اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
يكشنبه ، 9 ارديبهشت ماه 1403
20 شوال 1445
2024-04-28
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 101
بازدید امروز: 2350
بازدید دیروز: 8016
بازدید این هفته: 2350
بازدید این ماه: 46673
بازدید کل: 14914764
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



به سرکوبگر

                                  
                                    محمد آشور





به سرکوبگر

          

 

 

نگاه کن!

آواز در سینه‌ی پرندگان بدل به سنگ شده

از اوج

فرود

می‌آیند

همچون شعر بر زبان شاعران که

اول از آسمان به زمین می‌آید

و بنا به وظیفه، اول رکیک می‌شود

و بعد همچون تف لعنت‌ی به‌ نقاب بی‌صورت پرتاب می‌شود

 

: با شمایم!

آی شما که در "لباس پلنگی"

یا ای شما که در لباس لجن فرو رفته‌اید

 

در لباس فرم

یا در لباس شخصی‌تان شخصاً چه هستید؟

از پس صورتک به چه دل‌خوشید خالیِ در آینه را نگاه که می‌کنید؟

نقاب که می‌اندازید و با صورتِ لخت با صورتِ غریبه به خانه که می‌روید که هستید و چه است نامتان؟

همسرتان را که و کودکتان را اگر که در بغل...

از بوی خون که شکایت...

حکایت شما از بو چیست؟

 

هرروز ابتدا دست بر سینه که می‌ایستید درمانده

سلام که می‌دهید به "مثل‌ِ فرمانده"

و بعد با لخته‌ای عفن در سینه که می‌گذرید

باز که می‌گردید

بدون قلب

بدون حتا تو بگو خایه

از مرد (در تعریف خودتان از مرد) چه دارید؟!

 

"...انِ شما نیز بگذرد"

بِزوزید بادهای خزانی!

این؛ گرد سُمِ خران (که شمایید)

 

بشنوید... این؛ عوعوی سگان (که شمایید)

هم نیز بگذرد

 

و ببینید

آواز ابابیل را

که سنگ‌واره

بر سرتان فرود می‌آید

 

و فرو می‌رود

شعر

که علی‌رغم زنانگی

با آلتی به قامت مرد

مثل انگشت وسط راست می‌ایستد

و آن‌قدر رکیک می‌شود

تا چیزی در شأن شما شود!






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات