اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 21 ارديبهشت ماه 1403
3 ذیقعده 1445
2024-05-10
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 2012
بازدید امروز: 684
بازدید دیروز: 21757
بازدید این هفته: 69613
بازدید این ماه: 162170
بازدید کل: 15030261
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



رعشه‌ كلاويه‌ها بر پوست

                                      
                                             سعید طباطبایی


 

رعشه‌ كلاويه‌ها بر پوست

 

صبح كه از خواب بیدار شدم مثل همیشه تن برهنه‌اش را دیدم كه درست در منتهاالیه تخت قوس خورده بود. غلتی زدم و نزدیك‌اش شدم. دستم را زیر بغل‌اش گذاشتم و آرام به پایین سراندم. او هم غلتی زد و به طرف من آمد. در بغلم بود. شانه‌اش را كه جلوی لبانم بود بوسیدم. كش و قوسی به خود داد. به او گفتم که بهتر است هرچه زودتر از رختخواب خارج شویم. دچار كسالت شده بودم. خواب زیاد آزارم داده بود. هروقت صبح‌ها بیكار بود و می‌خواست بیشتر بخوابد گریز از رختخواب برای من هم ناممكن می‌شد. تختخواب به باتلاقی بدل می‌شد كه هرچه بیشتر در آن دست و پا می‌زدم فروتر می‌رفتم. پیشانیم را، نقطه‌ رستنگاه موهایم را بوسید. خمیازه‌ای كشید و دوباره به تن‌اش كش و قوسی داد. میله‌های بالای تخت را محكم گرفته بود. انگار سوار بر كشتی در حال غرق شدنی‌ است. میان آغوشم بود و خمیازه می‌كشید. نوازشش كردم. زبری پوست دستم را در برخورد با پوست لطیف بدن‌اش حس می‌كردم. گردن‌اش را مالیدم. مثل گربه به خرخر افتاد. دستم را از فراز ستون فقراتش حركت دادم و تا گودی باسن، انگشتانم را پیش بردم. مثل گربه‌ای بود كه در آفتاب خوابیده باشد. به سوی پنجره غلتی زدم. از پنجره نور ملایمی می‌تابید و حرارتش روی تخت را گرم می‌كرد. به او پشت كرده بودم و از لای پرده، به دیوار سیمانی ساختمان روبه‌رو نگاه می‌كردم. از پشت بغلم كرده بود. چیزی درباره‌ گل‌های آپارتمانی می‌گفت. مثل این بود كه كسی پشت گوشم كاهو بجود، از حرف‌هایش سردرنمی‌آوردم. مثل خیلی وقت‌ها به خطوط غریبی كه بر دیوار سیمانی نقش بود خیره بودم. نقش‌های اتفاقی سیمان و خطوط ایجاد شده از ماله‌ بنایی شبیه نت‌های موسیقی بود. احساس كردم كه این خطوط یك دفتر نت است كه بر بلندای ساختمان روبه‌رو نقش زده‌اند. ممكن بود مثلا اثری از شوپن باشد. میان آن خطوط سیمانی آوای موسیقی را احساس می‌كردم. در این لحظه كه صدای جویدن كاهو جای خودش را به گازهای مداومی از گردن و شانه‌ها می‌داد دوست داشتم كاری از شوپن بشنوم. می‌خواستم میان كاست‌ها و سی‌دی‌ها بگردم حتا یك قطعه‌ كوتاه هم كه شده با صدای بلند از شوپن بشنوم. دستش را روی شكمم حركت می‌داد. انگار میان موهای شكمم دنبال چیزی می‌گشت. مثل دستی كه آن نقش‌ها‌ی سیمانی را روی داربست به تصادف ایجاد كرده بود. دیوار یكسره سیمانی بود و پنجره درست رو به آن باز می‌شد. اولین روزی كه از پنجره‌ گشوده‌ اتاق خواب چشمم به این دیوار افتاد، فكر كردم كه چه بدسلیقگی‌ای. این دیوار را می‌شد به بوم نقاشی بچه‌ها بدل كرد. یك داربست فلزی، رنگ و قلم‌مو. آن وقت یك گالری همیشگی روبه‌رویم قد می‌کشید كه روزهای متمادی می‌توانستم در آن نگاه كنم.

انگشت‌های پیانیست همچنان روی شكمم ضرب داشت. روی پوستم رعشه‌ كلاویه‌ها را حس می‌كردم. از طبقات بالاتر صدای آب می‌آمد. به مردی فكر كردم كه ممكن بود درست بر بالای من، آن‌سوی سقف خفته باشد. مرد شاید در آغوش زنی بود و... شاید با دست‌هایش اندام او را لمس می‌كرد. كم‌كم به اوج سرخوشی می‌رسند. مرد یك‌باره از زن جدا می‌شود و در همان حال‌ كه رعشه... آب بدن‌اش فوران می‌كند و درست آن بالا بر روی صورت من می‌ریزد. دست‌هایش را حس می‌كردم كه موهای بدنم را می‌جورید و تنش را كه ماهی‌وار به تنم می‌مالید. به صدای آب گوش می‌كردم كه مثل باران بود. آب كه كف‌های تنی را می‌شوید. از روی سر عبور می‌كند و در امتداد موها روی سینه و پستان‌ها می‌غلتد. كف‌‌های روی شكم را می‌شوید و به سوی حفره چاه سر می‌خورد. آب‌هایی كه تن‌های متفاوتی را شسته در لوله فاضلاب به هم می‌پیوندند و از كنار اتاق خواب، از پشت سر من می‌گذرند.

صدای موسیقی می‌آید. شاید از ساختمان روبه‌رو است. فكر می‌كنم موسورسكی است. زنی روی پاهایش بلند می‌شود. چرخ می‌زند. روی انگشتانم بلند می‌شوم. همیشه دوست داشتم بالرین باشم. در یك دایره چرخ بزنم. پاهایم را تا 180 درجه باز كنم. با لباس سیاه چسبان. نقش عقابی را بازی كنم. با حركات نرم از سن فاصله بگیرم. روی سن پخش شوم. حتا توی خود آتش بگیرم. شاید مثل یك ققنوس، شعله‌های سیاه را به نمایش بگذارم. چرخی بزنم و شعله‌ها. می‌فهمم كه از رختخواب برخاسته است. از حمام صدای آب می‌آید. غلتی می‌زنم. شیشه‌ بخار گرفته را می‌بینم و صدای پرنده را كه از آشپزخانه می‌آید. در لوله‌ هود آشپزخانه پرنده‌ها لانه كرده‌اند. صدایشان همه‌ فضا را پر كرده. به سمت پنجره برمی‌گردم. باز دیوار سیمانی را نگاه می‌كنم و صدای پرنده و آب كه انگار سمفونی‌ای از شوپن می‌سازند.






ممنون از نویسنده و سایت نورهان. داستان خوبی بود. ضرباهنگ مناسب روایت با مضمون. مولفه‌ی دیوار و جریان آب و ذهن راوی خوب چفت شده بود

ارسال شده توسط شیرین ورچه ، در تاریخ 1403/01/08


ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات