ایم ب پا
هم همه ی
هنگامه ها با هرگام
چون دایره
بسته جمله ای
در حلقه های
حرف
دست در دستِ
(ها)
های کش ایده
چشم
پا ب پای الف
ها بی کلاه
با سرکش ها
رهای رها
بی دستور جمله
ای...
ای نام های
ناتمام
درجمله ها
تمام
با چه را و بی
چه را
نام تان صدا
دارد
در حرف های هر
صدا
و صداها در
صدای هر
فاعلان نا است
هنگامه هاست
در دهان پرسش
ها...
بیرون بریزید
از هرجای صدای تان
صدا بریزید از
دهان های هر کلام
با چه راها در
بی چرایی ی جمله های ناتمام...
آی تمام نااست
های است
چشم های حرف
باز می شود
از افعال خراب
شما
وهرچه است است
در فصل های این کتاب
می ریزد پای
حرف حرف الف_بای هر سؤال
تا خرخر گلوی
باد
با هنگامه های
رنگ
پاییز را قشنگ
بریزد ب جان
برگ...