اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 21 ارديبهشت ماه 1403
3 ذیقعده 1445
2024-05-10
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 2016
بازدید امروز: 896
بازدید دیروز: 21757
بازدید این هفته: 69825
بازدید این ماه: 162382
بازدید کل: 15030473
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



« ننویس!»

                                          
                                              فروغ سجادی 




« ننویس

 

سرم  روی میز

خالی از احشا

جسدم زیر چاقو می‌لغزد

سپیده که سر زد

پزشکی بیقانون تایید مرگم را با چاقو  امضا می‌کند

من مهسا ۲۲ ساله، نه ژینا ۲۱ساله، نه نیکا ۱۷ ساله،

 شاید هم سارینا ۱۶ساله

دختری که سر ندارد، مو ندارد

 تا در یائسگی خیابان وزرا بر باد دهد

سرم تاب میخورد در توهم یک رویا

راهرویی پر از نور سفید

با خونی دلمه بسته بر دیوار

بر تشک طبی مواج غرق در تجسم یک لوله از حیات

و مادری که لالایی میخواند برای دخترش

 که دیگر سر نداشت، مو نداشت تا برای ابتذال تاریخ بپوشاندش از جهان

و روسری تا پرتاپ کند روی آتش درخیابان

و پدری که تن سوراخ پسرش را بالا می‌آورد

 در انتهای یک بن بست

در غبار خون و فریاد

آتش و خاکستر

اینجا، نه همه شهرها، پایان ندارند

اما آخرش اینجا همه چیز

در  یک راهرو پر از نور سفید تقلا می‌کند

انتهایش یک چشم بدون مردمک فقط نور میبیند

سفید

شاید سیاه  

او ایستاده بر سقف نگاه میکند به گوشهایی که دیگر توان شنیدن ندارند

لغت، تنها لغزش یک فریادست.

اینجا خون به جای رگهای سبز نازک

 در رگهای سفید دالانهای کلفت جاریست

میرود تا چنبره زدن بر تن نحیف یک جوان

 روی میز سخت فلزی

سرم روی میز

 و مشتهایش میپرند در هوا

همان هوای سفید که سپیده را در اوین لرزاند

وقتی که داشت میرفت در یک سوراخ موش

 امتحان بدهد دربارهی قانون متهم

و متهم را دید که با لباس طوسی نازکش

می‌لرزید و نفی را دوباره نفی می‌کرد

او که میرفت تا حقوق متهم را شرح دهد فریاد زد: اعتراف نکن !

زنده باد چراغ !

چراغ هرزه‌ی سبز نورش را می‌پاشد بر من

چشمهایم دیگر مردمک ندارد تا مهسا میانش لبخند بزند

یا حدیث میانش برقصد در یک قاب سیاه

با ریتم شش و هشت

چراغ سفید بیشرم و خیابان پرالتهاب

با تنی کبود از ترسهای مخفی شده در کوچه‌ها

با طناب دار

رسانه‌ها داد میزنند

و شبکهها که دیگر اجتماعی نیستند، سیاسیند

 از تنهایی پسری میگویند که محمد بود

اما دوست داشت کیان باشد و عاشق مار بود

مار نبود که کشتش، اژدها خوردش با طناب

جهان طنابی میشود بر گردنش که دیگر حس ندارد

 تا نام زندگی را خرخر کند و کف بالا بیاورد

با دستهای بسته، چشمهای باز

و ناتوانی جسمی که دیگر نبود تا فریاد بزند:

 زن، زندگی، آزادی!

سرم روی میز

و پوتین‌هایش رژه میروند روی خاکسترها

 یک شهر سوخته از اضطراب، از مرگ، از دلهره‌ی تیرهای پلاستیکی و باتونهایی که سر کوچه

کشیک می‌دهند

شجاعت دختری بود ایستاده بر سقف آمبولانس

شجاعت پسری که پرسه میزند

در کوچه‌ها و تاریکی تلخ شب تا روی دیوار بنویسد: 

قسم به خون یاران

ایستاده‌ایم تا پایان

ایستاده بود روی قفس سینه‌اش و املا میگفت: 

بنویس! بنویس! من یک خطرم یک تهدید

هر روز شلوار تنگ میپوشم و یک تی شرت با مارک فیک و دستبندی می‌بندم از کامواهای رنگی تا بروم

 توی خیابان، با بچه‌های محل فریاد بزنم: آزادی!

بنویس! بنویس

سپیده که سر زد. فریاد زد: ننویس!  ننویس!

هرگر ننویس اینجا طناب دار ایستاده 

میان سفیدی مضحک برف

 تا تو را ببلعد

 و تف کند برخاک






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات